* * زندگی متفاوت
🐾پارت 66
#leoreza
رفتم جلو دستاش گرفتم
رضا:خیلی خوشگل شدی بهت میاد
دستاش دور گردنم حلقه کرد
پانیذ:توام خیلی جذاب شدی
رضا :بریم پایین
سری تکون داد با هم رفتیم پایین تقریبا همه مهمونا هم اومده بودن
همه جا تاریک بود ولی با چند چراغ نیمه روشن بود صدای اهنگ همه جا رو پر کرده بود به سمت میز سینا رفتیم
سینا:خب اومدین بزار منم عشقم معرفی کنم ندا
پانیذ دستش به سمت ندا برد و دست دادن
پانید:سلام من نامزد رضام
ندا:خوشبختم
سینا زیر گوشم زمزمه کرد
سینا:تا اینجا که فعلا خوبه در اینده ببینم همو پاره میکنن یا نه
به ارنجم زدم به پهلوش
رضا:چرااا اون موقععه
سینا:نمیددونم
رضا:پس لطف کن دهنت ببند
که یه دفعه سینا بلند گفت تا دخترا هم بشنونن
سینا:اااهان دااداش جونم ببینن زنداداش الان به حالت عادیش برگشت پیشه شما خوبه پیش ما چلغوزز میشه
با اخم بهش نگا کردم
سینا:ببین اینا هاا نگاش کن
رضا:از دست تو
سینا:الان ادم شدی
ندا:باشه سینا جون از بحث بیا بیرون
سینا هم چسبیده به ندا رفتن پانیذ اومد زیر گوشم لب زد
پانیذ:زن ذلیل
خنده ای کردمم
باهم رفتیم رو کاناپه چرم اون گوشه نشستیمم پانیذ هم بغلم بود دستم انداختم دور گردنش
جام مشروب برداشتم به لبم رسوندم
رضا:میخوریی
پانید:نه
..................
#paniz
رضا مست مست بود منم خورد بودم ولی اون جوری دیگه نه وزنش خیلی سنگین شده بود
اخرای مهمونی بود دیگه تحمل نداشتم
اینجوری هم نمیتونستیم بریم خونه رفتم پیشه سینا
پانیذ:سینا
سینا:جانم زن داداش
پانیذ:میتونی کمکم کنی رضا رو تا ماشین ببریمم
سینا:اره چرا کنه نه من میرم رضا رو میزارم تو ماشین توام برو لباست بپوش
پانید:دستت درد نکنه بیا اینم کلید
سینا رفت منم رفتم طبقه ی بالا وسایلامون برداشتم نیازی به لباس عوض کردن هم نبود
رفتم پایین از ویلا زدم بیرون سینا رضا رو صندلی شاگرد گذاشته بود خوب شد رانندگی بلد بود سوار ماشین شدم
از سینا هم خدافظی کردم راه افتادم تو کل راه چرت و پرت میگفت
یا بعضی چیزا میگفت که رودم از خنده داشت پاره میشد
چشمام قرمز شده بود به خونه رسیدیم ریموت زدم در وا شد ماشین پارک کردم در ماشین باز کردم دست رضا رو انداختم دور گردنم کمرش گرفتم با هم رفتیم تو خونه پله ها رو به زور رد کردیم وارد اتاقش شدم تو همون حال نمیتونستم ولش کنم برم
دکمه های پیرهنش یکی یکی باز کردم از تنش دراوردم که تو یه حالت غیر ممکن لب های پرحرارتش گذاشت رو لب هام و با تشنگی میخوردش دربرابرش سست شده بودم رفتارم دست خودم نبود
همراهیش میکردم به موهاش چنگی زدم
و از پشت دستش برد به سمت زیپ لباسم و بازش کرد چشماش خمار بود
لباسم از تنم در اورد......
#leoreza
رفتم جلو دستاش گرفتم
رضا:خیلی خوشگل شدی بهت میاد
دستاش دور گردنم حلقه کرد
پانیذ:توام خیلی جذاب شدی
رضا :بریم پایین
سری تکون داد با هم رفتیم پایین تقریبا همه مهمونا هم اومده بودن
همه جا تاریک بود ولی با چند چراغ نیمه روشن بود صدای اهنگ همه جا رو پر کرده بود به سمت میز سینا رفتیم
سینا:خب اومدین بزار منم عشقم معرفی کنم ندا
پانیذ دستش به سمت ندا برد و دست دادن
پانید:سلام من نامزد رضام
ندا:خوشبختم
سینا زیر گوشم زمزمه کرد
سینا:تا اینجا که فعلا خوبه در اینده ببینم همو پاره میکنن یا نه
به ارنجم زدم به پهلوش
رضا:چرااا اون موقععه
سینا:نمیددونم
رضا:پس لطف کن دهنت ببند
که یه دفعه سینا بلند گفت تا دخترا هم بشنونن
سینا:اااهان دااداش جونم ببینن زنداداش الان به حالت عادیش برگشت پیشه شما خوبه پیش ما چلغوزز میشه
با اخم بهش نگا کردم
سینا:ببین اینا هاا نگاش کن
رضا:از دست تو
سینا:الان ادم شدی
ندا:باشه سینا جون از بحث بیا بیرون
سینا هم چسبیده به ندا رفتن پانیذ اومد زیر گوشم لب زد
پانیذ:زن ذلیل
خنده ای کردمم
باهم رفتیم رو کاناپه چرم اون گوشه نشستیمم پانیذ هم بغلم بود دستم انداختم دور گردنش
جام مشروب برداشتم به لبم رسوندم
رضا:میخوریی
پانید:نه
..................
#paniz
رضا مست مست بود منم خورد بودم ولی اون جوری دیگه نه وزنش خیلی سنگین شده بود
اخرای مهمونی بود دیگه تحمل نداشتم
اینجوری هم نمیتونستیم بریم خونه رفتم پیشه سینا
پانیذ:سینا
سینا:جانم زن داداش
پانیذ:میتونی کمکم کنی رضا رو تا ماشین ببریمم
سینا:اره چرا کنه نه من میرم رضا رو میزارم تو ماشین توام برو لباست بپوش
پانید:دستت درد نکنه بیا اینم کلید
سینا رفت منم رفتم طبقه ی بالا وسایلامون برداشتم نیازی به لباس عوض کردن هم نبود
رفتم پایین از ویلا زدم بیرون سینا رضا رو صندلی شاگرد گذاشته بود خوب شد رانندگی بلد بود سوار ماشین شدم
از سینا هم خدافظی کردم راه افتادم تو کل راه چرت و پرت میگفت
یا بعضی چیزا میگفت که رودم از خنده داشت پاره میشد
چشمام قرمز شده بود به خونه رسیدیم ریموت زدم در وا شد ماشین پارک کردم در ماشین باز کردم دست رضا رو انداختم دور گردنم کمرش گرفتم با هم رفتیم تو خونه پله ها رو به زور رد کردیم وارد اتاقش شدم تو همون حال نمیتونستم ولش کنم برم
دکمه های پیرهنش یکی یکی باز کردم از تنش دراوردم که تو یه حالت غیر ممکن لب های پرحرارتش گذاشت رو لب هام و با تشنگی میخوردش دربرابرش سست شده بودم رفتارم دست خودم نبود
همراهیش میکردم به موهاش چنگی زدم
و از پشت دستش برد به سمت زیپ لباسم و بازش کرد چشماش خمار بود
لباسم از تنم در اورد......
۱۱.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.