طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
رزی: کسی نمیخواد برای من تولد بگیره(لوس)
ات:چرا بیا خودم برات تولد میگیرم نینی کوچولو
رزی: دیدی داداش زنتو ازت گرفتم(زبون در اورد)
کوک: ته اروم باش تمام شد (خنده)
جیمین: چش شده
ته: خیلی خوب هق بود وایی هق دلم به حالتون هق سوخت (گریه)
جیمین: رزی دگر تو زندگیت یه لطف به من کنی اینکه بیای شوهرتون اروم کنی
رزی: جناب کیم تهیونگ اروم باش وگرنه میام میزنمت(داد)
تهیونگ: .........
جینا: چی شد
یوری: خاله رزی سر عمو داد زد عمو اروم شد(ذوق)
یونا: چیش ذوق داره مادر جان
جیا: همینی که بالاخره خاله رزی یه لطف به عمو جیمین کرد برگام(ذوق)
تینا: اینا چه زود باورن بچه ها میخواین بریم شهر بازی
ات و یوری و جیا: نه خیر نمیریم شهر بازی الان پاشیم بریم سفر( اخم )
جیمین: ات خانم شما بچه نیستی بیا اینور شما تازه از سفر اومدی دیگه سفری در کار نیست
یونا:رفکر کردین میریم سفر خزر در اشتباهین شما دوتا فردا مدرسه دارین
جینا: منم با حرف یونا موافقم شما دوتا فردا مدرسه دارین
ات: یه سوال بادیگارد دو کجاست
همه: اون دیگه کیه
جیمین: بادیگارد عمارته ات از اولی که اومده اینجا دست از سر کچلش بر نمیداره
ات: الان دیگه مو داره کچل نیست
ب. دو: سلام خانم مین
ات: واییییییی اینکه کنارته دودوهی هست
دوهی: خانم مین من بزرگ شدم الان سال اخری دبیرستان هستم
ات: هنوزم کوچولویی برای من
ب.دو: جناب پارک جکسون کارتون دارن
همه: شب همه خوش ما دیگه میریم
جیمین: اوکی الان میرم پیش جکسون ات تو داری کجا میری
ات: خونه چرا میپرسی
یونگی: ای خاک تو سرت تو زن جیمین هستی باید اینجا بمونی تو که وسایلتو جمع نکردی پاشی بیای خونه مامان و بابا تو فقط گوشیتو شارژ برداشته بودی
جینا: اینم جعبه ای که حلقت توشه دست کن
ات: باشه خب حد اقل یونا و یوری هستن
یونا: نه منم مرخصی گرفتم دارم میرم خونه مامانم یوری هم برای مدرسه میره خونه جینا
ات: مامانت که اجوما بود اجوما هم که مرد
یونا: برای سالگردش دارم میرم خر خداحافظ
جیمین:ات همینجا باش تا من برم ببینم جکسون چیکار داره
ات: باشه
وی ات
بعد از اینکه همه رفتن جیمینم رفت دم در عمارت خیلی سوت و کور بود پس منم رفتم تو اتاقم باورم نمیشد که هیچ کس نگفته بود منو جیمین ازدواج کردیم ولش کن داشتم چند دقیقه با خودم حرف میزدم که جیمین صدام زد بهش گفتم بالا تو اتاقم هستم اونم اومد پیشم
ات: سلام
جیمین: ترسوندیم گفتم تو حال بمون بعد اومدی تو اتاقت
ات: جیمین چرا هیچ کس بهم نگفته بود منو تو ازدواج کردیم
جیمین: چون من بهشون گفته بودم بهت نگن
ات; چرا اونوقت(اخم)
جیمین: چون از دست تو عصبی بودم ولی حالا دیگه عصبی نیستم خانم کوچولو
ات: من کوچولو نیستم حالا هم خوابم میاد
جیمین: شبت خوش
ات:
رزی: کسی نمیخواد برای من تولد بگیره(لوس)
ات:چرا بیا خودم برات تولد میگیرم نینی کوچولو
رزی: دیدی داداش زنتو ازت گرفتم(زبون در اورد)
کوک: ته اروم باش تمام شد (خنده)
جیمین: چش شده
ته: خیلی خوب هق بود وایی هق دلم به حالتون هق سوخت (گریه)
جیمین: رزی دگر تو زندگیت یه لطف به من کنی اینکه بیای شوهرتون اروم کنی
رزی: جناب کیم تهیونگ اروم باش وگرنه میام میزنمت(داد)
تهیونگ: .........
جینا: چی شد
یوری: خاله رزی سر عمو داد زد عمو اروم شد(ذوق)
یونا: چیش ذوق داره مادر جان
جیا: همینی که بالاخره خاله رزی یه لطف به عمو جیمین کرد برگام(ذوق)
تینا: اینا چه زود باورن بچه ها میخواین بریم شهر بازی
ات و یوری و جیا: نه خیر نمیریم شهر بازی الان پاشیم بریم سفر( اخم )
جیمین: ات خانم شما بچه نیستی بیا اینور شما تازه از سفر اومدی دیگه سفری در کار نیست
یونا:رفکر کردین میریم سفر خزر در اشتباهین شما دوتا فردا مدرسه دارین
جینا: منم با حرف یونا موافقم شما دوتا فردا مدرسه دارین
ات: یه سوال بادیگارد دو کجاست
همه: اون دیگه کیه
جیمین: بادیگارد عمارته ات از اولی که اومده اینجا دست از سر کچلش بر نمیداره
ات: الان دیگه مو داره کچل نیست
ب. دو: سلام خانم مین
ات: واییییییی اینکه کنارته دودوهی هست
دوهی: خانم مین من بزرگ شدم الان سال اخری دبیرستان هستم
ات: هنوزم کوچولویی برای من
ب.دو: جناب پارک جکسون کارتون دارن
همه: شب همه خوش ما دیگه میریم
جیمین: اوکی الان میرم پیش جکسون ات تو داری کجا میری
ات: خونه چرا میپرسی
یونگی: ای خاک تو سرت تو زن جیمین هستی باید اینجا بمونی تو که وسایلتو جمع نکردی پاشی بیای خونه مامان و بابا تو فقط گوشیتو شارژ برداشته بودی
جینا: اینم جعبه ای که حلقت توشه دست کن
ات: باشه خب حد اقل یونا و یوری هستن
یونا: نه منم مرخصی گرفتم دارم میرم خونه مامانم یوری هم برای مدرسه میره خونه جینا
ات: مامانت که اجوما بود اجوما هم که مرد
یونا: برای سالگردش دارم میرم خر خداحافظ
جیمین:ات همینجا باش تا من برم ببینم جکسون چیکار داره
ات: باشه
وی ات
بعد از اینکه همه رفتن جیمینم رفت دم در عمارت خیلی سوت و کور بود پس منم رفتم تو اتاقم باورم نمیشد که هیچ کس نگفته بود منو جیمین ازدواج کردیم ولش کن داشتم چند دقیقه با خودم حرف میزدم که جیمین صدام زد بهش گفتم بالا تو اتاقم هستم اونم اومد پیشم
ات: سلام
جیمین: ترسوندیم گفتم تو حال بمون بعد اومدی تو اتاقت
ات: جیمین چرا هیچ کس بهم نگفته بود منو تو ازدواج کردیم
جیمین: چون من بهشون گفته بودم بهت نگن
ات; چرا اونوقت(اخم)
جیمین: چون از دست تو عصبی بودم ولی حالا دیگه عصبی نیستم خانم کوچولو
ات: من کوچولو نیستم حالا هم خوابم میاد
جیمین: شبت خوش
ات:
۴.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.