وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt36
تهیونگ زمین روبروت نشست
بهش نگاه کردی
و ب معنی چیه سرتو تکون دادی
تهیونگ: خبی!
ا. ت: اره خوبم... اینقدرم از نظر روانی نپرس خبم.. یجوری میشم...
تهیونگ: اگ بهت بگم چیکارشون کنم چی میگی؟
ا. ت:اومم. بعضیاشون مهربون اونم خیلی اونارو میگم بفرستی خونشون
تهیونگ: پس اونایی ک بدن؟
ا. ت: هرچی دلت میخاد باهاشون بکن....
تهیونگ: حت اگ بکشمشون
ا. ت: هرچی میخای بکن..
پاشد
دستتو گرفت
و بهت گفت: بلند شو
ا. ت: باشه بزار اینارو بردارم
بلند شدی
ا. ت: کمکم کن اینارو ببرم پایین
تهیونگ: اخ از دست تو
ا. ت: کمک کن دیگ همشون تو دستام جا نمیشن فق اونایی ک گذاشتم اینور بردار
تهیونگ: اونی دیگ چی هسن؟
ا. ت: اونا مال اونایی ک گفتم مهربونن مال اونا هستن میدم بهشون بلاخره
ک تهیونگ یجوری نگات کرد
ا. ت: اونجوری نگام نکن برشون دار!
خم شد و برشون داشت
رفتین پایین
ریختیشون ت حیاط
گفتی بیارنشون بیرون
تهیونگ: اخ از دست تو
ا. ت: اوممممم... همش ساز منفی بزن!
اوردنشون بیرون
دونه دونه کیفارو برمیداشتی میگفتی این مال توعه این مال توعه
بعدشم میگفتی فلانی بهتون چن بار زنگ زده فلانی چن بار
گوشیشونو ت دستت نگه داشته بودی
": میخای چیکارشون کنی هااا
ا. ت: گفتم گنا دارین ب خانواد هاتون زنگ بزنین
': واقعا... اینجا انتن میده
ا. ت: چرا نمیده
ی چن قدم رفتی جلو
یکی از گوشیهارو برداشتی
گفتی: این وال توعه"
و محکم انداختیش زمین ک تکه تکه شد
": چرا اینکارو کردی هاااا
ا. ت: سرم من داد نزن ها!
و یکی یکی مال همشونو شکوندی
ا. ت: امیدوارم عاقبتتون مثل گوشیهاتون نشه!
ک بعضیا گفتن پس گوشی ما وسایل ما؟
ا. ت: با وسایلو گوشی شما کاری ندارم
گفته بودی برات اتیشو نفت بیارن
ریختی رو وسایلشون و اتش انداختی
همه داشتن خودشونو مینداختن جلو
ت میفاشون وسایلای خیلی مهم بود واس اون سوزوندیش
تهیونگ چیزی نمیگفت
باورش نمیشد این تویی
وسط کارات رفت تو
ا. ت: اها با کاراتون ناراحت کردین شاهمو!
گفتی ببرنشون تو
و رفتی خونه
رفتی پیش تهیونگ
ا. ت: تهیونگ الان پیرمون چیزی نداره بپوشه.. منم همینطور.. بزار برم خونه لباس بیارم
تهیونگ: خطرناکه
ا. ت: هم اسبابازی هم نداره اینجا حوصلش سر میره.. میگ از اینجا خسته شدم
تهیونگ: باشه با یکی از نگهبانا برو
ا. ت: با اونا چطور برم یهویی وحشی شدن! اونموقع خطرناک تر میشه
تهیونگ: باشه خودت برو... مواظب خودت باش
ا. ت: حتما
تهیونگ: راستی اون جواهرات رو همشونو فروختی
ا. ت: همشونو! مگ امکان داره فق ی انگشتر فروختم اونم با چ بدبختیو کم مونده بود بگیرنم
تهیونگ: پس همشونو بیار... گردنبندی ک بهت داده بودم هم حتما بیار.. اون قدرت خاصی داره.. میخام ازش واسه چیری استفاده کنم
ا. ت: باشه
بهش نگاه کردی
و ب معنی چیه سرتو تکون دادی
تهیونگ: خبی!
