*چون ازپی دی اف کپی میکنم علامتا اینجوری میشه
s2_p6
(ویو ات
در عمارت که بادیگاردا برام باز کردن...ماشینو
.پارک کردم
...پیاده شدم تا برم تو خونه
..صدای سر و صدا میومد....چی شده یعنی؟
تند تند رفتم و زود درو باز کردم...که با
جونگکوک که سرشو بین دستاش گرفته و رو
مبل نشسته و مادرش که داشت راه میرفت
...روبرو شدم
!سالم....چیشده+
نمیگه که...با سر و صورت زخمی اومده ...×
دهنم باز نمیکنه حرفشو بزنه! نامجون میگه
دعوا کرده....از همون اول کله شقی
جونگکوک....دعوارو نمیخوای بیخیال
!شی؟..هر روز دعوا میکنی با یکی
..مامان بسه...جونگکوک چیشده؟+
...ات خودت یکاریش کن.. من میرم×
...و رفت
...دستنویس زیر چونش بردم و آوردم باال
سر صورتش خونی بود و. گوشه لبش پاره شده
....بود...دستاش هم خونی بود کال
!..ههههه+
رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و نشستم
..پایین مبل
....پافرمو در آوردم
..چیکار کردی؟+
نامجون نزاشت....و گرنه تیکه تیکش...._
....میکردم
...دستاش از شدت عصبانیت میلرزیدن
برگشته...برگشته به من میگه تو که زن..._
اولتو نمیخوای....زن دوم هم گرفتی... میتونی
زن اولتو بدی به من...منم تو واردات اسلحه
های بیشتر بهت کمک میکنم...مرگ حقش
....بود
جونگکوگ کشتیش؟ ....میدادی دیگه...باالخره+
!من یه زن نابارورم که میشه گفت بی ارزشه
...(ریلکس و آروم)
...ببند دهنتو.._
...از اینکه حرص خورد خندیدم
!میخندی؟...._
...نه...+
..به پنبه بتادین زدم و بردم سمت لبش
همونطور که نفس نفس میزد و سرشو رو مبل
...گذاشته بود گفت
...کجا بودی؟_
پنبه رو رو لبش گذاشتم...که داد نه چندان بلندی
کشید
...آخخخ_
...تا تو باشی فضولی نکنی+
!..ات_
.کجا بودم؟..پیش آنا....+
_....
...گوشه ابروش هم بتادین ریختم+
...آی..آروم_
...انقد نگاه نکن.....+
...خندید که گوشه لبش باز شد و خونریزی کرد
...آهه_
!حقته...وقتی پسر جوون مردمو میکشی همینه+
....تو االن دوست داشتی اون زنده بمونه؟...._
چرا باید بمیره...من که با زن اون شدن+
مشکلی نداشتم...تو هم که زن خودتو
...داری...بچتم چند ماه دیگه بدنیا میاد
....ات...نرین تو اعصاب من..._
...تودلم بهش خندیدم
حقیقته!....ت اینجوری میگی...ولی وقتی+
بچت بدنیا بیاد من تو این خونه جایی ندارم...و
اونموقع خودت طالقم میدی...حتی بدون
...درخواست من
چرا اینجوری فکر میکنی ات؟...داری..._
...اعصابمو خورد میکنی
رفتم تو آشپز خونه که صحبت کنان پشت سرم
میومد....این چند ماه خیلی مودی بودم و این
...فقط بخاطر افسردگیم بود
برگشتم طرفش که با دیدن صورت پر از اشکم
...چشماش گرد شد
بسه جونگکوک...(داد) +
باشه...باشه... چرا گریه میکنی؟..آروم..._
!باشش...من کاریت ندارم
یعد از چند ثانیه دستشو رو شونه هامگذاشت از
...پشت...و خم شد تو صورتم
..خوبی؟_
....هیچی نگفتم
دوتا چسب زخم کنار پیشونیش و کنار لبش زدم
...و بعد از جابه جا کردن وسایل رفتم تو اتاقم
به محض رسیدن به اتاقم گوشیم زنگ زد...
