فیک ملکه تومان پارت۶
سلام عصیصانم
با این که حمایت کم بود پارت دادم
اینم پارت جدید
اول لایک کن بعد برو بخون
[تو انیمه این طوری نیست ولی تو مغازه شین اینجا یه اتاق هست که تلویزیون و تخت داره]
فلش بک به چند ساعت قبل
باجی:کازو دزدی خوب نیسن
کازوتورا:چرا خوبه ما باید مایکی و میا رو شاد کنم بعدش هم ما پول خرید موتر رو بخریم پس این بهترین کار هست برا ساعت ۸:۳۰ اینجا آماده باش
باجی:باشه
پایان فلش بک
تو و شین داشتین فیلم نگاه میکردین که دیدید یه صدایی از مغازه میاد
شین یه آچار برداشت و رفت گفت الان میام
شین رفت داخل مغازه دید که باجی داره قفل موتور رو باز میکنه
شین: چطوری به خودتون جرات دادید وقتی من داخل مغازم بیای دزدی وایسا ببینم تو همون پسری نیستی که همیشه با مایکی بازی میکنه؟؟؟
باجی همینطوری که عرق سرد از پیشونیش میریخت شین رو نگاه میکرد
باج: تو شینچیرو سانو هستی؟
کازاتورا از اون پشت وقتی که دید صاحب مغازه باجی رو دیده یه انبر دست بزرگ برداشت و به سمت شین حمله کرد
از زبون میا
همینطوری داشتم فیلم میدیدم که دیدم یه صداهایی داره میاد
یه دفعه احساس کردم یه جرقهای تو سرم زد و یه صحنه جلوی چشمام اومد که کازوتورا با یه انبر دست بزرگ به سر داداشین ضربه میزنه و میمیره
وقتی به خودم اومدم گفتم نکنه واقعیت داره پس سریع رفتم بیرون و دیدم کازاتورا داره به شین حمله میکنه
شین هم اصلاً حواسش نیست
سریع دویدم و مچ پای کازوتورا رو گرفتم برای همین باعث شد که کازوترا بیفته و انبر دست گوشه دیگه
[کازاتورا اینجا هنوز نفهمیده این بچه میا هست]
کازوتورا یه لگد محکم به پای دست میا میزنه طوری که دست میا میشکنه
میا برای اینکه نشون نده درد داشت لبشو گاز میگیره
کازوتورا سرشو برمیگردونه میبینه اون بچه میا هست
کازاتورو و باجی سر جاشون میخکوب شده بودن
شین سریع رفتش سمت میا
شین با نگرانی: میا حالت خوبه میاااااا
میا با بقص: نه فکر کنم دستم شکسته
شین با اخم سمت باجی و کازاتورا: برای این کارتون دلیل موجهی میخوام
باجی و کازوتورا که حول کرده بودن: ما خوب...میدونی چیه...وقت ما...
شین با عصبانیت:فقط الان ساکت شید و کمک کنید میا رو ببریم بیمارستان
از زبان نویسنده
این سه نفر میا رو بردم بیمارستان چون دستش شکسته بود دکتر گفته بود باید دستشو آتل ببندن و تا یه مدتم نمیتونه با دستش کاری انجام بده وقتی که کارتون تموم شد حدوداً میشه گفت ساعت ۱۰:۳۰ شب بود
شین با عصبانیت: میتونم بپرسم الان اینجا چی میخواستید که باعث شده یه همچین فاجعهای به بار بیاد؟؟؟؟
کازوتورا و باجی هر دوتاشون زدن زیر گریه: ما واقعا متاسفیم...نمیخواستیم اینطوری بشه...نمیدونستیم این مغازه برای توئه...ما فقط میخواستیم برای تولد ...مایکی و میا این موتور ها رو بدزدیم...ببخشید ما شرمندهایم...
