school secret
پارت ۱۷
ویو نامجون
یکم اونجا نشستم. نگاش کردم دیدم خوابش برده. یعنی واقعا عاشقش شدم؟ ولی چرا؟
تو این فکرا بودم که جیمین در محکم باز کرد و بلند گفت
جیمین: آهای نامجون ، کل زنگ اینجا بودی؟ این آنیلاس؟
نامجون: شیش! خوابیده! بیا بریم بیرون.
با جیمین از اتاق اومدم بیرون. رفتیم تویه حیاط.
جیمین: نامجون حالا ما یچیزی گفتیم واقعا عاشقش شدی؟ اون دختره...
نامجون: نمیدونم خودمم هنوز. ولی اون دختری که فکر میکنی نیست. هنوز بخاطر قضیه تهیونگ و جونگکوک ناراحته. واقعا انگار از کارش پشیمون شده.
جیمین: واقعا؟
نامجون: اره . الان بهم گفت نمیتونه بخوابه ، حرف هایی که دیروز بهش زدیم خیلی ناراحتش کرده بود.
جیمین: واقعا؟ یعنی انقدر احساسیه؟
نامجون: نمیدونم. ولی ما باید از پدر های جونگکوک و تهیونگ بپرسیم که از کجا فهمیدن.
جیمین: آ چرا زودتر به فکرمون نرسید؟ بیا بریم به اون دوتا هم بگیم.
با جیمین رفتیم پیش اون دوتا. بهشون گفتیم و اونا هم موافقت کردن.
ویو جونگکوک
یعنی ممکنه کار اون عوضی نباشه؟
رفتم خونه. تا رسیدم سریع به اتاق بابام رفتم.
جونگکوک: بابا
بابای جونگکوک: بله
جونگکوک: تو از کجا فهمیدی که منو تهیونگ باهمیم؟
بابایه جونگکوک: بهت نگفتم؟ بادیگارد تهیونگ متوجه این موضوع شده بود. میدونی من مخالف این رابطه نبودم ، ولی آقای کیم خیلی مخالف بود.
ویو نامجون
یکم اونجا نشستم. نگاش کردم دیدم خوابش برده. یعنی واقعا عاشقش شدم؟ ولی چرا؟
تو این فکرا بودم که جیمین در محکم باز کرد و بلند گفت
جیمین: آهای نامجون ، کل زنگ اینجا بودی؟ این آنیلاس؟
نامجون: شیش! خوابیده! بیا بریم بیرون.
با جیمین از اتاق اومدم بیرون. رفتیم تویه حیاط.
جیمین: نامجون حالا ما یچیزی گفتیم واقعا عاشقش شدی؟ اون دختره...
نامجون: نمیدونم خودمم هنوز. ولی اون دختری که فکر میکنی نیست. هنوز بخاطر قضیه تهیونگ و جونگکوک ناراحته. واقعا انگار از کارش پشیمون شده.
جیمین: واقعا؟
نامجون: اره . الان بهم گفت نمیتونه بخوابه ، حرف هایی که دیروز بهش زدیم خیلی ناراحتش کرده بود.
جیمین: واقعا؟ یعنی انقدر احساسیه؟
نامجون: نمیدونم. ولی ما باید از پدر های جونگکوک و تهیونگ بپرسیم که از کجا فهمیدن.
جیمین: آ چرا زودتر به فکرمون نرسید؟ بیا بریم به اون دوتا هم بگیم.
با جیمین رفتیم پیش اون دوتا. بهشون گفتیم و اونا هم موافقت کردن.
ویو جونگکوک
یعنی ممکنه کار اون عوضی نباشه؟
رفتم خونه. تا رسیدم سریع به اتاق بابام رفتم.
جونگکوک: بابا
بابای جونگکوک: بله
جونگکوک: تو از کجا فهمیدی که منو تهیونگ باهمیم؟
بابایه جونگکوک: بهت نگفتم؟ بادیگارد تهیونگ متوجه این موضوع شده بود. میدونی من مخالف این رابطه نبودم ، ولی آقای کیم خیلی مخالف بود.
۲.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.