چـ.ـند پـ آرتـ.ـی فلیکس❥♕❀
چـ.ـند پـآرتـ.ـی #فلیکس❥♕❀
دخترک تمام وجودش را برای گفتن این دو کلمه جمع کرد و گفت«چ...چر...چرا...م...من»
پسر با گوشه سمت راست لبش را بالا برد و پوزخندی زد،سپس گفت«چون لایقشی»
دخترک که جانش در حال تلاش برای فرار کردن از جسمی بود که زندانی اش کرده بود لب های زخمی اش را با تلاش کردن از یکدیگر جدا کرد و با صدایی که خودش بزور می شنوید گفت«خ...خیلی...آخ...عو...عوضی ای»
پسر که تلاشی برای کمک کردن به دخترک نمی کرد قدم زدن را شروع کرد و از انجا دور شد و دخترک قصه ما هم ناخواسته چشمانش بسته شد و دنیا برایش مشکی رنگ شد...
³⁵دقیقه بعد
پسر که مشغول صحبت با دختر و پسر هایی که فقط جذب جذابیتش شده بودند و حتی نمیدانستند که چند دقیقه ی گذشته داشته برای دخترک قلدری میکرده
در حال قدم زدن با دختران و پسر ها بود که یهو دختری جیغ کشی و با لکنت گفت«ا...ا/ت...چت شده»دخترک را تکان میداد اما دخترک بیدار نمی شد...
او دانش اموز انتقالی جدید بود که میخواست به دخترک درخواست دوستی بدهد
با بغض گفت«ا...ا/ت چرا زخمی شدی»
دختر که«هوانگ یوجین»نام داشت و حدس میزد که این کار را پسر کرده باشد به سمتش رفت و از میان جمعیت دوست دارانش رد شد و یقه ی پسر را گرفت و با گریه و داد گفت«تو چطور جرئت میکنی این کارو با ا/ت بکنی چطور دلت میاد؟»یقه پسر را ول کرد و پوزخندی زد و ادامه داد«هه البته تو قلب نداری حتی اگر هم داشته باشی از سنگه،میبینی چیکار کردی باهاش؟»
پسر به سمت دخترک رفت،با اینکه خودش اینکار را کرده بود اما انگار انقدر عصبانی بود که یادش نمی امد چکار کرده به سمت دخترک رفت و گفت«پاشو...پاشو»وقتی جوابی از دخترک نمی شنید دخترک را براید استایل بلند کرد و به سمت درمانگاه مدرسه برد...او چیکار کرده بود،واقعا برای یک دختر مظلوم و ساده قلدری کرده بود؟
زیر چشم دخترک به رنگ ارغوانی در امده بود و کنار لب های زیبایش زخم شده بود پاهای سفیدش کبود شده بودند و اسیب دیده بودند...
دخترک را بر روی تخت درمانگاه گذاشت و منتظر پرستار شد
دخترک کم کم پلک هایش را از یکدیگر فاصله داد و با چشمان پر از اشک به پسر خیره شد و گفت«ح...حالا راحت شدی؟...لگد کردن بدنم چطور بود؟»دخترک از روی تخت بلند شد و یقه پسر را گرفت و گفت«ازت بدم میاد آخ...»
پسر گفت«...
خعب خعب یه چن تا شرایط کوشولو داریم:)
لایک⁴
کامنت⁴
فالور¹
البته اخری مهم نیست ولی اگه بشه ادمین خیلیییی خوشحال میشه یونو؟:)))))
دخترک تمام وجودش را برای گفتن این دو کلمه جمع کرد و گفت«چ...چر...چرا...م...من»
پسر با گوشه سمت راست لبش را بالا برد و پوزخندی زد،سپس گفت«چون لایقشی»
دخترک که جانش در حال تلاش برای فرار کردن از جسمی بود که زندانی اش کرده بود لب های زخمی اش را با تلاش کردن از یکدیگر جدا کرد و با صدایی که خودش بزور می شنوید گفت«خ...خیلی...آخ...عو...عوضی ای»
پسر که تلاشی برای کمک کردن به دخترک نمی کرد قدم زدن را شروع کرد و از انجا دور شد و دخترک قصه ما هم ناخواسته چشمانش بسته شد و دنیا برایش مشکی رنگ شد...
³⁵دقیقه بعد
پسر که مشغول صحبت با دختر و پسر هایی که فقط جذب جذابیتش شده بودند و حتی نمیدانستند که چند دقیقه ی گذشته داشته برای دخترک قلدری میکرده
در حال قدم زدن با دختران و پسر ها بود که یهو دختری جیغ کشی و با لکنت گفت«ا...ا/ت...چت شده»دخترک را تکان میداد اما دخترک بیدار نمی شد...
او دانش اموز انتقالی جدید بود که میخواست به دخترک درخواست دوستی بدهد
با بغض گفت«ا...ا/ت چرا زخمی شدی»
دختر که«هوانگ یوجین»نام داشت و حدس میزد که این کار را پسر کرده باشد به سمتش رفت و از میان جمعیت دوست دارانش رد شد و یقه ی پسر را گرفت و با گریه و داد گفت«تو چطور جرئت میکنی این کارو با ا/ت بکنی چطور دلت میاد؟»یقه پسر را ول کرد و پوزخندی زد و ادامه داد«هه البته تو قلب نداری حتی اگر هم داشته باشی از سنگه،میبینی چیکار کردی باهاش؟»
پسر به سمت دخترک رفت،با اینکه خودش اینکار را کرده بود اما انگار انقدر عصبانی بود که یادش نمی امد چکار کرده به سمت دخترک رفت و گفت«پاشو...پاشو»وقتی جوابی از دخترک نمی شنید دخترک را براید استایل بلند کرد و به سمت درمانگاه مدرسه برد...او چیکار کرده بود،واقعا برای یک دختر مظلوم و ساده قلدری کرده بود؟
زیر چشم دخترک به رنگ ارغوانی در امده بود و کنار لب های زیبایش زخم شده بود پاهای سفیدش کبود شده بودند و اسیب دیده بودند...
دخترک را بر روی تخت درمانگاه گذاشت و منتظر پرستار شد
دخترک کم کم پلک هایش را از یکدیگر فاصله داد و با چشمان پر از اشک به پسر خیره شد و گفت«ح...حالا راحت شدی؟...لگد کردن بدنم چطور بود؟»دخترک از روی تخت بلند شد و یقه پسر را گرفت و گفت«ازت بدم میاد آخ...»
پسر گفت«...
خعب خعب یه چن تا شرایط کوشولو داریم:)
لایک⁴
کامنت⁴
فالور¹
البته اخری مهم نیست ولی اگه بشه ادمین خیلیییی خوشحال میشه یونو؟:)))))
۵.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.