فیک کوک ( پشیمونم) پارت۲۸
از زبان ا/ت
گفتم : جونگ کوک میبینم که خیلی همسرت رو دوست داری
گفت : به همین خیالات باش
بلند شد و گفت : من امروز برای نهار با یونا قرار دارم تو هم بهتره بری خونه ممکنه شب هم نیام ، اینو گفت و رفت
بلند داد زدم و گفتم : هی حداقل کمک کن بلند شم اما دستش رو برام تکون داد و رفت
عوضی از خود راضی خدا لعنتت کنه یونا
ته جین اومد کمکم کرد بلند شدم رفتم خونه
( ۱ ماه بعد )
آخی گچ پام رو باز کردم فعلا کتونی میپوشم تا پام بهتر بشه...
نشسته بودم سره میز شام بازم تنها جونگ کوک توی اتاق کارش بود ، بلند شدم و رفتم طبقه بالا در زدم و رفتم داخل سرش رو آورد بالا منو دید بازم سرش کرد توی لپ تاپ و به کارش ادامه داد گفتم : نمیای شام
چیزی نگفت رفتم کنارش نشستم روی میزش و گفتم : با تو ام !!!!!
دوباره چیزی نشنیدم که یهو بلند شد و پاهام رو بین پاهاش قفل کرد و گفت : خب بفرما !!
گفتم : هی چیکار میکنی
گفت : من نه اینو از خودت بپرس...سرش رو خم کرد و گفت : ا/ت تو منو روانیم میکنی
همینطوری صورتش رو نزدیکم میکرد که چشمام رو روی هم فشار دادم یه چند ثانیه آروم چشمام رو باز کردم و دیدم داره میخنده گفت : نترس نمیخواستم ببوسمت .
ایششش عوضییییی
هولش دادم و رفتم پایین غذام رو خوردم... برگشتم توی اتاقم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
داشتم آب پرتقالم رو میخوردم و میرفتم سمته حیاط که یهو جونگ کوک رو دیدم داشت شنا میکرد واییی چقدر جذابه آب پرتقالم رو فوراً گذاشتم روی زمین و رفتم سمته اتاقم یه شلوارک کوتاه با نیم تنه سیاه پوشیدم و رفتم پایین هنوز توی آب بود
بدون توجه بهش که مثلاً نمیبینمش و با غرور رفتم کناره استخر اما همین که منو دید از آب اومد بیرون...منم رفتم توی آب دیدم داره میره خودمو به غرق شدن زدم و رفتم زیره آب که یهو دیدم یکی پرید توی آب منو آورد بالا با چهره نگران نگام میکرد که یهو خندم گرفت و شروع به خندیدن کردم و گفتم : نگرانم شدی خفه بشم
بعد خندیدم که یهو ولم کرد دوباره افتادم توی آب...ایششش خودشم رفت
گفتم : جونگ کوک میبینم که خیلی همسرت رو دوست داری
گفت : به همین خیالات باش
بلند شد و گفت : من امروز برای نهار با یونا قرار دارم تو هم بهتره بری خونه ممکنه شب هم نیام ، اینو گفت و رفت
بلند داد زدم و گفتم : هی حداقل کمک کن بلند شم اما دستش رو برام تکون داد و رفت
عوضی از خود راضی خدا لعنتت کنه یونا
ته جین اومد کمکم کرد بلند شدم رفتم خونه
( ۱ ماه بعد )
آخی گچ پام رو باز کردم فعلا کتونی میپوشم تا پام بهتر بشه...
نشسته بودم سره میز شام بازم تنها جونگ کوک توی اتاق کارش بود ، بلند شدم و رفتم طبقه بالا در زدم و رفتم داخل سرش رو آورد بالا منو دید بازم سرش کرد توی لپ تاپ و به کارش ادامه داد گفتم : نمیای شام
چیزی نگفت رفتم کنارش نشستم روی میزش و گفتم : با تو ام !!!!!
دوباره چیزی نشنیدم که یهو بلند شد و پاهام رو بین پاهاش قفل کرد و گفت : خب بفرما !!
گفتم : هی چیکار میکنی
گفت : من نه اینو از خودت بپرس...سرش رو خم کرد و گفت : ا/ت تو منو روانیم میکنی
همینطوری صورتش رو نزدیکم میکرد که چشمام رو روی هم فشار دادم یه چند ثانیه آروم چشمام رو باز کردم و دیدم داره میخنده گفت : نترس نمیخواستم ببوسمت .
ایششش عوضییییی
هولش دادم و رفتم پایین غذام رو خوردم... برگشتم توی اتاقم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
داشتم آب پرتقالم رو میخوردم و میرفتم سمته حیاط که یهو جونگ کوک رو دیدم داشت شنا میکرد واییی چقدر جذابه آب پرتقالم رو فوراً گذاشتم روی زمین و رفتم سمته اتاقم یه شلوارک کوتاه با نیم تنه سیاه پوشیدم و رفتم پایین هنوز توی آب بود
بدون توجه بهش که مثلاً نمیبینمش و با غرور رفتم کناره استخر اما همین که منو دید از آب اومد بیرون...منم رفتم توی آب دیدم داره میره خودمو به غرق شدن زدم و رفتم زیره آب که یهو دیدم یکی پرید توی آب منو آورد بالا با چهره نگران نگام میکرد که یهو خندم گرفت و شروع به خندیدن کردم و گفتم : نگرانم شدی خفه بشم
بعد خندیدم که یهو ولم کرد دوباره افتادم توی آب...ایششش خودشم رفت
۱۱۵.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.