پارت ۱۷
پارت ۱۷
رهام گوشیو برداشت
رهام:جانم سلام
ستین:شام دارم آماده میکنم با امیر بیاین برا شام تا فحش کشتون نکردم هووففف
رهام:رو جفت چشام خدتو عصبی نکن آبجی حتما میایم
گوشیو قطع کردم
سودا:آبجی دکترا چیکارت کردن تنظیماتتو بهم ریختن
سادیا:مشکل داری ؟
ستین:ینی ستین قبل بهتر بود؟!
سودا:اره خب با ادب بود جنم داشت گیج نمیزد میفهمید چی میگ ...
سادیا:خفه شو من ک باهاش حال میکنم بی ادبم خدتی خنگ
سادیا دستمو گرفت
سادیا:بیا بریم بشین اونجا رو مبل ما شام آماده میکنیم
رو مبل نشستم ی چهره تاریک اومد توی ذهنم
ستین:بچ ها ؟!
سودا:بعله
ستین:یکی کم نیست؟!
سادیا:یکی یا ی چی ؟!
ستین:ی نفر نمیدونم ی چهره ی تاریک از ی پسر اومد توی ذهنم توی بیمارستان امیر و رهام و مهرداد بود ک میگفت هم دانشگاهیم بوده حسم میگ ی نفر دیگ هست ..
سودا:اها فهمیدم کیو میگ الان دعوتش میکنم
سادیا:کی میلاد ؟!
ستین:میلاد کیع ؟!
سودا:همونی ک چهره ی تاریکش اومده توی ذهنت همونی ک حس میکنی توی بیمارستان البته بودا از قبل بیهوش شدنت تا بعد عمل ی لحظه تنات نزاشت
سادیا:سودا بریم زیادی گیجش نکن چرند هم نگو
سادیا دست سودا رو گرفت رفتن توی آشپز خونه گوشیمو با بلوتوث ب تلویزیون وصل کردم و موسیقی گذاشتم
ویوی سادیا
سودا رو بردم توی آشپز خونه
سادیا:چرت و پرت چرا میگی شاید اون چهره ی رامتین باشه نباید یادش بیاری اوکی
سودا:خنگ منم فهمیدم خاستم فک کنه اون ته چهره ی تاریک توی ذهنش میلاده
گوشیشو در آورد ب میلاد زنگ زد
میلاد:سلام آبجی اتفاقی افتاده؟!
سودا:سلام دادا واس شام تشریف میاری خونه ما امیر و رهام دعوت کردیم تنا نیستی بیا دور هم باشیم
میلاد:چشم میام
گوشیو قطع کرد
سادیا:زشت نیست ؟!
سودا:چی؟!
سادیا:همه هستن استاد نیست
سودا:ن زشت نیست بودنه استاد احتمال داره رامتینو یاده ستین بیاره اون باعث وصل شدن این دوتا بود خنگیا دفعه ی بعد دعوتش میکنیم بزا اول میلاد و سیتنو بهم نزدیک کنیم
مشغول درست کردن غذا شدیم
سادیا:میلاد از ستین کوچیک تره
سودا:ک چی وقتی ستین عاشق میلاد شد اون چهار سال دیده نمیشه اوکی ندیدی پسرع چقد پای ستین موند آخه کی وفا تر از میلاد واس ستینه
سادیا:میخایی رابطه اتو تموم کنی؟!
سودا:ن ینی نمیدونم
دیگ سکوت کردیم و شام رو آماده کردیم حدودا ساعت ۹ از آشپزخونه زدیم بیرون ستین موسیقی گذاشته بود چشاشو بسته بود
ویوی ستین
چشامو بستم و ب موسیقی گوش کردم تا وقتی دخترا اومدن و کارشون تموم شده بود
سادیا:خابیدی؟!
چشامو باز کردم
ستین:ن بهم بگین ستین قبلی چطوری بود ک بتونم مث اون رفتار کنم ک شماها کمتر ازم خجالت بکشین
سودا:خیلی هم خوبی الان ک فک میکنم خیلی سخت گیر بودی خوشی رو هم زهره خدت میکردی هم ما ..
