پارت دوم / part2
پارت دوم / part2
#قاتل_منِ_قبلی
خرداد بود و آخرین امتحانمو میخواستم بدم..ترم دوم بود و بعدش دیگه ازاد میشدممم
خوشحال بودم و همچنان استرس داشتم
چنروزی بود مامان یجوری بود.. نمیفهمیدم چخبره ولی نگاه های اشنایی داشت..
مامان : آتوسا! صبر میکنی؟
آتوسا : امم کاری داری ؟
مامان : اوه اگه دیرت می..
آتوسا : نه زوده.. میخواستمامروز زود حرکت کنم.. جانم؟
مامان : اتوسا میخوام بهت بگم ولی خب امیدوارم بهم نریزی.
آتوسا : چیشده
مامان : شب زنعموت اینا میان و..
آتوسا : پلکی زدمو گفتم : این خبر بدیه؟
مامان : نه خب.. برای کمک میان
آتوسا : چه کمکی اونوقت ؟
مامان : میخوایم بریم اتوسا! بازم میخوایم بریم
آتوسا : بلند شدم و حرکت کردم از خونه زدم بیرون..عادی بود! اینکه هرسال شهرجدید بریم..بخاطر شغل پدرم..ومنم هیچ! مهم نبودم
اینکه چه فشاری بهم وارد میشه اینکه همش دوست جدید پیدامیکنم تا میخوام بهش تکیه کنم میریم همینه داستان من.!
امتحانو که دادمبرگشتم.
همزمان هم اروم ، هم عصبی بودم.
یعنی درواقع اروم و منتظر بودم یکی چیزی بگه تا سگ بشم!
وارد خونه شدم.
پارسا روی پله نشسته بود و نگام میکرد :
_سلام به اتوسای خودم!
اتوسا : چطوری پسرعمو جون؟
_بله که خوبم شما چطوری؟
اتوسا :عالیم اصلا !
_اشکال نداره درست میشه باورکن.. یه ماموریت ۲ سالس.
اتوسا : بعدشم یه ماموریت دیگه..
_به دلت بد را نده منکه هستم.
اتوسا : اعتماد به آسمووونتووو یعنیی
_همیشه هواتو دارم تو مثل خواهرم نیستی ..
#رمان #عاشقانه #ناراحت #ویسگون #خوشحال #رستوران #اسلایم #کیوت #خوردنی #غذا #تهیونگ #بی_تی_اس #فیک #مافیا #جانکوک #تهیون #تی_اکس_تی #نامجون #جیهوپ #شوگا #جیمین #جین #یونجون #سوبین #بومگیو #کای #اکسو #آرمی #اکسوال
#قاتل_منِ_قبلی
خرداد بود و آخرین امتحانمو میخواستم بدم..ترم دوم بود و بعدش دیگه ازاد میشدممم
خوشحال بودم و همچنان استرس داشتم
چنروزی بود مامان یجوری بود.. نمیفهمیدم چخبره ولی نگاه های اشنایی داشت..
مامان : آتوسا! صبر میکنی؟
آتوسا : امم کاری داری ؟
مامان : اوه اگه دیرت می..
آتوسا : نه زوده.. میخواستمامروز زود حرکت کنم.. جانم؟
مامان : اتوسا میخوام بهت بگم ولی خب امیدوارم بهم نریزی.
آتوسا : چیشده
مامان : شب زنعموت اینا میان و..
آتوسا : پلکی زدمو گفتم : این خبر بدیه؟
مامان : نه خب.. برای کمک میان
آتوسا : چه کمکی اونوقت ؟
مامان : میخوایم بریم اتوسا! بازم میخوایم بریم
آتوسا : بلند شدم و حرکت کردم از خونه زدم بیرون..عادی بود! اینکه هرسال شهرجدید بریم..بخاطر شغل پدرم..ومنم هیچ! مهم نبودم
اینکه چه فشاری بهم وارد میشه اینکه همش دوست جدید پیدامیکنم تا میخوام بهش تکیه کنم میریم همینه داستان من.!
امتحانو که دادمبرگشتم.
همزمان هم اروم ، هم عصبی بودم.
یعنی درواقع اروم و منتظر بودم یکی چیزی بگه تا سگ بشم!
وارد خونه شدم.
پارسا روی پله نشسته بود و نگام میکرد :
_سلام به اتوسای خودم!
اتوسا : چطوری پسرعمو جون؟
_بله که خوبم شما چطوری؟
اتوسا :عالیم اصلا !
_اشکال نداره درست میشه باورکن.. یه ماموریت ۲ سالس.
اتوسا : بعدشم یه ماموریت دیگه..
_به دلت بد را نده منکه هستم.
اتوسا : اعتماد به آسمووونتووو یعنیی
_همیشه هواتو دارم تو مثل خواهرم نیستی ..
#رمان #عاشقانه #ناراحت #ویسگون #خوشحال #رستوران #اسلایم #کیوت #خوردنی #غذا #تهیونگ #بی_تی_اس #فیک #مافیا #جانکوک #تهیون #تی_اکس_تی #نامجون #جیهوپ #شوگا #جیمین #جین #یونجون #سوبین #بومگیو #کای #اکسو #آرمی #اکسوال
۴.۲k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.