فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۱۷
از زبان رانپو
آکوتاگاوا ، اون جلوی هیناتا وایستاده بود و هیناتا پاش خونریزی کرده بود و داشت مقاومت میکرد که بیشتر از این جیغ نزنه ! من : هیناتا ! 😨😱 باهاش چیکار کردی ؟ 😡 آکوتاگاوا : هیچی ، فقط یه مبارزه ی کوچیک 😏 من : کوچیک ؟ مگه نمیبینی پاش خونریزی کرده ، چیکارش کردی ؟ 😡 آکوتاگاوا : هیچی فقط پاش رو با راشامو پیچوندم همین 😏 چیکار ؟ 😰😨😱😢 آکوتاگاوا : فکر میکردم قوی باشه ولی معلوم شد که از جینکو هم ضعیف تره . و با مهبتش بهم حمله کرد منم دیگه تاقط نیاوردم نمیتونستم اینطوری ببینمش داره از درد رنج میکشه نمیتونه پاشه خب باید چیکار کنم ! یه تصمیم یه هویی گرفتم و با اینکه احتمال اینکه موفق نشم یا بمیرم وجود داره ، ولی می خوام این کار رو انجام بدم اون پرید رو هوا و سعی کرد از داخل آسمون با راشامون بهم حمله کنه منم با تمام سرعتی که می تونستم از زیرش رد شدم و رفتم به طرف هیناتا که پشت آکوتاگاوا بود .
از زبان راوی
رانپو موفق شد به هیناتا برسه و چون هیناتا پاش شکسته بود و نمی تونست پاشه یا راه بره ، رانپو اون رو براید استایل بغل کرد و هیناتا لپاش گل افتاد . رانپو خواست قبل از اینکه آکوتاگاوا بیاد رو زمین در بره ولی اکوتاگاوا محاصرهاش کرد . هیناتا : رانپو ! 😨😰😢😭🥺 و با یه چهره ی نگران به رانپو نگاه کرد رانپو هم محکم تر هیناتا رو بغل کرد و گفت : نگران نباش قول میدم جفتمون از اینجا سالم برگردیم آژانس 😡 همون لحظه که آکوتاگاوا بهشون حمله کرد دازای و یوسانو اومدن ، دازای مهبت آکوتاگاوا رو خنثی کرد و گفت : خیله خب دیگه بسه . دازای و یوسانو به رانپو که هیناتا رو براید استایل بغل کرده بود نگاه کردن و گفتن : دازای : چیکارش میکنی ؟ 😳 یوسانو : بزارش زمین زشته 😳 بعد از اینکه رانپو توضیح داد که چه اتفاق هایی افتاده یوسانو و دازای کوتاه اومدن . رانپو و هیناتا : آریگاتو 😊 یوسانو : خب بدش من نگهش دارم خسته میشی 😑 یوسانو اومد هیناتا رو از رانپو بگیره ولی رانپو رفت اونور و گفت : نمی خوام می خوام دست خودم باشه چیکاری داری ؟ 😠 و لپاش رو خیلی کیوت باد کرد و هیناتا هم سرخ شد . یوسانو : خب چرا ؟😐 رانپو هم سرخ شد و خیلی کیوت گفت : خ خب چون که زیرا و صورتش رو کرد اونور . * پرش زمانی به داخل آژانس *
از زبان رانپو
همه جلوی ما وایستاده بودن و سرخ بهمون نگاه میکردن . کونیکیدا : چرا پای هیناتا شکسته ؟ چرا بغلش کردی ؟ 😳
از زبان راوی
هیناتا سرخ شد رانپو از کنارشون رد شد و گفت : بابا چرا اینطوری میکنین من که پاش رو نشکوندم کونیکیدا : چرا فکر کردی من فکر کردم تو پاش رو شکوندی ؟ آخه وقتی دوستش داری چرا باید پاش رو بشکونی؟ 😑
پارت ۱۸ به زودی 😁
