عشق شیرین 🖤🖤

عشق شیرین 🖤🖤
پارت 31👑👑



ادوارد.. سلام یونا حالت چطوره؟ کم پیدایی ندیدمت خیلی وقته خانوم
یونا.. اروم، اروم اقای دکترخوبم، چطوری؟
ادوارد.. هعی منم خوبم چه خبر؟
یونا.. خبری خاصی جز شلوغی زندگی نیست
ادوارد.. اوکی بیا بت جمع معرفیت کنم
یونا ویو
ادوارد من و به جمع معرفی یه دختر که موهای طلایی و چشم های سبز داشت گفت خواهرش جوکیونگ هست. جوکیونگ تو دید اول یه دختر بانمک و یه لباس مناسب بود لباسش مثل بعضی ها بدن نما و باز نبود .
نفر بعدی تفلون بود که خیلی اعصبانی نگاهم میکرد منم دست کمی از اون نداشتم. هردو با اخم به هم نگاه میکردیم که به ادوارد گفتم تو با این نچسب دوستی؟
تفلون گفت چیه ها؟ میخوای با پسر خالم دوست نباشم؟
همینجور حاج و واج به ادوارد و جونگ کوک نگاه میکردم که ادوارد گفت کوک اونجور که فکر میکنی نیست الانم اصلا مهم نیست
کوک.. چیه ها فکر کردی برای من مهمو و در ضمن دفعه اخرت باشه به من میگی نچسب
جونگ کوک این و خیلی جدی بهم گفت که کمی ترسیدم ولی از رپ نرفتم منم گفتم.. وقتی ویژگی های نچسب بودن رو داری میشه بعد گفت تفلون
کوک.. به من میگی تفلون یه بار دیگه تکرار کن چی گفتی
ادوارد..بسه بچه ها دعوا نکنید




پایان پارت👑👑
نویسنده .. بلکنزی