(ویو ات
در عمارت که بادیگاردا برام باز کردن...ماشینو
.پارک کردم
...پیاده شدم تا برم تو خونه
..صدای سر و صدا میومد....چی شده یعنی؟
تند تند رفتم و زود درو باز کردم...که با
جونگکوک که سرشو بین دستاش گرفته و رو
مبل نشسته و مادرش که داشت راه میرفت
...روبرو شدم
!سالم....چیشده+
نمیگه که...با سر و صورت زخمی اومده ...×
دهنم باز نمیکنه حرفشو بزنه! نامجون میگه
دعوا کرده....از همون اول کله شقی
جونگکوک....دعوارو نمیخوای بیخیال
!شی؟..هر روز دعوا میکنی با یکی
..مامان بسه...جونگکوک چیشده؟+
...ات خودت یکاریش کن.. من میرم×
...و رفت
...دستنویس زیر چونش بردم و آوردم باال
سر صورتش خونی بود و. گوشه لبش پاره شده
....بود...دستاش هم خونی بود کال
!..ههههه+
رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و نشستم
..پایین مبل
....پافرمو در آوردم
..چیکار کردی؟+
نامجون نزاشت....و گرنه تیکه تیکش...._
....میکردم
...دستاش از شدت عصبانیت میلرزیدن
برگشته...برگشته به من میگه تو که زن..._
اولتو نمیخوای....زن دوم هم گرفتی... میتونی
زن اولتو بدی به من...منم تو واردات اسلحه
های بیشتر بهت کمک میکنم...مرگ حقش
....بود
جونگکوگ کشتیش؟ ....میدادی دیگه...باالخره+
!من یه زن نابارورم که میشه گفت بی ارزشه
...(ریلکس و آروم)
...ببند دهنتو.._
...از اینکه حرص خورد خندیدم
!میخندی؟...._
...نه...+
..به پنبه بتادین زدم و بردم سمت لبش
همونطور که نفس نفس میزد و سرشو رو مبل
...گذاشته بود گفت
...کجا بودی؟_
پنبه رو رو لبش گذاشتم...که داد نه چندان بلندی
کشید
...آخخخ_
...تا تو باشی فضولی نکنی+
!..ات_
.کجا بودم؟..پیش آنا....+
_....
...گوشه ابروش هم بتادین ریختم+
...آی..آروم_
...انقد نگاه نکن.....+
...خندید که گوشه لبش باز شد و خونریزی کرد
...آهه_
!حقته...وقتی پسر جوون مردمو میکشی همینه+
....تو االن دوست داشتی اون زنده بمونه؟...._
چرا باید بمیره...من که با زن اون شدن+
مشکلی نداشتم...تو هم که زن خودتو
...داری...بچتم چند ماه دیگه بدنیا میاد
....ات...نرین تو اعصاب من..._
...تودلم بهش خندیدم
حقیقته!....ت اینجوری میگی...ولی وقتی+
بچت بدنیا بیاد من تو این خونه جایی ندارم...و
اونموقع خودت طالقم میدی...حتی بدون
...درخواست من
چرا اینجوری فکر میکنی ات؟...داری..._
...اعصابمو خورد میکنی
رفتم تو آشپز خونه که صحبت کنان پشت سرم
میومد....این چند ماه خیلی مودی بودم و این
...فقط بخاطر افسردگیم بود
برگشتم طرفش که با دیدن صورت پر از اشکم
...چشماش گرد شد
بسه جونگکوک...(داد) +
باشه...باشه... چرا گریه میکنی؟..آروم..._
!باشش...من کاریت ندارم
یعد از چند ثانیه دستشو رو شونه هامگذاشت از
...پشت...و خم شد تو صورتم
..خوبی؟_
....هیچی نگفتم
دوتا چسب زخم کنار پیشونیش و کنار لبش زدم
...و بعد از جابه جا کردن وسایل رفتم تو اتاقم
به محض رسیدن به اتاقم گوشیم زنگ زد...
۵.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.