1 Part
چرا زندگی من اینجوریه؟ مگه چه گناهی کردم؟ هر روزم شده بود گریه کردن. این داروهای لعنتی که منو بی حس از همه چیز میکنن. این بیمارستان لعنتی. از همه چیز متنفرم. از خودم بیشتر.
" صبح "
لباسم رو عوض کردم. بالاخره آخرین روز رسید. آخرین روز موندنم توی این بیمارستان. از قبل احساس بهتری داشتم ولی آسیب پذیرتر شدم.
توی این مدت داشتم با مرگ مامان و بابام کنار میومدم.
پرستار: ا/ت آماده شدی؟
ا/ت: بله خانم پرستار
رفتم پیش دکترم.
ا/ت: خانوم دکتر ممنون از اینکه این مدت حواستون به من بود.
دکتر: خواهش میکنم. میدونی دیگه فعلا موقتیه اگه احساس کردی حالت بدتر شده حتما بهم زنگ بزن.
ا/ت: بله حتما
...
لبخند زدم. احساس خوبی داشتم. ولی الان قراره پیش برادر ناتنیم زندگی کنم. هیچ موقع ندیده بودمش. وقتی مامانم رو خیلی کوچیک بودم، از دست دادم. بابام دوباره ازدواج کرد. با زنی که خودش یه پسر داشت. اون موقع من کوچکتر از پسرش بودم ولی نتونستم هیچ موقع ببینمش چون پسرش پیش باباش رفت. ولی چیشد که این قراره من رو توی خونش راه بده؟
سوار ماشینی که برام فرستاده بود شدم. آهنگ مورد علاقم رو پلی کردم و خودم رو باهاش تکون دادم. هوا آفتابی بود. گفتم قبل از رسیدن به اونجا یکم آرایش کنم و به ناخونام برسم. ( اسلاید 2 و 3 و 4 )
...
یکم طول کشید ولی بالاخره رسیدیم. از ماشین اومدم پایین. عجب عمارت بزرگی بود! به نظر یکم از عمارتی که من و مامان و بابا توش زندگی میکردیم بزرگتر بود. باغ بزرگی بود. رفتم جلوتر یکی از نگهبان ها اومد پیشم.
نگهبان: سلام شما باید خانم ا/ت باشید. درسته؟
ا/ت: بله خودم هستم.
نگهبان: ارباب دستور دادن من شمارو به اتاقتون هدایت کنم.
ا/ت: خودشون کجان؟
نگهبان: بیرون هستن. لطفا بفرمایید.
وای کلی پله بود. رسیدیم به اتاق ( اسلاید 5 )
نگهبان: اگر کاری دارید، میتونید به خدمتکار یا هرکس دیگه بگید.
ا/ت: باشه ممنون
روی تخت دراز کشیدم. نفس عمیقی کشیدم. من دارم یه زندگی جدید رو شروع میکنم. باید سعی کنم از ته قلبم خوشحال باشم. موبایلم رو دراوردم و بازی ای که تازه ریخته بودم رو باز کردم. حدود نیم ساعت اینا خودم رو سرگرم کردم ولی بعدش خیلی گرسنه شدم. رفتم طبقه پایین. رفتم پیش یه زنی که به نظر خدمتکار میومد.
ا/ت: سلاممم
خدمتکار: سلام خانوم کاری داشتید؟
ا/ت: ای بابا نگو خانوم بگو ا/ت. راحت باش.
خدمتکار: ببخشید ولی من چنین اجازه ای ندارم.
ا/ت: من بهت میگم دیگه لطفا راحت باش. راستی ببخشید چیزی هست که بتونم بخورم؟
خدمتکار: بله هرچی میخواین بگید درست کنم.
...
لایک
🤍 اسلاید دوم ا/ت نیست. آرایشش رو خواستم ببینید. ا/ت خودتونید 😄
*پارت بعدی رو فردا میزارم*
" صبح "
لباسم رو عوض کردم. بالاخره آخرین روز رسید. آخرین روز موندنم توی این بیمارستان. از قبل احساس بهتری داشتم ولی آسیب پذیرتر شدم.
توی این مدت داشتم با مرگ مامان و بابام کنار میومدم.
پرستار: ا/ت آماده شدی؟
ا/ت: بله خانم پرستار
رفتم پیش دکترم.
ا/ت: خانوم دکتر ممنون از اینکه این مدت حواستون به من بود.
دکتر: خواهش میکنم. میدونی دیگه فعلا موقتیه اگه احساس کردی حالت بدتر شده حتما بهم زنگ بزن.
ا/ت: بله حتما
...
لبخند زدم. احساس خوبی داشتم. ولی الان قراره پیش برادر ناتنیم زندگی کنم. هیچ موقع ندیده بودمش. وقتی مامانم رو خیلی کوچیک بودم، از دست دادم. بابام دوباره ازدواج کرد. با زنی که خودش یه پسر داشت. اون موقع من کوچکتر از پسرش بودم ولی نتونستم هیچ موقع ببینمش چون پسرش پیش باباش رفت. ولی چیشد که این قراره من رو توی خونش راه بده؟
سوار ماشینی که برام فرستاده بود شدم. آهنگ مورد علاقم رو پلی کردم و خودم رو باهاش تکون دادم. هوا آفتابی بود. گفتم قبل از رسیدن به اونجا یکم آرایش کنم و به ناخونام برسم. ( اسلاید 2 و 3 و 4 )
...
یکم طول کشید ولی بالاخره رسیدیم. از ماشین اومدم پایین. عجب عمارت بزرگی بود! به نظر یکم از عمارتی که من و مامان و بابا توش زندگی میکردیم بزرگتر بود. باغ بزرگی بود. رفتم جلوتر یکی از نگهبان ها اومد پیشم.
نگهبان: سلام شما باید خانم ا/ت باشید. درسته؟
ا/ت: بله خودم هستم.
نگهبان: ارباب دستور دادن من شمارو به اتاقتون هدایت کنم.
ا/ت: خودشون کجان؟
نگهبان: بیرون هستن. لطفا بفرمایید.
وای کلی پله بود. رسیدیم به اتاق ( اسلاید 5 )
نگهبان: اگر کاری دارید، میتونید به خدمتکار یا هرکس دیگه بگید.
ا/ت: باشه ممنون
روی تخت دراز کشیدم. نفس عمیقی کشیدم. من دارم یه زندگی جدید رو شروع میکنم. باید سعی کنم از ته قلبم خوشحال باشم. موبایلم رو دراوردم و بازی ای که تازه ریخته بودم رو باز کردم. حدود نیم ساعت اینا خودم رو سرگرم کردم ولی بعدش خیلی گرسنه شدم. رفتم طبقه پایین. رفتم پیش یه زنی که به نظر خدمتکار میومد.
ا/ت: سلاممم
خدمتکار: سلام خانوم کاری داشتید؟
ا/ت: ای بابا نگو خانوم بگو ا/ت. راحت باش.
خدمتکار: ببخشید ولی من چنین اجازه ای ندارم.
ا/ت: من بهت میگم دیگه لطفا راحت باش. راستی ببخشید چیزی هست که بتونم بخورم؟
خدمتکار: بله هرچی میخواین بگید درست کنم.
...
لایک
🤍 اسلاید دوم ا/ت نیست. آرایشش رو خواستم ببینید. ا/ت خودتونید 😄
*پارت بعدی رو فردا میزارم*
۳۵.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.