زخم عشق پارت 7
ا.ت از خواب پرید و تهیونگو که بالای سرش بود با گریه بغل کرد:
+خو... خوبی؟(گریه)
_آ... آره... آروم باش من خوب خوبم.
+هیچ جاییت درد نمیکنه؟
_نه ا.ت من خوبم.
+من... هق.... میخوام یه هق... چیزی بگم.
_اول آروم باش بعد بگو.
+(از بغلش میاد بیرونو با دستاش اشکاشو پاک میکنه) من خوبم... حالا میتونم بگم؟
_اوهوم. بگو.
+یادته قبل از اینکه بیهوش بشم چی گفتم؟
_آره یادمه. گفتی از 18 سالگیت تاحالا عاشقمی.
+خب... خوبه که یادته... من... اون موقع... خب راست گفتم(خجالتی) دیگه نتونستم تحمل کنم و بعد از 4 سال اعتراف کردم که چقدر دوست دارم. من میدونم تو دوست دختر داری ولی بازم عاشقت شدم. اگه همین حالا بگی، باور کن خودمو فقط برای اینکه تو خوب باشی، میکشم.
_چ... چی؟
+یعنی باید از اول برات بگم؟ انقدر خنگییی؟ بابا 4 ساله عاشقتم.
_م... من
+میدونم یکم غیر منتظره بود و تو حق داری شکه بشی. اما یکم روش فکر کن.
_ا.ت... ناگفته نماند که منم میخواستم حسمو بهت بگم. منم عاشقتم. اولین کسی که تونست بعد مادرم منو از ته دل بخندونه تویی! تو باعث شدی غمام از بین بره اونم فقط توی 3 روز که کامل بیهوش بودی. عجیب نیست؟
+خب من اصلا تورو تاحالا ندیده بودم ولی وقتی فقط بهت فکر میکردم، از کل دنیا غافل میشدم و دردام از بین میرفت. تو باعث خوشحالی منی. سارانگ هه(دوستت دارم)
_خب خانوم پارک دوست دختر من میشید تا فامیلیتون رو از پارک به کیم تغییر بدم؟
+اما مگه تو دوس دختر نداری؟
_فهمیده بودم که منو بخاطر پولم میخواد بنابر این ولش کردم.
+تو چی؟ تو دوست پسر من میشی؟
_معلومه! باید از خدامم باشه.
آنها هم را بوسیدند و تهیونگ گفت:
_پرنسس کوچولو... کارای ترخیصتو انجام دادم پاشو که بریم.
+اومدم ببری خان.
_(خنده) چی؟ ببری خان؟
+اوهوم... عاخه حس کردم خیلی بهت میاد... تو در عین حال کیوت و هات و جذابی! پس بنظرم ببری خان بهت میاد.
_به تو هم... خب... گوجه خانوم میاد.
+یااااا. چرااا؟
_چرا اینطوری میکنی؟ مگه گوجه بده؟ خیلی خوشمزست... قرمزه... ازش استفاده های زیادی در غذا ها میکنند. دلتم بخواد.
+توروخدا یه لقب بهتر برام پیدا کن.
_خب... خرگوش کوچولو خوبه؟ عاره خوبه! چون ببرا همیشه دنبال خرگوشند پس ازین به بعد همین صدات میکنم!
+خرگوش... عاممم... بد نی.
_پاشو بریم خرگوش من. ساعت 10:۳٠ شدا.
+وای... اهان یه سوال. تو منو میبری عمارت خودم یا خودت؟
_بهت گفتم که! تا وقتی حالت کامل خوب نشده نمیزارم جایی بری خرگوش من. پاشو دیر شد.
+عِه خیلی هب باشه.
ا.ت با کمک تهیونگ از روی تخت بلند شد و باهم از بیمارستان خارج شدند و به سمت ماشین رفتند. در راه عمارت کیم بودند که تهیونگ سوالی کرد:
_میگما ا.ت... تو برای جانشین شدن من نقشه کشیده بودی؟
+به جون خودت که میخوام دنیام نباشه، نه. مگه چی شده؟
_هیچی همینطوری پرسیدم.
+ببین من مطمئن نیستم که جاسوس توی باندم نباشه. پس ممکنه یکی از جاسوسان باند ما بوده باشه و اسم باند مارو وسط کشیده باشه. ولی بخدا من بی خبرم.
_اوکی.
+ببری خان
_جونم خرگوش کوچولو؟
+تو... تو... واقعا منو دوست داری؟
_اوهوم.
+وای من چرا دارم فکر میکنم که خوابه؟
_فکر میکنی خوابه، چون واقعا داری خواب میبینی.
+چ... چی؟ یعنی... الان من توی... خوابم؟
_اوهوم و چند لحظه دیگه بیدار میشی پس بهتره همه ی حرفایی که دوست داری بزنیو، بهم بزنی.
+خیلی خب(با بغض) تا آخر عمرم عاشقت میمونم و هیچوقت فراموشت نمیکنم(لباشو میبوسه) حاضرم هزاران برات بمیرم و زنده بشم ولی برای تو اتفاقی نیوفته. و در آخر(دوباره لباشو میبوسه) سارانگ هه.