رهام گوشیو برداشت
رهام:جانم سلام
ستین:شام دارم آماده میکنم با امیر بیاین برا شام تا فحش کشتون نکردم هووففف
رهام:رو جفت چشام خدتو عصبی نکن آبجی حتما میایم
گوشیو قطع کردم
سودا:آبجی دکترا چیکارت کردن تنظیماتتو بهم ریختن
سادیا:مشکل داری ؟
ستین:ینی ستین قبل بهتر بود؟!
سودا:اره خب با ادب بود جنم داشت گیج نمیزد میفهمید چی میگ ...
سادیا:خفه شو من ک باهاش حال میکنم بی ادبم خدتی خنگ
سادیا دستمو گرفت
سادیا:بیا بریم بشین اونجا رو مبل ما شام آماده میکنیم
رو مبل نشستم ی چهره تاریک اومد توی ذهنم
ستین:بچ ها ؟!
سودا:بعله
ستین:یکی کم نیست؟!
سادیا:یکی یا ی چی ؟!
ستین:ی نفر نمیدونم ی چهره ی تاریک از ی پسر اومد توی ذهنم توی بیمارستان امیر و رهام و مهرداد بود ک میگفت هم دانشگاهیم بوده حسم میگ ی نفر دیگ هست ..
سودا:اها فهمیدم کیو میگ الان دعوتش میکنم
سادیا:کی میلاد ؟!
ستین:میلاد کیع ؟!
سودا:همونی ک چهره ی تاریکش اومده توی ذهنت همونی ک حس میکنی توی بیمارستان البته بودا از قبل بیهوش شدنت تا بعد عمل ی لحظه تنات نزاشت
سادیا:سودا بریم زیادی گیجش نکن چرند هم نگو
سادیا دست سودا رو گرفت رفتن توی آشپز خونه گوشیمو با بلوتوث ب تلویزیون وصل کردم و موسیقی گذاشتم
ویوی سادیا
سودا رو بردم توی آشپز خونه
سادیا:چرت و پرت چرا میگی شاید اون چهره ی رامتین باشه نباید یادش بیاری اوکی
سودا:خنگ منم فهمیدم خاستم فک کنه اون ته چهره ی تاریک توی ذهنش میلاده
گوشیشو در آورد ب میلاد زنگ زد
میلاد:سلام آبجی اتفاقی افتاده؟!
سودا:سلام دادا واس شام تشریف میاری خونه ما امیر و رهام دعوت کردیم تنا نیستی بیا دور هم باشیم
میلاد:چشم میام
گوشیو قطع کرد
سادیا:زشت نیست ؟!
سودا:چی؟!
سادیا:همه هستن استاد نیست
سودا:ن زشت نیست بودنه استاد احتمال داره رامتینو یاده ستین بیاره اون باعث وصل شدن این دوتا بود خنگیا دفعه ی بعد دعوتش میکنیم بزا اول میلاد و سیتنو بهم نزدیک کنیم
مشغول درست کردن غذا شدیم
سادیا:میلاد از ستین کوچیک تره
سودا:ک چی وقتی ستین عاشق میلاد شد اون چهار سال دیده نمیشه اوکی ندیدی پسرع چقد پای ستین موند آخه کی وفا تر از میلاد واس ستینه
سادیا:میخایی رابطه اتو تموم کنی؟!
سودا:ن ینی نمیدونم
دیگ سکوت کردیم و شام رو آماده کردیم حدودا ساعت ۹ از آشپزخونه زدیم بیرون ستین موسیقی گذاشته بود چشاشو بسته بود
ویوی ستین
چشامو بستم و ب موسیقی گوش کردم تا وقتی دخترا اومدن و کارشون تموم شده بود
سادیا:خابیدی؟!
چشامو باز کردم
ستین:ن بهم بگین ستین قبلی چطوری بود ک بتونم مث اون رفتار کنم ک شماها کمتر ازم خجالت بکشین
سودا:خیلی هم خوبی الان ک فک میکنم خیلی سخت گیر بودی خوشی رو هم زهره خدت میکردی هم ما ..
۱.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.