پارت ۶

پارت ۶

ات: آره عمارت عمومم سر شام حال پسر عموم بد شد اما خداروشکر بهتر شد

کوک: واقعا؟ چه جالب ات ما کی همو ببینیم

ات: باید ببینیم چی میشه منم دلم میخواد سریع اون روز برسه

کوک: منتظرتما باشه مارشملو کوکی؟

ات: باشه کوکی کوچولو خیلی دوست دارم

کوک: منم عاشقتم خدافظ یادت نره بهم زنگ بزنی

ات: چشم خدافظ

قطع کردن

ویو کوک

دلم خیلی اتو میخواد من سال هاس منتظرشم دوری ازش برام سخته من واقعا عاشقشم طوری که سخته توصیف کردنش حتی نتونستم عکسشو ببینم اونم نتونست ببینه هوففف خدایا خواهش میکنم منو به این دختر برسون التماست میکنم البته اگر به دعا های یک شیطان گوش بدی(اون دختر الان توی اتاق بغلیه اتاق خودته دیوونه)

ویو ات

با کوک که حرف زدم آرامش گرفتم داشتم بهش فکر میکردم که یاد جونگکوک افتادم باید یه راه حلی برای نجاتش پیدا کنم پس تصمیم گرفتم برم توی اتاقش یکم حرف بزنم باهاش

ات: ببخشید

خدمتکار: بفرمایید خانم

ات: اتاق جونگکوک کجاس ؟

خدمتکار: دقیقا بغل اتاق شماس

ات: خیلی ممنون

تق تق

کوک: کیه؟ (خمار)

ات: منم ات میشه بیام تو؟

کوک: بیا

ات: چطوری؟

کوک: بهترم به لطف تو

ات: صدات خیلی شبیه یکی از نزدیکامه

کوک: دقیقا صدای توهم همینطور

ات :اووو

کوک: خب؟ چیزی شده؟

ات:...

شرایط
۲۰لایک
۱۶کامنت