فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p7
*از زبان میسان*
بعد پارتی من خیلی توی شوک بودم...هم وقتی جریان بورام و جونگ کوک تعجب کرده بودم هم وقتی اون پسر دستم رو محکم کشید...نمیدونستم قصد اون چی بود ولی نمیدونم چچوری بورام رو کنترل کنم تا ابروی اون پسر رو نبره
*از زبان بورام*
بعد از اون که جونگ کوک جلوی سوجین رو گرفت تا بهم سیلی نزنه خیلی تعجب کردم!!! جونگ کوک جلوی دوست دخترش رو گرفت تا من رو نزنه؟! ولی از یک طرف هم نگران حال میسان بودم؛ خیلی شوکه شده بود!!!
بورام: چیزی شده؟
میسان: ن..نم..نمیدونم ت..تو بگو
بورام: حالت خیلی بده. برای فردا از شرکت برات مرخصی میگیرم
میسان: نمیخواد من خوبم ولی تو هم وضعیتت خوب نیست!
بورام: من خوبم...یعنی تقریبا خوبم
*از زبان تهیونگ*
تو پارتی از جونگ کوک چندتا سوال پرسیدم..
گفتم: تو جلوی سوجینو گرفتی؟
گفت: آره حق نداشت کسیو بزنه
گفتم: من همه چی رو فهمیدم
گفت: منظورت از همه چی، چیه؟
گفتم: خودت متوجه میشی! حالا بیا بریم دنبال سوجین تا کاری نکرده
گفت: باشه
*از زبان میسان*
از پارتی خارج شدیم که یهو مین جون جلوم ظاهر شد.... هم من قیافه درست حسابی نداشتم... هم بورام... با استرس در اومدم گفتم: ا.. اوپا... اینجا چیکار میکنی؟
گفت: هیچی... تو حالت خوبه؟ بورام تو چی؟ تو خوبی؟
گفتم: اره ما خوبیم و الان داریم میریم فعلا اوپا
p7
بعد پارتی من خیلی توی شوک بودم...هم وقتی جریان بورام و جونگ کوک تعجب کرده بودم هم وقتی اون پسر دستم رو محکم کشید...نمیدونستم قصد اون چی بود ولی نمیدونم چچوری بورام رو کنترل کنم تا ابروی اون پسر رو نبره
*از زبان بورام*
بعد از اون که جونگ کوک جلوی سوجین رو گرفت تا بهم سیلی نزنه خیلی تعجب کردم!!! جونگ کوک جلوی دوست دخترش رو گرفت تا من رو نزنه؟! ولی از یک طرف هم نگران حال میسان بودم؛ خیلی شوکه شده بود!!!
بورام: چیزی شده؟
میسان: ن..نم..نمیدونم ت..تو بگو
بورام: حالت خیلی بده. برای فردا از شرکت برات مرخصی میگیرم
میسان: نمیخواد من خوبم ولی تو هم وضعیتت خوب نیست!
بورام: من خوبم...یعنی تقریبا خوبم
*از زبان تهیونگ*
تو پارتی از جونگ کوک چندتا سوال پرسیدم..
گفتم: تو جلوی سوجینو گرفتی؟
گفت: آره حق نداشت کسیو بزنه
گفتم: من همه چی رو فهمیدم
گفت: منظورت از همه چی، چیه؟
گفتم: خودت متوجه میشی! حالا بیا بریم دنبال سوجین تا کاری نکرده
گفت: باشه
*از زبان میسان*
از پارتی خارج شدیم که یهو مین جون جلوم ظاهر شد.... هم من قیافه درست حسابی نداشتم... هم بورام... با استرس در اومدم گفتم: ا.. اوپا... اینجا چیکار میکنی؟
گفت: هیچی... تو حالت خوبه؟ بورام تو چی؟ تو خوبی؟
گفتم: اره ما خوبیم و الان داریم میریم فعلا اوپا
p7
۷.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.