Part:61
Part:61
وقتی وارد عمارت شدیم هیشکی نبود وا پس تهیون چییی
-خب کوک امشب اینجا بخاب دیروقته برا رفتن تازه خطرناکه تنهایی رانندگی کنی
٪اول اینکه بچه نیستم خودم ک میترسی تنهایی رانندگی کنم دوم نمیگفتی هم همینجا میخابیدم
-پرو
سولی و یونا هم با بیحالی خندیدن
$هی کوک من خابم میاد بریم بخابیم؟
+منم خابم میاد تهیونگااا
-بریم بیاین بریم
منو تهیونگ رفتیم توی اتاق خودمون و کوک و یونا هم رفتن تو اتاق مخصوص کوک خابیدن
روی تخت دراز کشیدم هنوز کمی زیر دلم درد میکرد تهیونگ از پشت دستش دور کمرم حلقه بود و سرش رو پشت گردنم قرار داده بود نمیتونستم تحمل کنم دستشو کنار زدم تا برم پایین و مسکن بخورم رفتم و از یخچال آب برداشتم و یه قرص انداختم بالا که سایه ای رو پشت پنجره کوچکی که توی آشپزخونه بود دیدم الان باید برم به تهیونگ بگم؟ زود پا تند کردم ب سمت اتاق ولی جوری ک صدایی نیاد رفتم بالای سر تهیونگ
+تهیونگ....تهیونگ......(آروم)
بلاخره بعد اژ چند بار تکون دادنش بیدار شد
-هومم چیه....(خابالود)
+ت...تهیونگ...پشت پنجره ی آشپزخونه یکی بود...ی...یکی پشت پنجره بود سایشو دیدم
-چی(پاشد و تعجب کرد)
انگار آب سردی روی سرش خالی کردن پاشد
-همینجا بمون خوب
یه کلت از توی کشو دراورد و رفت دنبال کوک و کوک رو هم بیدار کرد هردوتا کلت های خودشونو گرفتن و رفتن پایین منم رفتم پیش یونا در اتاق رو بستم و روی تخت نشستم....
وقتی وارد عمارت شدیم هیشکی نبود وا پس تهیون چییی
-خب کوک امشب اینجا بخاب دیروقته برا رفتن تازه خطرناکه تنهایی رانندگی کنی
٪اول اینکه بچه نیستم خودم ک میترسی تنهایی رانندگی کنم دوم نمیگفتی هم همینجا میخابیدم
-پرو
سولی و یونا هم با بیحالی خندیدن
$هی کوک من خابم میاد بریم بخابیم؟
+منم خابم میاد تهیونگااا
-بریم بیاین بریم
منو تهیونگ رفتیم توی اتاق خودمون و کوک و یونا هم رفتن تو اتاق مخصوص کوک خابیدن
روی تخت دراز کشیدم هنوز کمی زیر دلم درد میکرد تهیونگ از پشت دستش دور کمرم حلقه بود و سرش رو پشت گردنم قرار داده بود نمیتونستم تحمل کنم دستشو کنار زدم تا برم پایین و مسکن بخورم رفتم و از یخچال آب برداشتم و یه قرص انداختم بالا که سایه ای رو پشت پنجره کوچکی که توی آشپزخونه بود دیدم الان باید برم به تهیونگ بگم؟ زود پا تند کردم ب سمت اتاق ولی جوری ک صدایی نیاد رفتم بالای سر تهیونگ
+تهیونگ....تهیونگ......(آروم)
بلاخره بعد اژ چند بار تکون دادنش بیدار شد
-هومم چیه....(خابالود)
+ت...تهیونگ...پشت پنجره ی آشپزخونه یکی بود...ی...یکی پشت پنجره بود سایشو دیدم
-چی(پاشد و تعجب کرد)
انگار آب سردی روی سرش خالی کردن پاشد
-همینجا بمون خوب
یه کلت از توی کشو دراورد و رفت دنبال کوک و کوک رو هم بیدار کرد هردوتا کلت های خودشونو گرفتن و رفتن پایین منم رفتم پیش یونا در اتاق رو بستم و روی تخت نشستم....
۷۷۶
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.