اونا خم شدن تا عذرخواهی کنن
شین خواست یه حرفی بزنه میا جلوشو گرفت
میا: اشکال نداره باجی و کازاتورا ولی باید قول بدید که دفعه بعد کاری بدتر از این نکنید و هر کاریم خواستید انجام بدید به عواقبش فکر کنید تا فاجعه به بار نیاد
کازوتورا و باجی:چشم
همه از هم خداحافظی کردن و رفتن خونههاشون چون دیر اومده بودید بابابزرگ و اما و مایکی جلوی در منتظر بودن
مایکی وقتی که تو رو دید گفت:میا چی شده چرا دستت اینطوریه؟
میا: چیزی نشده
شین: آره چیزی نشده *با حالت تمسخرآمیز*
بعد که رفتیم تو نشستید شین همه ماجرا رو تعریف کرد ماکیم انقدر عصبانی بود که میخواست کازاتورا تیکه تیکه کنه
پرش به فردای آن روز ساعت ۳
باجی کازاتورا و مایکی یه جا جمع شدند
مایکی:تو چرا میخواستی این کارو بکنی؟
کازوتورا:باور کن فقط میخواستم تو و میا رو خوشحال بشید
مایکی: آره با شکستن دست خواهرم
باجی: دعوا نکنید منم مقصرم
مایکی: دوست دارید باهاتون چیکار کنم؟؟؟
با این که حمایت کم بود پارت دادم
اینم پارت جدید
اول لایک کن بعد برو بخون
[تو انیمه این طوری نیست ولی تو مغازه شین اینجا یه اتاق هست که تلویزیون و تخت داره]
فلش بک به چند ساعت قبل
باجی:کازو دزدی خوب نیسن
کازوتورا:چرا خوبه ما باید مایکی و میا رو شاد کنم بعدش هم ما پول خرید موتر رو بخریم پس این بهترین کار هست برا ساعت ۸:۳۰ اینجا آماده باش
باجی:باشه
پایان فلش بک
تو و شین داشتین فیلم نگاه میکردین که دیدید یه صدایی از مغازه میاد
شین یه آچار برداشت و رفت گفت الان میام
شین رفت داخل مغازه دید که باجی داره قفل موتور رو باز میکنه
شین: چطوری به خودتون جرات دادید وقتی من داخل مغازم بیای دزدی وایسا ببینم تو همون پسری نیستی که همیشه با مایکی بازی میکنه؟؟؟
باجی همینطوری که عرق سرد از پیشونیش میریخت شین رو نگاه میکرد
باج: تو شینچیرو سانو هستی؟
کازاتورا از اون پشت وقتی که دید صاحب مغازه باجی رو دیده یه انبر دست بزرگ برداشت و به سمت شین حمله کرد
از زبون میا
همینطوری داشتم فیلم میدیدم که دیدم یه صداهایی داره میاد
یه دفعه احساس کردم یه جرقهای تو سرم زد و یه صحنه جلوی چشمام اومد که کازوتورا با یه انبر دست بزرگ به سر داداشین ضربه میزنه و میمیره
وقتی به خودم اومدم گفتم نکنه واقعیت داره پس سریع رفتم بیرون و دیدم کازاتورا داره به شین حمله میکنه
شین هم اصلاً حواسش نیست
سریع دویدم و مچ پای کازوتورا رو گرفتم برای همین باعث شد که کازوترا بیفته و انبر دست گوشه دیگه
[کازاتورا اینجا هنوز نفهمیده این بچه میا هست]
کازوتورا یه لگد محکم به پای دست میا میزنه طوری که دست میا میشکنه
میا برای اینکه نشون نده درد داشت لبشو گاز میگیره
کازوتورا سرشو برمیگردونه میبینه اون بچه میا هست
کازاتورو و باجی سر جاشون میخکوب شده بودن
شین سریع رفتش سمت میا
شین با نگرانی: میا حالت خوبه میاااااا
میا با بقص: نه فکر کنم دستم شکسته
شین با اخم سمت باجی و کازاتورا: برای این کارتون دلیل موجهی میخوام
باجی و کازوتورا که حول کرده بودن: ما خوب...میدونی چیه...وقت ما...
شین با عصبانیت:فقط الان ساکت شید و کمک کنید میا رو ببریم بیمارستان
از زبان نویسنده
این سه نفر میا رو بردم بیمارستان چون دستش شکسته بود دکتر گفته بود باید دستشو آتل ببندن و تا یه مدتم نمیتونه با دستش کاری انجام بده وقتی که کارتون تموم شد حدوداً میشه گفت ساعت ۱۰:۳۰ شب بود
شین با عصبانیت: میتونم بپرسم الان اینجا چی میخواستید که باعث شده یه همچین فاجعهای به بار بیاد؟؟؟؟
کازوتورا و باجی هر دوتاشون زدن زیر گریه: ما واقعا متاسفیم...نمیخواستیم اینطوری بشه...نمیدونستیم این مغازه برای توئه...ما فقط میخواستیم برای تولد ...مایکی و میا این موتور ها رو بدزدیم...ببخشید ما شرمندهایم...
اونا خم شدن تا عذرخواهی کنن
شین خواست یه حرفی بزنه میا جلوشو گرفت
میا: اشکال نداره باجی و کازاتورا ولی باید قول بدید که دفعه بعد کاری بدتر از این نکنید و هر کاریم خواستید انجام بدید به عواقبش فکر کنید تا فاجعه به بار نیاد
کازوتورا و باجی:چشم
همه از هم خداحافظی کردن و رفتن خونههاشون چون دیر اومده بودید بابابزرگ و اما و مایکی جلوی در منتظر بودن
مایکی وقتی که تو رو دید گفت:میا چی شده چرا دستت اینطوریه؟
میا: چیزی نشده
شین: آره چیزی نشده *با حالت تمسخرآمیز*
بعد که رفتیم تو نشستید شین همه ماجرا رو تعریف کرد ماکیم انقدر عصبانی بود که میخواست کازاتورا تیکه تیکه کنه
پرش به فردای آن روز ساعت ۳
باجی کازاتورا و مایکی یه جا جمع شدند
مایکی:تو چرا میخواستی این کارو بکنی؟
کازوتورا:باور کن فقط میخواستم تو و میا رو خوشحال بشید
مایکی: آره با شکستن دست خواهرم
باجی: دعوا نکنید منم مقصرم
مایکی: دوست دارید باهاتون چیکار کنم؟؟؟
۳.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.