ا. ت: اره خوبم... اینقدرم از نظر روانی نپرس خبم.. یجوری میشم...
تهیونگ: اگ بهت بگم چیکارشون کنم چی میگی؟
ا. ت:اومم. بعضیاشون مهربون اونم خیلی اونارو میگم بفرستی خونشون
تهیونگ: پس اونایی ک بدن؟
ا. ت: هرچی دلت میخاد باهاشون بکن....
تهیونگ: حت اگ بکشمشون
ا. ت: هرچی میخای بکن..
پاشد
دستتو گرفت
و بهت گفت: بلند شو
ا. ت: باشه بزار اینارو بردارم
بلند شدی
ا. ت: کمکم کن اینارو ببرم پایین
تهیونگ: اخ از دست تو
ا. ت: کمک کن دیگ همشون تو دستام جا نمیشن فق اونایی ک گذاشتم اینور بردار
تهیونگ: اونی دیگ چی هسن؟
ا. ت: اونا مال اونایی ک گفتم مهربونن مال اونا هستن میدم بهشون بلاخره
ک تهیونگ یجوری نگات کرد
ا. ت: اونجوری نگام نکن برشون دار!
خم شد و برشون داشت
رفتین پایین
ریختیشون ت حیاط
گفتی بیارنشون بیرون
تهیونگ: اخ از دست تو
ا. ت: اوممممم... همش ساز منفی بزن!
اوردنشون بیرون
دونه دونه کیفارو برمیداشتی میگفتی این مال توعه این مال توعه
بعدشم میگفتی فلانی بهتون چن بار زنگ زده فلانی چن بار
گوشیشونو ت دستت نگه داشته بودی
": میخای چیکارشون کنی هااا
ا. ت: گفتم گنا دارین ب خانواد هاتون زنگ بزنین
': واقعا... اینجا انتن میده
ا. ت: چرا نمیده
ی چن قدم رفتی جلو
یکی از گوشیهارو برداشتی
گفتی: این وال توعه"
و محکم انداختیش زمین ک تکه تکه شد
": چرا اینکارو کردی هاااا
ا. ت: سرم من داد نزن ها!
و یکی یکی مال همشونو شکوندی
ا. ت: امیدوارم عاقبتتون مثل گوشیهاتون نشه!
ک بعضیا گفتن پس گوشی ما وسایل ما؟
ا. ت: با وسایلو گوشی شما کاری ندارم
گفته بودی برات اتیشو نفت بیارن
ریختی رو وسایلشون و اتش انداختی
همه داشتن خودشونو مینداختن جلو
ت میفاشون وسایلای خیلی مهم بود واس اون سوزوندیش
تهیونگ چیزی نمیگفت
باورش نمیشد این تویی
وسط کارات رفت تو
ا. ت: اها با کاراتون ناراحت کردین شاهمو!
گفتی ببرنشون تو
و رفتی خونه
رفتی پیش تهیونگ
ا. ت: تهیونگ الان پیرمون چیزی نداره بپوشه.. منم همینطور.. بزار برم خونه لباس بیارم
تهیونگ: خطرناکه
ا. ت: هم اسبابازی هم نداره اینجا حوصلش سر میره.. میگ از اینجا خسته شدم
تهیونگ: باشه با یکی از نگهبانا برو
ا. ت: با اونا چطور برم یهویی وحشی شدن! اونموقع خطرناک تر میشه
تهیونگ: باشه خودت برو... مواظب خودت باش
ا. ت: حتما
تهیونگ: راستی اون جواهرات رو همشونو فروختی
ا. ت: همشونو! مگ امکان داره فق ی انگشتر فروختم اونم با چ بدبختیو کم مونده بود بگیرنم
تهیونگ: پس همشونو بیار... گردنبندی ک بهت داده بودم هم حتما بیار.. اون قدرت خاصی داره.. میخام ازش واسه چیری استفاده کنم
ا. ت: باشه
۲۰۴.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.