چند پارتی (غمگین)
چند پارتی (غمگین)
رودخانه
پارت۵
ادمین ویو:
ات:گفت میرم؟(لبخند غمگین)
تهیونگ:نع نمیزارم
ات:چرا؟
تهیونگ کمی به دختر نزدیک شد
تهیونگ:چون...دوست دارم!
دختر هاج و واج موند حتی لبخندشم محو شد
ات:چی؟! تو حتی اسممو... نمیدونی!
تهیونگ:خب...اسمت چیه؟(لبخند غمگین)
ات:چای ات
تهیونگ:قشنگه...ات
دختر لبخندی زد نمیتونست و نمیخواست به قلبش دست رد بزنه!
نمیخواست؟!!!
نه این چه حرفیه! قطعا ات ازش متنفر بود! بود؟یا نه؟درد بدی توی کمرش پیچید که باعث شد صورتش جمع بشه
تهیونگ از جا پرید:خوبی؟(نگران)
ات چهرشو باز کرد دردش محو شده بود
تهیونگ نگاهی به باند کرد:خونی شده!
ات:مهم نیست بهم بگو...
تهیونگ نگاهش بهش کرد
تهیونگ:چیو؟
ات:اسمتو
تهیونگ:کیم تهیونگ
ات:بهت میاد
این بار درد غیر قابل انکاری کمر ات روی فرا گرفت که ات مجبور شد دادی بزنه
تهیونگ دست و پاشو یه لحظه گم کرد ولی بعد سریع دویید بیرون تا بره دکترو بیاره
بعد از معاینه ی مجدد و تعویض باند دکتر اطمینان داد این عادیه
تهیونگ کنار دختر نشست
ذهنش در گیر این بود که اگه زخم ات بزرگ تر میبود چی میشد؟احتمالا حتی اسمشم نمیفهمید!
ولی خب خدارو شکر اونقدرا عم بد نبود
بد نبود؟!
تا حدودی افتضاح بود!
تا حدودی؟
تهیونگ داشت این واقعیتو انکار میکرد البته که توی کمر رگ ها خیلی زیادن پس عادی بود که اب کمی رنگ بگیره
درسته؟
درسته
شب رو پیش ات موند و باهم حرف زدن و بیشتر همو شناختن ولی چیزی اتو اذیت میکرد
نفرت؟
عادی بود
وقتی تهیونگ خوابش برد ذهنش درگیر این حس شد و ات به خودش لعنت فرستاد که دوباره به قلبش گوش کرده بود ات از اون متنفر بود
رودخانه
پارت۵
ادمین ویو:
ات:گفت میرم؟(لبخند غمگین)
تهیونگ:نع نمیزارم
ات:چرا؟
تهیونگ کمی به دختر نزدیک شد
تهیونگ:چون...دوست دارم!
دختر هاج و واج موند حتی لبخندشم محو شد
ات:چی؟! تو حتی اسممو... نمیدونی!
تهیونگ:خب...اسمت چیه؟(لبخند غمگین)
ات:چای ات
تهیونگ:قشنگه...ات
دختر لبخندی زد نمیتونست و نمیخواست به قلبش دست رد بزنه!
نمیخواست؟!!!
نه این چه حرفیه! قطعا ات ازش متنفر بود! بود؟یا نه؟درد بدی توی کمرش پیچید که باعث شد صورتش جمع بشه
تهیونگ از جا پرید:خوبی؟(نگران)
ات چهرشو باز کرد دردش محو شده بود
تهیونگ نگاهی به باند کرد:خونی شده!
ات:مهم نیست بهم بگو...
تهیونگ نگاهش بهش کرد
تهیونگ:چیو؟
ات:اسمتو
تهیونگ:کیم تهیونگ
ات:بهت میاد
این بار درد غیر قابل انکاری کمر ات روی فرا گرفت که ات مجبور شد دادی بزنه
تهیونگ دست و پاشو یه لحظه گم کرد ولی بعد سریع دویید بیرون تا بره دکترو بیاره
بعد از معاینه ی مجدد و تعویض باند دکتر اطمینان داد این عادیه
تهیونگ کنار دختر نشست
ذهنش در گیر این بود که اگه زخم ات بزرگ تر میبود چی میشد؟احتمالا حتی اسمشم نمیفهمید!
ولی خب خدارو شکر اونقدرا عم بد نبود
بد نبود؟!
تا حدودی افتضاح بود!
تا حدودی؟
تهیونگ داشت این واقعیتو انکار میکرد البته که توی کمر رگ ها خیلی زیادن پس عادی بود که اب کمی رنگ بگیره
درسته؟
درسته
شب رو پیش ات موند و باهم حرف زدن و بیشتر همو شناختن ولی چیزی اتو اذیت میکرد
نفرت؟
عادی بود
وقتی تهیونگ خوابش برد ذهنش درگیر این حس شد و ات به خودش لعنت فرستاد که دوباره به قلبش گوش کرده بود ات از اون متنفر بود
۱.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.