پارت11
پارت11
جیمین: با دوشیزه رفتیم باغی که پشته خونشون
بود واقعا باغ زیبای بود دور وروش درخت میوه دار گلهای زیبا
ات:داشتم با پرنس قدم میزدم تویه باغ
جیمین: دوشیزه میشه بپرسم مادرتون همون خانمی بود که تویه سالون بود
ات: نه پرنس ایشون نامادری من بودن
من مادرم را تویه بچه گیم از دست دادم
جیمین:متأسفم
ات: نه چرا باید شما متأسف باشید
جیمین:باغه قشنگی ست
ات: بله پرنس همنطوری ست
همینجوری داشتیم قدم میزدیم که یهو پام خورد به سنگ و نزدیک بود بیافتم که دسته یکی دوره کمرم حلقه شده
جیمین: داشتیم قدم میزدیم که یه دفعه دوشیزه
پاش خورد به سنگی و نزدیک بود بیافتن منم
دستامو دوره کمرش حلقه کردم
و اونم دستاشو دوره گردنم حلقه کرد
یهو نگاهم به چشماش گره خورد نمی تونستم
چشم ازش بردارم خیلی زیبا بودن مثله دریای بودن که موج میزدن یکم گذشت
خوبید دوشیزه
صورت پرنس خیلی زیبا بود چشماش میدرخشیدن
خیلی زیبا بودن صورتشون مثله الماس میدرخشید
همینجوری نگاشون میکردم که پرنس گفت خوبید
ات: آره خوبم پرنس
بعدش زود دستامو از گردنش برداشتم
جیمین: وقتی دستاشو از گردنم برداشت منم دستمامو از کمرش برداشتم
جیمین: پاتون به سنگ خورد زخمی شد
ات: نمیدونم انگار زخمی شده {با حالت کیوت}
جیمین: از کیوت بودنش خندم گرفت آخه یه آدم چقدر میتونه مهربون باشه
جیمین: بریم اونجا بشینیم پاتونو ببینم
ات: نه نمیخواد پرنس زحمت تون میشه
جیمین:چه زحمتی شما همسر آیندم هستین
حالا بریم اونجا بشینیم
رفتیم کناره یه درخت نشستیم
ببینم پاتونو
ات: پامو یکم بردم جلو پرنس با دستش پامو آروم
گرفت و نگاش کرد
جیمین: وقتی پاشو دیدم انگشتش زخمی شده بود
منم یه دستمال از جیبم درآوردم و انگشتشو باهاش می بستم
ات:وقتی پرنس انگشتمو می بست خیلی درد داشت
جیمین: درد داره دوشیزه
ات: آره یکم میسوزه
جیمین: انگشتشو با دست مال بستم
بریم خونه تا زخمه انگشت تون رو یه چیزی بزنیم تا خوب بشه
ات: نه خوبم پرنس لازم نیست
جیمین: منم فکر کردم بهتره الان پیشش باشم
رفتم کنارش نشستم
این داستان ادامه دارد
جیمین: با دوشیزه رفتیم باغی که پشته خونشون
بود واقعا باغ زیبای بود دور وروش درخت میوه دار گلهای زیبا
ات:داشتم با پرنس قدم میزدم تویه باغ
جیمین: دوشیزه میشه بپرسم مادرتون همون خانمی بود که تویه سالون بود
ات: نه پرنس ایشون نامادری من بودن
من مادرم را تویه بچه گیم از دست دادم
جیمین:متأسفم
ات: نه چرا باید شما متأسف باشید
جیمین:باغه قشنگی ست
ات: بله پرنس همنطوری ست
همینجوری داشتیم قدم میزدیم که یهو پام خورد به سنگ و نزدیک بود بیافتم که دسته یکی دوره کمرم حلقه شده
جیمین: داشتیم قدم میزدیم که یه دفعه دوشیزه
پاش خورد به سنگی و نزدیک بود بیافتن منم
دستامو دوره کمرش حلقه کردم
و اونم دستاشو دوره گردنم حلقه کرد
یهو نگاهم به چشماش گره خورد نمی تونستم
چشم ازش بردارم خیلی زیبا بودن مثله دریای بودن که موج میزدن یکم گذشت
خوبید دوشیزه
صورت پرنس خیلی زیبا بود چشماش میدرخشیدن
خیلی زیبا بودن صورتشون مثله الماس میدرخشید
همینجوری نگاشون میکردم که پرنس گفت خوبید
ات: آره خوبم پرنس
بعدش زود دستامو از گردنش برداشتم
جیمین: وقتی دستاشو از گردنم برداشت منم دستمامو از کمرش برداشتم
جیمین: پاتون به سنگ خورد زخمی شد
ات: نمیدونم انگار زخمی شده {با حالت کیوت}
جیمین: از کیوت بودنش خندم گرفت آخه یه آدم چقدر میتونه مهربون باشه
جیمین: بریم اونجا بشینیم پاتونو ببینم
ات: نه نمیخواد پرنس زحمت تون میشه
جیمین:چه زحمتی شما همسر آیندم هستین
حالا بریم اونجا بشینیم
رفتیم کناره یه درخت نشستیم
ببینم پاتونو
ات: پامو یکم بردم جلو پرنس با دستش پامو آروم
گرفت و نگاش کرد
جیمین: وقتی پاشو دیدم انگشتش زخمی شده بود
منم یه دستمال از جیبم درآوردم و انگشتشو باهاش می بستم
ات:وقتی پرنس انگشتمو می بست خیلی درد داشت
جیمین: درد داره دوشیزه
ات: آره یکم میسوزه
جیمین: انگشتشو با دست مال بستم
بریم خونه تا زخمه انگشت تون رو یه چیزی بزنیم تا خوب بشه
ات: نه خوبم پرنس لازم نیست
جیمین: منم فکر کردم بهتره الان پیشش باشم
رفتم کنارش نشستم
این داستان ادامه دارد
۳.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.