دو پارتی تهیونگ
دو پارتی تهیونگ
ویو تهیونگ
امشب هم مهمونی خانوادگی و دوستانه و تولد هانول بود ولی دقیقا شبی که از عشق زندگیم جدا شدم و توی فکر بودم که صدای در اومد
تهیونگ:بفرمایید
هانول:سلام عزیزم
باید ملیح رفتار میکردم چون اگر سرد حرف بزنم باهاش یا سرش داد بزنم سری گریه میکنه منم حوصله اشک تمساحی شو ندارم
تهیونگ: جانم
هانول:چیزی شده تو فکری
تهیونگ: نه چیزی نشده امشب و که یادت نرفته؟
هانول: نه راستی بچمون یک ماه دیگه دنیا میاد
تهیونگ: اوهم
هانول:تهیونگ روبه راهی عزیزم
تهیونگ: اره تو برو دیگه کم کم حاضر شو
هانول:باشه عزیزم من رفتم
درسته اون باردار بود ولی اون بچه از من نبود و ادعا میکنه که ما باهم رابطه داشتیم
میشه گفت بچه خودم که حاصل از عشق قدیمیم بود پیش خودم بود اون فقط ۱۰ ماهش بود که از مادر واقعیش جدا شد ولی هانول و رو به چشم مادرش نمیبینه حق هم دارم و مقصر اصلی خودم بودم
هروز با خودم فکر میکنم که من واقعا چرا اون کارو کردم یعنی الان چیکار میکنه وارد رابطه شده! افرادی مثل من یک نفر رو آنقدر دوست دارن هروی چیکار میکنند چون اگر به من باشه دلم میخواد هر لحظه با اون صحبت کنم و دربین آن کار دیگری نکنم
امیدوارم دوباره ببینمش من بود او حس میکنم مریضم
«شب مهمانی»
ویو تهیونگ
دیگه مهمان ها کم کم داشتند میرسیدن هانول هم دیگه کارش تموم شد و اومد پیش من به مهمان ها سلام کردیم همه جمع شده بودن و به موزیک زنده گوش میدادن بوی که عطر آشنا به مشامم رسید یعنی واقعا خودش بود عشق قدیمیم فکرشو نمیکردم اینجا باش صداش هنوز مثل قبل خوشگله کمر باریکه
هانول:تهیونگ؟
تهیونگ: بله چیزی شده؟
هانول:خوبی؟
میخواستم بگم نه چون اینجا یک نفر بود که خیلی دوست دارم و دلم براش تنگ شده
تهیونگ:اره
هانول از اولش هم همین بود همه چی میخواست ولی اون یکبار هم از من چیزی درخواست نکرد :)
بچها لایک فراموش نشه اگه بد بود معذرت میخوام😞⚡️✨
ویو تهیونگ
امشب هم مهمونی خانوادگی و دوستانه و تولد هانول بود ولی دقیقا شبی که از عشق زندگیم جدا شدم و توی فکر بودم که صدای در اومد
تهیونگ:بفرمایید
هانول:سلام عزیزم
باید ملیح رفتار میکردم چون اگر سرد حرف بزنم باهاش یا سرش داد بزنم سری گریه میکنه منم حوصله اشک تمساحی شو ندارم
تهیونگ: جانم
هانول:چیزی شده تو فکری
تهیونگ: نه چیزی نشده امشب و که یادت نرفته؟
هانول: نه راستی بچمون یک ماه دیگه دنیا میاد
تهیونگ: اوهم
هانول:تهیونگ روبه راهی عزیزم
تهیونگ: اره تو برو دیگه کم کم حاضر شو
هانول:باشه عزیزم من رفتم
درسته اون باردار بود ولی اون بچه از من نبود و ادعا میکنه که ما باهم رابطه داشتیم
میشه گفت بچه خودم که حاصل از عشق قدیمیم بود پیش خودم بود اون فقط ۱۰ ماهش بود که از مادر واقعیش جدا شد ولی هانول و رو به چشم مادرش نمیبینه حق هم دارم و مقصر اصلی خودم بودم
هروز با خودم فکر میکنم که من واقعا چرا اون کارو کردم یعنی الان چیکار میکنه وارد رابطه شده! افرادی مثل من یک نفر رو آنقدر دوست دارن هروی چیکار میکنند چون اگر به من باشه دلم میخواد هر لحظه با اون صحبت کنم و دربین آن کار دیگری نکنم
امیدوارم دوباره ببینمش من بود او حس میکنم مریضم
«شب مهمانی»
ویو تهیونگ
دیگه مهمان ها کم کم داشتند میرسیدن هانول هم دیگه کارش تموم شد و اومد پیش من به مهمان ها سلام کردیم همه جمع شده بودن و به موزیک زنده گوش میدادن بوی که عطر آشنا به مشامم رسید یعنی واقعا خودش بود عشق قدیمیم فکرشو نمیکردم اینجا باش صداش هنوز مثل قبل خوشگله کمر باریکه
هانول:تهیونگ؟
تهیونگ: بله چیزی شده؟
هانول:خوبی؟
میخواستم بگم نه چون اینجا یک نفر بود که خیلی دوست دارم و دلم براش تنگ شده
تهیونگ:اره
هانول از اولش هم همین بود همه چی میخواست ولی اون یکبار هم از من چیزی درخواست نکرد :)
بچها لایک فراموش نشه اگه بد بود معذرت میخوام😞⚡️✨
۱.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.