فیک shadow of death پارت⁵⁵
لونا « بعد به من میگه احمق....-_- خر تیر خورده فکر میکنه من الاغم نمیفهمم اگه خودش تنها بود عین گرگ زوزه میکشد
جیمین « پوزخند**
تهیونگ « هی هی یواش دختر....اول اینکه از همون بدوه تولد الاغ بودی....بعدشم اولین بارم نیست که تیر میخورم
لونا « من این چیزا سرم نمیشه....الان زنگ میزنم هوپی بیاد
جیمین « نمیخواد من خبرش کردم...تو آرامش خودتو حفظ کن....
لونا « وای....اومدم برم ببینم اون زن زنده اس یا نه که جیمین مچ دستم رو گرفت و افراد رو مرخص کرد....برگشتم و سوالی نگاهش کردم
جیمین « کجا به سلامتی؟ نکنه میخواهی بری اونو ببینی؟؟
لونا « اره میخوام برم ببینمش چون یه چیزی عجیب بود...یه دستگاه بهش وصل بود...اون....
جیمین « احساس نا امنی میکردم و دلم نمیخواست لونا دور بشه و بدتر از اون بره پیش اون زن که حالت طبیعی نداره....دستم رو روی قلبش گذاشتم....میدونستم از شدت ترس و نگرانی تپش قلبم گرفته و حدسم درست بود....با این کارم ساکت شد و چیزی نگفت.....قلب کوچیکش تند تند میزد...نشوندمش روی صندلی و یه لیوان آب دادم دستش و جلوش روی زانو هام نشستم....
لونا « من عاشق جیمین بودم و اون خوب میدونست وقتی نگرانم و استرس دارم چطور آرومم کنه....وقتی دستش رو روی قلبم گذاشت آروم شدم....روی صندلی نشوندم و آب رو که خوردم بهتر شده بودم برای همین سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود ازش پرسیدم
لونا « چرا چوی میگفت اینجا میدون جنگه؟
جیمین « خب همون اول که وارد این گروه شدی جیهوپ بهت گفت به اینجا میگن دایره مرگ....چون همه برای رسیدن به منافع شخصی خودشون دیگران رو میکشن و سایه مرگ مدام همراه افراد عضو این دایره اس..
لونا « آهان...
جیهوپ « تا بهم خبر دادن تهیونگ تیر خورده با آخرین سرعتم رفتم سمت اردوگاه و وقتی رسیدم مستقیم رفتم سمت اتاق فرماندهی....داخل اتاق که رفتم جیمین روی صندلیش نشسته بود و لونا و تهیونگ خواب بودن....
جیهوپ « هی جیمین لونا هم آسیب دیده؟
جیمین « نه خسته بود خوابش برد....تهیونگ هم مسکن قوی خورده بیهوش شده....
جیهوپ « خیلی خب....علائم حیاتی تهیونگ رو چک کردم خوب بود...اما باید تحت نظر باشه و دستشم یک هفته ببنده....
جیمین « اوکیه....خب پس کمکم کن ببریمشون عمارت
جیهوپ « باشه...
جیمین « لونا رو بغل کردم و جیهوپ تهیونگ رو انداخت رو کولش و بردیمشون عمارت...به افراد سپرده بودم از اون زن آزمایش بگیرن تحت مراقبت شدید باشه....نگاهی به لونا کردم که خیلی ناز خوابیده بود....میدونستم اگه بوسش کنم بیدار میشه اما طاقت نیوردم و پیشونیش رو بوسیدم....خوشبختانه بیدار نشد....خیلی آروم کنارش دراز کشیدم و اونقدر بهش زل زدم که خوابم برد
جیمین « پوزخند**
تهیونگ « هی هی یواش دختر....اول اینکه از همون بدوه تولد الاغ بودی....بعدشم اولین بارم نیست که تیر میخورم
لونا « من این چیزا سرم نمیشه....الان زنگ میزنم هوپی بیاد
جیمین « نمیخواد من خبرش کردم...تو آرامش خودتو حفظ کن....
لونا « وای....اومدم برم ببینم اون زن زنده اس یا نه که جیمین مچ دستم رو گرفت و افراد رو مرخص کرد....برگشتم و سوالی نگاهش کردم
جیمین « کجا به سلامتی؟ نکنه میخواهی بری اونو ببینی؟؟
لونا « اره میخوام برم ببینمش چون یه چیزی عجیب بود...یه دستگاه بهش وصل بود...اون....
جیمین « احساس نا امنی میکردم و دلم نمیخواست لونا دور بشه و بدتر از اون بره پیش اون زن که حالت طبیعی نداره....دستم رو روی قلبش گذاشتم....میدونستم از شدت ترس و نگرانی تپش قلبم گرفته و حدسم درست بود....با این کارم ساکت شد و چیزی نگفت.....قلب کوچیکش تند تند میزد...نشوندمش روی صندلی و یه لیوان آب دادم دستش و جلوش روی زانو هام نشستم....
لونا « من عاشق جیمین بودم و اون خوب میدونست وقتی نگرانم و استرس دارم چطور آرومم کنه....وقتی دستش رو روی قلبم گذاشت آروم شدم....روی صندلی نشوندم و آب رو که خوردم بهتر شده بودم برای همین سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود ازش پرسیدم
لونا « چرا چوی میگفت اینجا میدون جنگه؟
جیمین « خب همون اول که وارد این گروه شدی جیهوپ بهت گفت به اینجا میگن دایره مرگ....چون همه برای رسیدن به منافع شخصی خودشون دیگران رو میکشن و سایه مرگ مدام همراه افراد عضو این دایره اس..
لونا « آهان...
جیهوپ « تا بهم خبر دادن تهیونگ تیر خورده با آخرین سرعتم رفتم سمت اردوگاه و وقتی رسیدم مستقیم رفتم سمت اتاق فرماندهی....داخل اتاق که رفتم جیمین روی صندلیش نشسته بود و لونا و تهیونگ خواب بودن....
جیهوپ « هی جیمین لونا هم آسیب دیده؟
جیمین « نه خسته بود خوابش برد....تهیونگ هم مسکن قوی خورده بیهوش شده....
جیهوپ « خیلی خب....علائم حیاتی تهیونگ رو چک کردم خوب بود...اما باید تحت نظر باشه و دستشم یک هفته ببنده....
جیمین « اوکیه....خب پس کمکم کن ببریمشون عمارت
جیهوپ « باشه...
جیمین « لونا رو بغل کردم و جیهوپ تهیونگ رو انداخت رو کولش و بردیمشون عمارت...به افراد سپرده بودم از اون زن آزمایش بگیرن تحت مراقبت شدید باشه....نگاهی به لونا کردم که خیلی ناز خوابیده بود....میدونستم اگه بوسش کنم بیدار میشه اما طاقت نیوردم و پیشونیش رو بوسیدم....خوشبختانه بیدار نشد....خیلی آروم کنارش دراز کشیدم و اونقدر بهش زل زدم که خوابم برد
۸۰.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.