زندگی مخفی پارت سی
#زندگی_مخفی
پارت۳۰
لیسا:ولش کن ولی اگه یه بار دیگه پاشو تو این اتاق بزاره تضمین نمیکنم زنده بمونه
جنی:اوکی فردا وسایلشو جمع میکنه میاد اتاق من خوبه
لیسا با حالت مستی ادامه میده:عالیه
و روی تخت میوفته
جنی هم به سمت اتاقش حرکت میکنه
در رو که باز کرد کوک رو زیر پنجره میبینه که نشسته و زانوهاشو بغل کرده و گریه میکنه
جنی:هی آقای جئون جونگ کوک
کوک:جنی نونا
و با لبخند سمتش میدوعه و میپره بغلش
کوک:ممنونم که پیشمی ممنون
جنی:من هیچوقت تنهات نمیزارم
امشب رو توی اتاق من میمونی من امشب باید روی آهنگ جدیدم کار کنم و نمیخوابم
کوک: مطمئنی نونا من میتونم برم و تو پذیرایی بخوابم
جنی:بله مطمئنم حالا برو لباسات رپ عوض کن مسواک بزن و بخواب
کوک:ممنون نونا
راستی...
جنی:داشت یادم می رفت
فردا که لیسا از خونه رفت برو وسایلت رو از تو اتاقت بردار و بیار اینجا
و بعد از ظهر منو نامجون تختتو میاریم اینجا و تو اینجا میمونی
کوک:واقعا ؟؟
عالی میشهههه
ممنون نونا
جنی: خواهش میکنم حالا بدو برو
کوک:چشم
......................زمان حال.....................
فقط یه جمله تو ذهن جونگ کوک پخش میشد
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
کوک:بسه
جیمین:چی شده کوکی
کوک:من من نمیتونم
نمیتونم جنی رو اینجا حبس کنم
جیمین: چی ؟؟
کوک:من وقتی ۱۴ سالم بود لیسا مست برگشته بود خونه
و دفترچه خاطراتمو خونده بود
و فهمیده بود که من بایس.....کش...والم
و تا میتونست منو کتک زد
و جنی اون موقع تنها کسی بود که منو از دستش نجات داد.
من من نمیتونم این کارو باهاش بکنم
جیمین:باشه باشه آروم باش
خب بیا یه کار دیگه بکنیم
چطوره بگی با یکی از دوستاش بره کافه
کوک:آخه تنها دوستاش ما ایم
جیمین:خب بریم سراغ نقشه ب
..............................
پارت۳۰
لیسا:ولش کن ولی اگه یه بار دیگه پاشو تو این اتاق بزاره تضمین نمیکنم زنده بمونه
جنی:اوکی فردا وسایلشو جمع میکنه میاد اتاق من خوبه
لیسا با حالت مستی ادامه میده:عالیه
و روی تخت میوفته
جنی هم به سمت اتاقش حرکت میکنه
در رو که باز کرد کوک رو زیر پنجره میبینه که نشسته و زانوهاشو بغل کرده و گریه میکنه
جنی:هی آقای جئون جونگ کوک
کوک:جنی نونا
و با لبخند سمتش میدوعه و میپره بغلش
کوک:ممنونم که پیشمی ممنون
جنی:من هیچوقت تنهات نمیزارم
امشب رو توی اتاق من میمونی من امشب باید روی آهنگ جدیدم کار کنم و نمیخوابم
کوک: مطمئنی نونا من میتونم برم و تو پذیرایی بخوابم
جنی:بله مطمئنم حالا برو لباسات رپ عوض کن مسواک بزن و بخواب
کوک:ممنون نونا
راستی...
جنی:داشت یادم می رفت
فردا که لیسا از خونه رفت برو وسایلت رو از تو اتاقت بردار و بیار اینجا
و بعد از ظهر منو نامجون تختتو میاریم اینجا و تو اینجا میمونی
کوک:واقعا ؟؟
عالی میشهههه
ممنون نونا
جنی: خواهش میکنم حالا بدو برو
کوک:چشم
......................زمان حال.....................
فقط یه جمله تو ذهن جونگ کوک پخش میشد
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
«من هیچوقت تنهات نمیزارم »
کوک:بسه
جیمین:چی شده کوکی
کوک:من من نمیتونم
نمیتونم جنی رو اینجا حبس کنم
جیمین: چی ؟؟
کوک:من وقتی ۱۴ سالم بود لیسا مست برگشته بود خونه
و دفترچه خاطراتمو خونده بود
و فهمیده بود که من بایس.....کش...والم
و تا میتونست منو کتک زد
و جنی اون موقع تنها کسی بود که منو از دستش نجات داد.
من من نمیتونم این کارو باهاش بکنم
جیمین:باشه باشه آروم باش
خب بیا یه کار دیگه بکنیم
چطوره بگی با یکی از دوستاش بره کافه
کوک:آخه تنها دوستاش ما ایم
جیمین:خب بریم سراغ نقشه ب
..............................
۲.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.