ا.ت چشماشو بست و منتظر بود که بیدار بشه ولی یهو...
+خو... خوبی؟(گریه)
_آ... آره... آروم باش من خوب خوبم.
+هیچ جاییت درد نمیکنه؟
_نه ا.ت من خوبم.
+من... هق.... میخوام یه هق... چیزی بگم.
_اول آروم باش بعد بگو.
+(از بغلش میاد بیرونو با دستاش اشکاشو پاک میکنه) من خوبم... حالا میتونم بگم؟
_اوهوم. بگو.
+یادته قبل از اینکه بیهوش بشم چی گفتم؟
_آره یادمه. گفتی از 18 سالگیت تاحالا عاشقمی.
+خب... خوبه که یادته... من... اون موقع... خب راست گفتم(خجالتی) دیگه نتونستم تحمل کنم و بعد از 4 سال اعتراف کردم که چقدر دوست دارم. من میدونم تو دوست دختر داری ولی بازم عاشقت شدم. اگه همین حالا بگی، باور کن خودمو فقط برای اینکه تو خوب باشی، میکشم.
_چ... چی؟
+یعنی باید از اول برات بگم؟ انقدر خنگییی؟ بابا 4 ساله عاشقتم.
_م... من
+میدونم یکم غیر منتظره بود و تو حق داری شکه بشی. اما یکم روش فکر کن.
_ا.ت... ناگفته نماند که منم میخواستم حسمو بهت بگم. منم عاشقتم. اولین کسی که تونست بعد مادرم منو از ته دل بخندونه تویی! تو باعث شدی غمام از بین بره اونم فقط توی 3 روز که کامل بیهوش بودی. عجیب نیست؟
+خب من اصلا تورو تاحالا ندیده بودم ولی وقتی فقط بهت فکر میکردم، از کل دنیا غافل میشدم و دردام از بین میرفت. تو باعث خوشحالی منی. سارانگ هه(دوستت دارم)
_خب خانوم پارک دوست دختر من میشید تا فامیلیتون رو از پارک به کیم تغییر بدم؟
+اما مگه تو دوس دختر نداری؟
_فهمیده بودم که منو بخاطر پولم میخواد بنابر این ولش کردم.
+تو چی؟ تو دوست پسر من میشی؟
_معلومه! باید از خدامم باشه.
آنها هم را بوسیدند و تهیونگ گفت:
_پرنسس کوچولو... کارای ترخیصتو انجام دادم پاشو که بریم.
+اومدم ببری خان.
_(خنده) چی؟ ببری خان؟
+اوهوم... عاخه حس کردم خیلی بهت میاد... تو در عین حال کیوت و هات و جذابی! پس بنظرم ببری خان بهت میاد.
_به تو هم... خب... گوجه خانوم میاد.
+یااااا. چرااا؟
_چرا اینطوری میکنی؟ مگه گوجه بده؟ خیلی خوشمزست... قرمزه... ازش استفاده های زیادی در غذا ها میکنند. دلتم بخواد.
+توروخدا یه لقب بهتر برام پیدا کن.
_خب... خرگوش کوچولو خوبه؟ عاره خوبه! چون ببرا همیشه دنبال خرگوشند پس ازین به بعد همین صدات میکنم!
+خرگوش... عاممم... بد نی.
_پاشو بریم خرگوش من. ساعت 10:۳٠ شدا.
+وای... اهان یه سوال. تو منو میبری عمارت خودم یا خودت؟
_بهت گفتم که! تا وقتی حالت کامل خوب نشده نمیزارم جایی بری خرگوش من. پاشو دیر شد.
+عِه خیلی هب باشه.
ا.ت با کمک تهیونگ از روی تخت بلند شد و باهم از بیمارستان خارج شدند و به سمت ماشین رفتند. در راه عمارت کیم بودند که تهیونگ سوالی کرد:
_میگما ا.ت... تو برای جانشین شدن من نقشه کشیده بودی؟
+به جون خودت که میخوام دنیام نباشه، نه. مگه چی شده؟
_هیچی همینطوری پرسیدم.
+ببین من مطمئن نیستم که جاسوس توی باندم نباشه. پس ممکنه یکی از جاسوسان باند ما بوده باشه و اسم باند مارو وسط کشیده باشه. ولی بخدا من بی خبرم.
_اوکی.
+ببری خان
_جونم خرگوش کوچولو؟
+تو... تو... واقعا منو دوست داری؟
_اوهوم.
+وای من چرا دارم فکر میکنم که خوابه؟
_فکر میکنی خوابه، چون واقعا داری خواب میبینی.
+چ... چی؟ یعنی... الان من توی... خوابم؟
_اوهوم و چند لحظه دیگه بیدار میشی پس بهتره همه ی حرفایی که دوست داری بزنیو، بهم بزنی.
+خیلی خب(با بغض) تا آخر عمرم عاشقت میمونم و هیچوقت فراموشت نمیکنم(لباشو میبوسه) حاضرم هزاران برات بمیرم و زنده بشم ولی برای تو اتفاقی نیوفته. و در آخر(دوباره لباشو میبوسه) سارانگ هه.
ا.ت چشماشو بست و منتظر بود که بیدار بشه ولی یهو...
۱۲.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.