غروب جمعه اس باز. میام خونه، کسی خونه نیس. باز ولو میشم ر
غروب جمعهاس باز. میام خونه، کسی خونه نیس. باز ولو میشم رو تخت با ی جفت چش سرخ خیره میشم ب ترکای سقف، به لامپ نیم سوز اتاقم. ی قطره نفازولین تو چشم میریزم. یاور همیشه مومنُ میذارم پلی شه. غرق میشم تو خاطرات گذشته. دلم تنگ میشه واسه صدای ظریفی ک دیگه قرار نبود بشنوم، چشایی ک دیگه قرار نبود ببینم و موهای بور و نرمی که دیگه هیچوقت قرار نبود نوازش کنم. دلم واسه خودم میسوزه. زور میزنم تا گریم بیاد بلکه یذرع آروم شم ولی دیگه کارم از گریه کردن گذشته. تنها یادگاریی که ازت برام مونده، حسرت دیدن دوبارته. حس میکنم حالم بدتر از این نمیشه. برمیدارم گوشیمو چشم من داریوشُ رو پلی میکنم. عجیبه حتی نمیخام حالم خوب باشع خودم رسما دارم بدترش میکنم. بش ک فک میکنم میبینم توهم حق داشتی؛ من خودمم از خودم حالم ب هم میخوره از خودم متنفرم دیگه چه انتظاری از تو بود. دلم میخاد همین الان بمیرم. میرسه ب جایی ک میگه اون ک رفته دیگه هیچوقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخاد. همون لحظه میشینم کز میکنم گوشه تخت. بالاخره بغض میاد سراغم. زانوهامو میگیرم تو بغلم شروع میکنم ب هق هق کردن.
چی میشد اگه اون دستا مال من بود.
چی میشد اگه زندگی روی خوششو ب منم نشون میداد.
چی میشد اگه این بلا سر زندگیم نمیومد.
چی میشد اگه اینطوری تموم نمیشد.
چی میشد اگه...
الان دیگه تنها چیزی که میخام ی اسلحهاس...!)
چی میشد اگه اون دستا مال من بود.
چی میشد اگه زندگی روی خوششو ب منم نشون میداد.
چی میشد اگه این بلا سر زندگیم نمیومد.
چی میشد اگه اینطوری تموم نمیشد.
چی میشد اگه...
الان دیگه تنها چیزی که میخام ی اسلحهاس...!)
۴۱.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