jinus p39
شل شد و روی زمین نشست ، چه خوش خیال بود جئون و قلبش که شاید احساسی به نام عشق توی وجودش باشه ! اما نه ، نطفه این انتقام و تنفر تمام احساسات این دختر رو کور کرده بود
قبل اینکه سوار بشه محکم به ماشین کوبیدش و دستش رو دو طرف بدنش گذاشت
"تو که انقدر خرابی ، گوه خوردی من و خام خودت کردی، گوه خوردی ! فکر کردی که پسره و آره
گولش بزنم و راحت همه چیزش رو به فاک بدم بعدم یجوری رفتار کنم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده " jk
" چی داری میگی روانی ، ولم کن عوضی " a,t
پوزخند زد و کمر لختش رو چنگ زد و توی آغوش بزرگش هل داده شد
"چون تو گفتی " jk
" یادت رفته تو رام شده ی منی جئون ، نزار به بازی بگیرمت و راحت خردت کنم!"a,t
خنده ی دل خراشی کرد و فشار انگشتاش دور کمرش بیشتر شد
"نشونم بده " jk
لبخند زد و گردنبند توی گردنش رو کشید سمت خودش
" خودت خواستی " a,t
لب روی لب هاش گذاشت و مشغول بوسیدن لب های خشک شده اش شد
زمان زیادی رد نشده بود که دست جئون ملایم شد و از روی کمرش بالا اومد و پشت گردنش نشست و با ملاحضه لب های معشوقش رو میبوسید ، درسته!
او در دامن این دختر سرکش گیر افتاده بود
گازی از لب های سرخش گرفت و با حس خون توی دهنش کنار کشید
لبخند کجی کنار لبش نشست و زیر گردنش لب باز کرد
" اما اینبار نه کوچولو!" jk
و با ضربه ای که به سرش خورد چشماش تار شد ...
جسم ظریف و بی هوشش رو بغل کرد و داخل ماشین گذاشت ، نیم نگاهی بهش انداخت و توی تصمیمش دو دل شد... آیا واقعا می تونست تحویلش بده؟
با سردرد سنگین چشماش باز شد ، گیج به اطراف نگاه میکرد که فهمید چه بلایی سرش اومده
خواست از تخت پایین بیاد که با شدت دوباره به تخت کوبیده شد ، دستاش به تاج تخت بسته شده بود !
عصبی مچ دستاش رو تکون میداد ، نگاهی به ساعت دیواری انداخت ، ساعت ۵ صبح بود و قطعا برادرش نگران بود و این اصلا خوب نبود
قبل اینکه سوار بشه محکم به ماشین کوبیدش و دستش رو دو طرف بدنش گذاشت
"تو که انقدر خرابی ، گوه خوردی من و خام خودت کردی، گوه خوردی ! فکر کردی که پسره و آره
گولش بزنم و راحت همه چیزش رو به فاک بدم بعدم یجوری رفتار کنم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده " jk
" چی داری میگی روانی ، ولم کن عوضی " a,t
پوزخند زد و کمر لختش رو چنگ زد و توی آغوش بزرگش هل داده شد
"چون تو گفتی " jk
" یادت رفته تو رام شده ی منی جئون ، نزار به بازی بگیرمت و راحت خردت کنم!"a,t
خنده ی دل خراشی کرد و فشار انگشتاش دور کمرش بیشتر شد
"نشونم بده " jk
لبخند زد و گردنبند توی گردنش رو کشید سمت خودش
" خودت خواستی " a,t
لب روی لب هاش گذاشت و مشغول بوسیدن لب های خشک شده اش شد
زمان زیادی رد نشده بود که دست جئون ملایم شد و از روی کمرش بالا اومد و پشت گردنش نشست و با ملاحضه لب های معشوقش رو میبوسید ، درسته!
او در دامن این دختر سرکش گیر افتاده بود
گازی از لب های سرخش گرفت و با حس خون توی دهنش کنار کشید
لبخند کجی کنار لبش نشست و زیر گردنش لب باز کرد
" اما اینبار نه کوچولو!" jk
و با ضربه ای که به سرش خورد چشماش تار شد ...
جسم ظریف و بی هوشش رو بغل کرد و داخل ماشین گذاشت ، نیم نگاهی بهش انداخت و توی تصمیمش دو دل شد... آیا واقعا می تونست تحویلش بده؟
با سردرد سنگین چشماش باز شد ، گیج به اطراف نگاه میکرد که فهمید چه بلایی سرش اومده
خواست از تخت پایین بیاد که با شدت دوباره به تخت کوبیده شد ، دستاش به تاج تخت بسته شده بود !
عصبی مچ دستاش رو تکون میداد ، نگاهی به ساعت دیواری انداخت ، ساعت ۵ صبح بود و قطعا برادرش نگران بود و این اصلا خوب نبود
۳۷.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.