عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_هفتم
P¹⁰⁶
تا اینکه کوک اومد و سریع از ته خداحافظی کردم و گوشیو خاموش کردم و پرت کردم رو تخت
ا/ت:سلام بانییی(کوک رو بقل میکنه)
کوک:هنوز داشتی باهاش حرف میزدی؟
ا/ت: ا...ا....اره
کوک:بین منو اون کدومو انتخاب میکنی؟
ا/ت:معلومه که تورو
کوک:داری دروغ میگی
ا/ت:دروغم کجا بود
کوک:ولش...ببین برات کلی خوراکی خریدممم
ا/ت:واییییییییییی تو بهترینییییی
ویو ا/ت
خوراکی هارو از دستش گرفتم و گذاشتم کنار
ا/ت : کوک
کوک: بله؟
ا/ت: دو ماه دیگه بچه ها به دنیا میان...
کوک: خوبه که
ا/ت : ولش بیا بریم بیرون
کوک: باشه برو حاضر شو
ویو ا/ت
رفتم تو اتاق و حاضر شدم یه آرایش ملایم کردم و موهامو بالا بستم و رفتم نشستم رو مبل تا کوک بیاد
کوک: ا/ت حاضر شدی؟
ا/ت : آره تو حاضری؟
کوک: آره
ویو کوک
منو ا/ت رفتیم کفش هامونو پوشیدیم و حس میکردم باهام سرد شده
ا/ت :بریم؟
کوک: اره
ویو ته
دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم رفتم یه جایی که ارتفاع بلندی داشته باشه با بتونم خودکشی کنم و بدون اون نمیتونم زندگی کنم...
ته: ببخشید ا/ت...ببخشید کوک(چشاشو میبنده و میخواد خودشو پرت کنه پایین)
....چیکار میکنید(دست ته رو میگیره و میکشه پایین)
ته: شما؟
.... من می چا هستم ،آقا لطفا دیگه اینکارو نکنید مطمئنم کسایی هستن که شمارو دوست دارن
ته: ولی من دلم مرگ میخواد
می چا: بیا باهم حرف بزنیم شاید حالت بهتر شد
ته: چرا نزاشتی خودمو بکشممم
می چا: آروم باش تو نباید خودکشی کنی
ته: ولی من میخوام بمیرمم
می چا:....
#فصل_هفتم
P¹⁰⁶
تا اینکه کوک اومد و سریع از ته خداحافظی کردم و گوشیو خاموش کردم و پرت کردم رو تخت
ا/ت:سلام بانییی(کوک رو بقل میکنه)
کوک:هنوز داشتی باهاش حرف میزدی؟
ا/ت: ا...ا....اره
کوک:بین منو اون کدومو انتخاب میکنی؟
ا/ت:معلومه که تورو
کوک:داری دروغ میگی
ا/ت:دروغم کجا بود
کوک:ولش...ببین برات کلی خوراکی خریدممم
ا/ت:واییییییییییی تو بهترینییییی
ویو ا/ت
خوراکی هارو از دستش گرفتم و گذاشتم کنار
ا/ت : کوک
کوک: بله؟
ا/ت: دو ماه دیگه بچه ها به دنیا میان...
کوک: خوبه که
ا/ت : ولش بیا بریم بیرون
کوک: باشه برو حاضر شو
ویو ا/ت
رفتم تو اتاق و حاضر شدم یه آرایش ملایم کردم و موهامو بالا بستم و رفتم نشستم رو مبل تا کوک بیاد
کوک: ا/ت حاضر شدی؟
ا/ت : آره تو حاضری؟
کوک: آره
ویو کوک
منو ا/ت رفتیم کفش هامونو پوشیدیم و حس میکردم باهام سرد شده
ا/ت :بریم؟
کوک: اره
ویو ته
دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم رفتم یه جایی که ارتفاع بلندی داشته باشه با بتونم خودکشی کنم و بدون اون نمیتونم زندگی کنم...
ته: ببخشید ا/ت...ببخشید کوک(چشاشو میبنده و میخواد خودشو پرت کنه پایین)
....چیکار میکنید(دست ته رو میگیره و میکشه پایین)
ته: شما؟
.... من می چا هستم ،آقا لطفا دیگه اینکارو نکنید مطمئنم کسایی هستن که شمارو دوست دارن
ته: ولی من دلم مرگ میخواد
می چا: بیا باهم حرف بزنیم شاید حالت بهتر شد
ته: چرا نزاشتی خودمو بکشممم
می چا: آروم باش تو نباید خودکشی کنی
ته: ولی من میخوام بمیرمم
می چا:....
۱۲.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.