جرعت و حقیقت ... part 14
یونا : کوک اروم باش
کوک : هوففففففففف باشه
یونا می خواست زنگ بزنه که یهو گوشی بابای کوک زنگ خورد
بابای کوک : ببخشید چند دقیقه صبر کنید الان میام
بابای کوک: الو
... : الو سلام خوبی ؟ کجایی ؟
بابای کوک : شما؟
... : منو یادت نمیاد ؟
بابای کوک : زود کارتو بگو کار دارم باید برم
... : باشههه * حرصی
بابای کوک : خب ؟ منتظرم
... : داداش چرا انقدر عجله داری ؟ منم سانگ هی اومدم سئول
بابای کوک : تو اینجا چی کار میکنی؟
عمه ی کوک : اومدم تا مادرو به آرزوش برسونم
بابای کوک : منظورت چیه ؟
عمه ی کوک : می خوام دخترم کارن با پسرت ازدواج کنه
بابای کوک : نمیکنه الکی خودتو خسته نکن من نمی زارم
عمه ی کوک : داداش نه دیگه ما رسیدیم سئول باید قبول کنی می دونی از آمریکا تا سئول چقدر راه هست ؟
بابای کوک : دهنتو ببند نمی زارم پسرم زندگیشو پای دختر تو هدر بده
و سریع قطع کرد
لایک : ۱۵
کامنت :۷
کوک : هوففففففففف باشه
یونا می خواست زنگ بزنه که یهو گوشی بابای کوک زنگ خورد
بابای کوک : ببخشید چند دقیقه صبر کنید الان میام
بابای کوک: الو
... : الو سلام خوبی ؟ کجایی ؟
بابای کوک : شما؟
... : منو یادت نمیاد ؟
بابای کوک : زود کارتو بگو کار دارم باید برم
... : باشههه * حرصی
بابای کوک : خب ؟ منتظرم
... : داداش چرا انقدر عجله داری ؟ منم سانگ هی اومدم سئول
بابای کوک : تو اینجا چی کار میکنی؟
عمه ی کوک : اومدم تا مادرو به آرزوش برسونم
بابای کوک : منظورت چیه ؟
عمه ی کوک : می خوام دخترم کارن با پسرت ازدواج کنه
بابای کوک : نمیکنه الکی خودتو خسته نکن من نمی زارم
عمه ی کوک : داداش نه دیگه ما رسیدیم سئول باید قبول کنی می دونی از آمریکا تا سئول چقدر راه هست ؟
بابای کوک : دهنتو ببند نمی زارم پسرم زندگیشو پای دختر تو هدر بده
و سریع قطع کرد
لایک : ۱۵
کامنت :۷
۱۲.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.