آکوتاگاوا ، اون جلوی هیناتا وایستاده بود و هیناتا پاش خونریزی کرده بود و داشت مقاومت میکرد که بیشتر از این جیغ نزنه ! من : هیناتا ! 😨😱 باهاش چیکار کردی ؟ 😡 آکوتاگاوا : هیچی ، فقط یه مبارزه ی کوچیک 😏 من : کوچیک ؟ مگه نمیبینی پاش خونریزی کرده ، چیکارش کردی ؟ 😡 آکوتاگاوا : هیچی فقط پاش رو با راشامو پیچوندم همین 😏 چیکار ؟ 😰😨😱😢 آکوتاگاوا : فکر میکردم قوی باشه ولی معلوم شد که از جینکو هم ضعیف تره . و با مهبتش بهم حمله کرد منم دیگه تاقط نیاوردم نمیتونستم اینطوری ببینمش داره از درد رنج میکشه نمیتونه پاشه خب باید چیکار کنم ! یه تصمیم یه هویی گرفتم و با اینکه احتمال اینکه موفق نشم یا بمیرم وجود داره ، ولی می خوام این کار رو انجام بدم اون پرید رو هوا و سعی کرد از داخل آسمون با راشامون بهم حمله کنه منم با تمام سرعتی که می تونستم از زیرش رد شدم و رفتم به طرف هیناتا که پشت آکوتاگاوا بود .
از زبان راوی
رانپو موفق شد به هیناتا برسه و چون هیناتا پاش شکسته بود و نمی تونست پاشه یا راه بره ، رانپو اون رو براید استایل بغل کرد و هیناتا لپاش گل افتاد . رانپو خواست قبل از اینکه آکوتاگاوا بیاد رو زمین در بره ولی اکوتاگاوا محاصرهاش کرد . هیناتا : رانپو ! 😨😰😢😭🥺 و با یه چهره ی نگران به رانپو نگاه کرد رانپو هم محکم تر هیناتا رو بغل کرد و گفت : نگران نباش قول میدم جفتمون از اینجا سالم برگردیم آژانس 😡 همون لحظه که آکوتاگاوا بهشون حمله کرد دازای و یوسانو اومدن ، دازای مهبت آکوتاگاوا رو خنثی کرد و گفت : خیله خب دیگه بسه . دازای و یوسانو به رانپو که هیناتا رو براید استایل بغل کرده بود نگاه کردن و گفتن : دازای : چیکارش میکنی ؟ 😳 یوسانو : بزارش زمین زشته 😳 بعد از اینکه رانپو توضیح داد که چه اتفاق هایی افتاده یوسانو و دازای کوتاه اومدن . رانپو و هیناتا : آریگاتو 😊 یوسانو : خب بدش من نگهش دارم خسته میشی 😑 یوسانو اومد هیناتا رو از رانپو بگیره ولی رانپو رفت اونور و گفت : نمی خوام می خوام دست خودم باشه چیکاری داری ؟ 😠 و لپاش رو خیلی کیوت باد کرد و هیناتا هم سرخ شد . یوسانو : خب چرا ؟😐 رانپو هم سرخ شد و خیلی کیوت گفت : خ خب چون که زیرا و صورتش رو کرد اونور . * پرش زمانی به داخل آژانس *
از زبان رانپو
همه جلوی ما وایستاده بودن و سرخ بهمون نگاه میکردن . کونیکیدا : چرا پای هیناتا شکسته ؟ چرا بغلش کردی ؟ 😳
از زبان راوی
هیناتا سرخ شد رانپو از کنارشون رد شد و گفت : بابا چرا اینطوری میکنین من که پاش رو نشکوندم کونیکیدا : چرا فکر کردی من فکر کردم تو پاش رو شکوندی ؟ آخه وقتی دوستش داری چرا باید پاش رو بشکونی؟ 😑
پارت ۱۸ به زودی 😁
۲.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.