گس لایتر/پارت ۹
اسلاید دوم:حلقه
از زبان بایول:
وقتی از ماشین پیاده شدیم...دستشو به طرفم دراز کرد...میخواست دستشو بگیرم... دلم میخواست...اما خجالت میکشیدم...با این حال بعد از چن ثانیه مکث...دستشو گرفتم... وارد سینما شدیم...هیچکس نبود!...گفتم: جونگکوک؟...اینجا که کسی نیست!
جونگکوک: خب ک چی؟
بایول: منظورت چیه؟
جونگکوک: نمیخواستم کسی به جز ما دوتا اینجا حضور داشته باشه...همه بلیطا رو خریدم!
وقتی حرفاشو شنیدم...تپش قلبمو شنیدم...حتم دارم دوباره گونه هام از خجالت سرخ شدن...ک طبق معمول از چشمای تیزبین اون پنهون نموند!...وقتی جونگکوک سکوتمو دید...نگام کرد و خندید...دوباره دستمو گرفت و روی صندلی کنار خودش نشوند...دستشو بالا برد و یه بشکن زد!...پرده سینما روشن شد...انیمیشن زیبای خفته ساخت کمپانی والت دیزنی در سال 1959 روی پرده ظاهر شد!!!....اعتراف میکنم ک تماشای دوباره اش بعد این همه سال تجربه لذت بخشی بود....داستان زیباش ب قلم نویسنده فرانسوی شارل پرو...سبک گرافیک...و از همه مهمتر موسیقی متنش....برگرفته از موسیقی زیبای خفته...اثر آهنگساز برجسته روسی....پیوتر ایلیچ چایکوفسکی...همه و همه از این انیمیشن اثر کلاسیک خارق العاده ای ساخته بودن!...اتمسفر حاکم بر سینما...حس بی نظیری بهم میداد...بعد از گذشت تقریبا یک ساعت و یازده دقیقه...ب سکانس پایانی رسیدیم...قسمتی که شاهزاده آرورا به خوابی عمیق فرو رفته بود....آرورا...یعنی طلوع خورشید...شاهزاده فیلیپ برای نجاتش ب بالاترین اتاق قلعه اومد...اما چیزی اینجا متفاوت بود...مثل نسخه اصلی نبود!...موهای کاراکترا مشکی بود!....با چشمای مشکی و کشیده...یکم ک دقت کردم...متوجه شباهت جالب کاراکترا به خودم و جونگکوک شدم!...مات و مبهوت فقط نگاه میکردم...به جونگکوک نگاه کردم...بی تابانه فقط میخواستم سوال بپرسم...اما زبونم از شدت تحیر و شگفتی ناتوان بود!...شاهزاده فیلیپ آرورا رو بوسید...و آرورای زیباروی بیدار شد...شاهزاده جعبه ای رو از جیبش درآورد!...پرده سینما تاریک شد!!...جونگکوک از سر جاش پاشد...دستشو بالا گرفت...از پشت پرده یه نفر چیزیو براش پرت کرد...گرفتش!...دوباره پرده سینما روشن شد و ادامه انیمیشن...شاهزاده جعبه به دست جلوی آرورا زانو زد...درست مثل جونگکوک!...شاهزاده فیلیپ جعبه رو باز کرد...درست مثل جونگکوک!...حلقه ای از برند تیفانی...جعبه رو به طرفم گرفت...میدرخشید!...اونقد زیاد ک یه لحظه خیال کردم خود خورشیده...
_ایم بایول
با من ازدواج میکنی؟
از زبان بایول:
وقتی از ماشین پیاده شدیم...دستشو به طرفم دراز کرد...میخواست دستشو بگیرم... دلم میخواست...اما خجالت میکشیدم...با این حال بعد از چن ثانیه مکث...دستشو گرفتم... وارد سینما شدیم...هیچکس نبود!...گفتم: جونگکوک؟...اینجا که کسی نیست!
جونگکوک: خب ک چی؟
بایول: منظورت چیه؟
جونگکوک: نمیخواستم کسی به جز ما دوتا اینجا حضور داشته باشه...همه بلیطا رو خریدم!
وقتی حرفاشو شنیدم...تپش قلبمو شنیدم...حتم دارم دوباره گونه هام از خجالت سرخ شدن...ک طبق معمول از چشمای تیزبین اون پنهون نموند!...وقتی جونگکوک سکوتمو دید...نگام کرد و خندید...دوباره دستمو گرفت و روی صندلی کنار خودش نشوند...دستشو بالا برد و یه بشکن زد!...پرده سینما روشن شد...انیمیشن زیبای خفته ساخت کمپانی والت دیزنی در سال 1959 روی پرده ظاهر شد!!!....اعتراف میکنم ک تماشای دوباره اش بعد این همه سال تجربه لذت بخشی بود....داستان زیباش ب قلم نویسنده فرانسوی شارل پرو...سبک گرافیک...و از همه مهمتر موسیقی متنش....برگرفته از موسیقی زیبای خفته...اثر آهنگساز برجسته روسی....پیوتر ایلیچ چایکوفسکی...همه و همه از این انیمیشن اثر کلاسیک خارق العاده ای ساخته بودن!...اتمسفر حاکم بر سینما...حس بی نظیری بهم میداد...بعد از گذشت تقریبا یک ساعت و یازده دقیقه...ب سکانس پایانی رسیدیم...قسمتی که شاهزاده آرورا به خوابی عمیق فرو رفته بود....آرورا...یعنی طلوع خورشید...شاهزاده فیلیپ برای نجاتش ب بالاترین اتاق قلعه اومد...اما چیزی اینجا متفاوت بود...مثل نسخه اصلی نبود!...موهای کاراکترا مشکی بود!....با چشمای مشکی و کشیده...یکم ک دقت کردم...متوجه شباهت جالب کاراکترا به خودم و جونگکوک شدم!...مات و مبهوت فقط نگاه میکردم...به جونگکوک نگاه کردم...بی تابانه فقط میخواستم سوال بپرسم...اما زبونم از شدت تحیر و شگفتی ناتوان بود!...شاهزاده فیلیپ آرورا رو بوسید...و آرورای زیباروی بیدار شد...شاهزاده جعبه ای رو از جیبش درآورد!...پرده سینما تاریک شد!!...جونگکوک از سر جاش پاشد...دستشو بالا گرفت...از پشت پرده یه نفر چیزیو براش پرت کرد...گرفتش!...دوباره پرده سینما روشن شد و ادامه انیمیشن...شاهزاده جعبه به دست جلوی آرورا زانو زد...درست مثل جونگکوک!...شاهزاده فیلیپ جعبه رو باز کرد...درست مثل جونگکوک!...حلقه ای از برند تیفانی...جعبه رو به طرفم گرفت...میدرخشید!...اونقد زیاد ک یه لحظه خیال کردم خود خورشیده...
_ایم بایول
با من ازدواج میکنی؟
۲۲.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.