۹
لباسامو عوض کردم کیفمو برداشتم و سوار ماشینم شدم .. رسیدم به خونه سوار اسانسور شدم و طبقه ۷ و فشار دادم .. کلیدمو انداختم و در اپارتمان و باز کردم وارد شدم در و بستم و چراغارو روشن کردم که با صحنه ای که دیدم کیفم از دستم افتاد ...
این...همون...مردست ؟ همون .. جئون جونگ کوک ؟ .. .
راوی؛ ات نمیدونست اون چجوری اینجاست برای چی اینجاست ... جونگ کوک رو مبل نیمه لش نشسته بود با پیرهن سیاهی که استیناشو کمی بالاتر برده بود . سیگاری که پک عمیقی هر دفعه ازش میگرفت ، باعث میشد ترس تو دل ات بیوفته ..
ات ، زیر زانوهاش میلزید ، جونگکوک پوزخند شُلی زد و نگاهشو اروم داد سمت مردی که از نظر ات اشنا نبود .. لبای ات میلرزید اما نباید کم میاورد ، دستشو گذاشت رو دهنش .. مرد نااشنا سرشو به طرف جونگکوک برد و جونگکوک تو گوشش چیزی گفت ، ،
حدودا ۱۰ تا مرد بودن .. یه مرد دیگه که سمت چپ جونگکوک بود ، حرکت کرد به جلو و شروع به صحبت کرد (¥)
¥ خب ،، ات .. میدونستی من و رئیسمون از اینکه کسی به حرفمون گوش نکنه چقد ناراحت میشیم ؟
میمیک صورت اون مرد موقع حرف زدن چندش تر از اونی بود که فکرشو میکنی ...
ات سعی کرد خودشو محکم بگیره و پاسخ تموم بی احترامی هاشونو بده .
- میدونستید که بدون اجازه وارد خونه من شدید ؟
جونگکوک پوزخند تمسخرانه ای زد و پک متوسطی از سیگارش گرفت و دودشو با اخم ظریفی بیرون کرد ..
مرد نزدیک ات هم لبخندی زد که نشانه ی مسخرگی زیاد حرف ات بود ..
¥ ما کارمون اینه .. باید با ما بیای ..
- دلیل بیارید که باید باشما بیام !
¥ دلیل ؟ هه ،(سرشو کج کرد یک طرف ابروشو بالا داد و اخم کوچکی کرد یک پک از سیگارش گرفت و با جدیت گفت ) هنوز انگار مارو نمیشناسی؟!
- چرا باید بشناسمتون ..؟
¥ میشناسی ،، میشناسی ،، زمان میبره ولی خب .. میشناسی
برگشت و با حالتی که یک دستش داخل جیبش بود و دست دیگش داشت سیگارشو میکشید ،.
ات: واقعا داشتم پس میوفتادم ولی خودمو باید تا اخرین لحظه نگه دارم ،، این قولی بود که به مامان داده بودم .. اونا میخواستن منو ببرن ولی من تا لحظه اخر نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته ،، از یه جهت که جونگکوک که اصن این مرد و باهاش اشناییت ندارم ، خواهرشو چند روز پیش از دست داده وفکر نکنم اعصاب کافی داشته باشه.. حتی با نگاه کردنش کل بدنم گُر میگیره ..
در پشت سرم باز بود برگشتم دیدم دوتا مرد قول هیکل هم پشتمن پس باید از کدوم گورستونی فرار میکردم ؟!!
(ببخشید بچه ها این چند روز سرما خوردم و تب داشتم (والبته دارم) )
لایک ½ کامنت ½
تنک:) .
این...همون...مردست ؟ همون .. جئون جونگ کوک ؟ .. .
راوی؛ ات نمیدونست اون چجوری اینجاست برای چی اینجاست ... جونگ کوک رو مبل نیمه لش نشسته بود با پیرهن سیاهی که استیناشو کمی بالاتر برده بود . سیگاری که پک عمیقی هر دفعه ازش میگرفت ، باعث میشد ترس تو دل ات بیوفته ..
ات ، زیر زانوهاش میلزید ، جونگکوک پوزخند شُلی زد و نگاهشو اروم داد سمت مردی که از نظر ات اشنا نبود .. لبای ات میلرزید اما نباید کم میاورد ، دستشو گذاشت رو دهنش .. مرد نااشنا سرشو به طرف جونگکوک برد و جونگکوک تو گوشش چیزی گفت ، ،
حدودا ۱۰ تا مرد بودن .. یه مرد دیگه که سمت چپ جونگکوک بود ، حرکت کرد به جلو و شروع به صحبت کرد (¥)
¥ خب ،، ات .. میدونستی من و رئیسمون از اینکه کسی به حرفمون گوش نکنه چقد ناراحت میشیم ؟
میمیک صورت اون مرد موقع حرف زدن چندش تر از اونی بود که فکرشو میکنی ...
ات سعی کرد خودشو محکم بگیره و پاسخ تموم بی احترامی هاشونو بده .
- میدونستید که بدون اجازه وارد خونه من شدید ؟
جونگکوک پوزخند تمسخرانه ای زد و پک متوسطی از سیگارش گرفت و دودشو با اخم ظریفی بیرون کرد ..
مرد نزدیک ات هم لبخندی زد که نشانه ی مسخرگی زیاد حرف ات بود ..
¥ ما کارمون اینه .. باید با ما بیای ..
- دلیل بیارید که باید باشما بیام !
¥ دلیل ؟ هه ،(سرشو کج کرد یک طرف ابروشو بالا داد و اخم کوچکی کرد یک پک از سیگارش گرفت و با جدیت گفت ) هنوز انگار مارو نمیشناسی؟!
- چرا باید بشناسمتون ..؟
¥ میشناسی ،، میشناسی ،، زمان میبره ولی خب .. میشناسی
برگشت و با حالتی که یک دستش داخل جیبش بود و دست دیگش داشت سیگارشو میکشید ،.
ات: واقعا داشتم پس میوفتادم ولی خودمو باید تا اخرین لحظه نگه دارم ،، این قولی بود که به مامان داده بودم .. اونا میخواستن منو ببرن ولی من تا لحظه اخر نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته ،، از یه جهت که جونگکوک که اصن این مرد و باهاش اشناییت ندارم ، خواهرشو چند روز پیش از دست داده وفکر نکنم اعصاب کافی داشته باشه.. حتی با نگاه کردنش کل بدنم گُر میگیره ..
در پشت سرم باز بود برگشتم دیدم دوتا مرد قول هیکل هم پشتمن پس باید از کدوم گورستونی فرار میکردم ؟!!
(ببخشید بچه ها این چند روز سرما خوردم و تب داشتم (والبته دارم) )
لایک ½ کامنت ½
تنک:) .
۲۸.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.