پارت ۱۰ : وقتی اومدید ایران ...
همه سوار دوتا ماشین شدت و رفتن خونه ی عمه ی ا.ت
خب بزارید بهتون یکن درباره عمه بلقیس توضیح بدم 😂
عمه بلقیس جون با آقا علی ازدواج کردن و حاصل این ازدواج ژذاب دوتا دختری که انگار توی خیلی ببخشیدا معذرت میخوام انکار توی کون فیل درافتادن بلههه به اسمای شیرین و شهین و ۸ تا پسر بله به اسمای
شهاب
شروین
شهریار
شاهان
شاهین
شایگان
شاهرخ
شهراد
( یه چیز بگم بین خودمون باشه ها این عمه هی عمه بلقیس و میگم توی این یازده بار که زاییده هربار طبیعی بوده یهنی خداوکیلی جر نخورده ولی انگاری آتیش آقاشون تند بوده ) 🤭
خب حالا سنشون
پسرا بزرگشون شهاب ۳۰ سالشه
و کوچیکشون ۲۵ سالشه یعنی آقا شهراد ( جان شما حسش نیست سن بقیشو بگم )
دخترا هم شهین ۲۷ سالشه
شیرین ۲۵
خلاصه رفتن خونه عمه که شهین باناز درو باز کرد و بادین پسرا مخصوصا جین چشماش برق زد جین و دیدم انگار نگاه خیره ی شهین رو حس کرده بود که با عصبانیت دستاشو مشت کرد
خوشم میومد به دخترا رو نمیداد
شهین : سلام بفرمایید تو خیلی خوش اومدید ( با نازی مصنوعی و چندش )
همه رفتیم تو و نشستیم که عمم با اون قیافه ی الله اکبریش اومد تو
سلام کرد و نشست
عمه: شنیدم حامله ای
ا.ت : بله عمه جون
عمه : چند ماهه
ات : فک کنم ۱. تا ۲ ماهم بیشتر نیست .
عمه : خوبه عمه به بخو بچت خوشگل شه مادر خدابیارزمم سر بابات به میخورد که بابات اینقدر خوشگل شد
خدیجه خانم: حالا بلقیس جون ولا انگار به اثر نکرده قیافش مثل شماست
بلقیس : نگه قیافم چشه
خدیجه خانم : چش نیست
تا عمه اومد چیزی بگه ا.ت گفت یه امشب من با شوهر و برادر شوهرام اومدم ترو خدا دعوا نکید
شیرین : راست میگه اعصاب مستر کیم خورد میشه
بلقیس: تا پارسال باید حرص میخوردم چرا ازدواج نکردی عمه جون العان باید حرص بچت بخورم
علیرصا : ولا عمه خانوم دخترتون ۲۷ سالشه ولی ا.ت ۲۱ سالش به نظرتون نباید یه کوزه کوزه وه چه عرصه کنم یهخمره پیدا کنید تا دخترتون رو توش ترشی ببندید
عمه : ( سرخ شده رنده خدا )
عمه بلقیس : بفرمایید میوه
همه شروع کردن به میوه
بهمه مشغول حرف زدن بودن که یهو شیرین گفت : آقای مین شما قصد ازدواج ندارید با یه دختره ایرانی
یونگی : من تا آخر.ت رو دیدم مدام دلم میخواد با یه دختر ایرانی ازدواج کنم
عمه : وا پسرم چهخوب اتّفاقات شیرینم از تو خوشش میاد حالا قراره خاستگاری و صداق طی کنی رو کی بزاریم ولی قبلش بزار خواستگارانم رد کنیم
یونگی : چی
خدیجه خانم : بلقیس چی میگی الکی ناف پسره مردمو میبندی به دختر ترشیده هان
اون بچه طفلک گفت فقط میخواد بایه دختر ایرانی ازدواج کنه حالا نگفت که شیرین
عمه : پسرم این زنداداش ما چی میگه
