دختری از جنس جاسوس(پارت15)
خلاصه انیا توجه رفت به بازی و دیگه ذهن جولیا رو نخوند بعد از چند دیقه جولیا از قصد و به عنوان یه پاس توپ رو شوت کرد تو صورت انیا ولی قبل از این که توپ بخوره تو صورتش دامیان با صورت از انیا دفاع کرد دماغش پرخون شده بود
ذهن جولیا:گند زدم دامیان مرد
انیا دامیان رو برد اتاق درمان بعد یکم دست زد به روی داماغش تا ببینه شکسته یا نه ولی خدا رو شکر نشکسته فقط ضربه دیده بعد از این که دماغ دامیان بهتر شد بازی رو ادامه دادن بعد از بازی همه داشتن میرفتن خوابگاه که یه برق رفت دامیان سرش رو برگردوند و انیا و بکی دمتریوس رو دید
ذهن دامیان:من دید در شب دارم هرچی نباشه به شکارچیم
دامیان قبل از اینکه انیا و بکی و دمتریوس رو ببره بیرون کرمش گرفت و وقتی جولیا داشت میومد جلو تا در رو پیدا کنه لنگ درازش رو انداخت جلو پای جولیا و جولیا افتاد زمین و شروع کرد گریه کردن انیا هم اروم گفت…
انیا:حالا کی ننره
و خندید دو رفت
(فردا سالن ناهارخوری)
جولیا اومد پیش انیا و بهش گفت…
جولیا:تو دیشب لنگت رو انداختی لای پاهای من میمون
انیا یه نگا به بکی و دامیان کرد و یکی از اون لبخند های معروفش رو نشون جولیا داد دامیان و بکی هم همین طور دمتریوس با این لبخند اشنا نبود ولی اون هم همون کار رو کرد جولیا هم گفت…
جولیا:همتون اسکلید به جز دامیان
دامیان:نگران نباش منم لنگه ی اونام
انیا:تفاوت بینمون نزار
جولیا هم یه نگا کرد و رفت
(پس فردا)
دامیان با داد و بی داد اومد تو اتاق و گفت…
دامیان:بچه امتحانا جلو افتاده پنج روز دیگه امتحان اخر سال شروع میشه
انیا:پس پایان مدرسه ها نزدیکه یاخدا تابستون رو چیکار کنیم از هم جدا میشیم
بکی:من یه فکری دارم چطوره اگه مامان باباهامون اجازه دادن خونه مجردی بخریم
دمتریوس:عالیه
پس همه گوشی گرفتن دستشون و به مامان باباهاشون زنگ زدن والدین همه اجازه دادن و چون هر چهارتاشون بچه پولدار بودن میخواستن یه خونه ویلایی خوب سفارش بدن
پس امروز رو درس خوندن ولی فردا…
(فردا)
رفتن چندتا خونه دیدن یکی از خونه ها که هم استخر داشت هم بزرگ بود رو انتخاب کردن
جولیا هم وقتی فهمید خونه مجردی گرفتن با ایون و امیل و الکس کنار خونه ی دامیان اینا یه خونه خریدن تا همسایه دامیان اینا بشن
بقیش پارت بعد دیگه حوصله ندارم🫠
ذهن جولیا:گند زدم دامیان مرد
انیا دامیان رو برد اتاق درمان بعد یکم دست زد به روی داماغش تا ببینه شکسته یا نه ولی خدا رو شکر نشکسته فقط ضربه دیده بعد از این که دماغ دامیان بهتر شد بازی رو ادامه دادن بعد از بازی همه داشتن میرفتن خوابگاه که یه برق رفت دامیان سرش رو برگردوند و انیا و بکی دمتریوس رو دید
ذهن دامیان:من دید در شب دارم هرچی نباشه به شکارچیم
دامیان قبل از اینکه انیا و بکی و دمتریوس رو ببره بیرون کرمش گرفت و وقتی جولیا داشت میومد جلو تا در رو پیدا کنه لنگ درازش رو انداخت جلو پای جولیا و جولیا افتاد زمین و شروع کرد گریه کردن انیا هم اروم گفت…
انیا:حالا کی ننره
و خندید دو رفت
(فردا سالن ناهارخوری)
جولیا اومد پیش انیا و بهش گفت…
جولیا:تو دیشب لنگت رو انداختی لای پاهای من میمون
انیا یه نگا به بکی و دامیان کرد و یکی از اون لبخند های معروفش رو نشون جولیا داد دامیان و بکی هم همین طور دمتریوس با این لبخند اشنا نبود ولی اون هم همون کار رو کرد جولیا هم گفت…
جولیا:همتون اسکلید به جز دامیان
دامیان:نگران نباش منم لنگه ی اونام
انیا:تفاوت بینمون نزار
جولیا هم یه نگا کرد و رفت
(پس فردا)
دامیان با داد و بی داد اومد تو اتاق و گفت…
دامیان:بچه امتحانا جلو افتاده پنج روز دیگه امتحان اخر سال شروع میشه
انیا:پس پایان مدرسه ها نزدیکه یاخدا تابستون رو چیکار کنیم از هم جدا میشیم
بکی:من یه فکری دارم چطوره اگه مامان باباهامون اجازه دادن خونه مجردی بخریم
دمتریوس:عالیه
پس همه گوشی گرفتن دستشون و به مامان باباهاشون زنگ زدن والدین همه اجازه دادن و چون هر چهارتاشون بچه پولدار بودن میخواستن یه خونه ویلایی خوب سفارش بدن
پس امروز رو درس خوندن ولی فردا…
(فردا)
رفتن چندتا خونه دیدن یکی از خونه ها که هم استخر داشت هم بزرگ بود رو انتخاب کردن
جولیا هم وقتی فهمید خونه مجردی گرفتن با ایون و امیل و الکس کنار خونه ی دامیان اینا یه خونه خریدن تا همسایه دامیان اینا بشن
بقیش پارت بعد دیگه حوصله ندارم🫠
۵.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.