یونگی: حق با مامانجونه
خب بزارید بهتون یکن درباره عمه بلقیس توضیح بدم 😂
عمه بلقیس جون با آقا علی ازدواج کردن و حاصل این ازدواج ژذاب دوتا دختری که انگار توی خیلی ببخشیدا معذرت میخوام انکار توی کون فیل درافتادن بلههه به اسمای شیرین و شهین و ۸ تا پسر بله به اسمای
شهاب
شروین
شهریار
شاهان
شاهین
شایگان
شاهرخ
شهراد
( یه چیز بگم بین خودمون باشه ها این عمه هی عمه بلقیس و میگم توی این یازده بار که زاییده هربار طبیعی بوده یهنی خداوکیلی جر نخورده ولی انگاری آتیش آقاشون تند بوده ) 🤭
خب حالا سنشون
پسرا بزرگشون شهاب ۳۰ سالشه
و کوچیکشون ۲۵ سالشه یعنی آقا شهراد ( جان شما حسش نیست سن بقیشو بگم )
دخترا هم شهین ۲۷ سالشه
شیرین ۲۵
خلاصه رفتن خونه عمه که شهین باناز درو باز کرد و بادین پسرا مخصوصا جین چشماش برق زد جین و دیدم انگار نگاه خیره ی شهین رو حس کرده بود که با عصبانیت دستاشو مشت کرد
خوشم میومد به دخترا رو نمیداد
شهین : سلام بفرمایید تو خیلی خوش اومدید ( با نازی مصنوعی و چندش )
همه رفتیم تو و نشستیم که عمم با اون قیافه ی الله اکبریش اومد تو
سلام کرد و نشست
عمه: شنیدم حامله ای
ا.ت : بله عمه جون
عمه : چند ماهه
ات : فک کنم ۱. تا ۲ ماهم بیشتر نیست .
عمه : خوبه عمه به بخو بچت خوشگل شه مادر خدابیارزمم سر بابات به میخورد که بابات اینقدر خوشگل شد
خدیجه خانم: حالا بلقیس جون ولا انگار به اثر نکرده قیافش مثل شماست
بلقیس : نگه قیافم چشه
خدیجه خانم : چش نیست
تا عمه اومد چیزی بگه ا.ت گفت یه امشب من با شوهر و برادر شوهرام اومدم ترو خدا دعوا نکید
شیرین : راست میگه اعصاب مستر کیم خورد میشه
بلقیس: تا پارسال باید حرص میخوردم چرا ازدواج نکردی عمه جون العان باید حرص بچت بخورم
علیرصا : ولا عمه خانوم دخترتون ۲۷ سالشه ولی ا.ت ۲۱ سالش به نظرتون نباید یه کوزه کوزه وه چه عرصه کنم یهخمره پیدا کنید تا دخترتون رو توش ترشی ببندید
عمه : ( سرخ شده رنده خدا )
عمه بلقیس : بفرمایید میوه
همه شروع کردن به میوه
بهمه مشغول حرف زدن بودن که یهو شیرین گفت : آقای مین شما قصد ازدواج ندارید با یه دختره ایرانی
یونگی : من تا آخر.ت رو دیدم مدام دلم میخواد با یه دختر ایرانی ازدواج کنم
عمه : وا پسرم چهخوب اتّفاقات شیرینم از تو خوشش میاد حالا قراره خاستگاری و صداق طی کنی رو کی بزاریم ولی قبلش بزار خواستگارانم رد کنیم
یونگی : چی
خدیجه خانم : بلقیس چی میگی الکی ناف پسره مردمو میبندی به دختر ترشیده هان
اون بچه طفلک گفت فقط میخواد بایه دختر ایرانی ازدواج کنه حالا نگفت که شیرین
عمه : پسرم این زنداداش ما چی میگه
یونگی: حق با مامانجونه
۸.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.