P13
/جونگ کوک /
صورتم عرق کرده بود....چشمامو اروم باز کردم و دیدم تو اتاق تھیونگم کمی تو جام تکون خوردم و بھ زور اسم تھیونگو صدا زدم +تھ.....تھیونگ؟ ساکت روی تخت نشستم.بدنم درد میکرد و سرم نبض میزد. فین فینی کردم و چشمامو مالیدم. اروم از تخت پایین اومدم و وارد راھرو شدم.
اینور اونورمو نگاه کردم و خواستم بھ اتاق برگردم کھ صدای داد تھیونگ منو از جا پروند. بھ سمت صدا حرکت کردم
یھ اتاق با درھای قھوه ای بود. گوشم رو کامل باز کردم تا صدا رو بشنوم.
تھیونگ گفت +باتوعم!مگھ نگفتی تا یھ مدت جلوی اون روانیو میگیری؟ والینا با صدای ارومی گفت +تھ.....من نمیدونستم اون جادوگره. ابروھام بالا پرید +یعنی چی نمیدونستی؟الان من تو این وضعیت باید چیکار کنم!؟ +ببین.....شاید بشھ راضیش کرد کھ طلسمو باطل کنھ. +وقتی طلسمی رو گذاشتھ یعنی یھ شرطی داره خب؟؟؟؟؟؟؟ بدنم از ترس میلرزید.....داشتن راجب چی حرف میزدن +کوک دیگھ کسیو نداره خب؟من باید ازش مواظبت کنم. +خب ازش مواظبت کن!!!تو فقط پیوندت باھاش ممنوع شده نگفتھ کھ دیگھ باھاش درارتباط نباش
تھیونگ در و باز کرد و من با دیدنش سرمو بھ چپ و راست تکون دادم. +تھ.....قض....قضیھ چیھ؟ تھیونگ با دستش سرشو گرفت و اومد جلو.منو بھ دیوار چسبوند و دستشو کنار سرم گذاشت.
والینا در اتاق و بست و رفت داخل. تھیونگ کھ فقط چند میلی متر باھام فاصلھ داشت گفت +کوک.....ھرچیزی بشھ،ھر بلایی سرم بیاد،ھر طلسمی بزارن....من تا اخرش عاشقتم و یھ راھی واسھ جفت شدنمون پیدا میکنم!
و بعد محکم لباشو بھ لبم چسبوند و یھ دستشو پشت گردنم گذاشت. شاید مسخره باشھ ولی با حرفاش ارامش وجودمو پر کرد. باھاش ھمراھی کردم و وقتی عقب رفت بھ چشمام نگاه کرد. +ما از پسش برمیایم خب؟
صورتم عرق کرده بود....چشمامو اروم باز کردم و دیدم تو اتاق تھیونگم کمی تو جام تکون خوردم و بھ زور اسم تھیونگو صدا زدم +تھ.....تھیونگ؟ ساکت روی تخت نشستم.بدنم درد میکرد و سرم نبض میزد. فین فینی کردم و چشمامو مالیدم. اروم از تخت پایین اومدم و وارد راھرو شدم.
اینور اونورمو نگاه کردم و خواستم بھ اتاق برگردم کھ صدای داد تھیونگ منو از جا پروند. بھ سمت صدا حرکت کردم
یھ اتاق با درھای قھوه ای بود. گوشم رو کامل باز کردم تا صدا رو بشنوم.
تھیونگ گفت +باتوعم!مگھ نگفتی تا یھ مدت جلوی اون روانیو میگیری؟ والینا با صدای ارومی گفت +تھ.....من نمیدونستم اون جادوگره. ابروھام بالا پرید +یعنی چی نمیدونستی؟الان من تو این وضعیت باید چیکار کنم!؟ +ببین.....شاید بشھ راضیش کرد کھ طلسمو باطل کنھ. +وقتی طلسمی رو گذاشتھ یعنی یھ شرطی داره خب؟؟؟؟؟؟؟ بدنم از ترس میلرزید.....داشتن راجب چی حرف میزدن +کوک دیگھ کسیو نداره خب؟من باید ازش مواظبت کنم. +خب ازش مواظبت کن!!!تو فقط پیوندت باھاش ممنوع شده نگفتھ کھ دیگھ باھاش درارتباط نباش
تھیونگ در و باز کرد و من با دیدنش سرمو بھ چپ و راست تکون دادم. +تھ.....قض....قضیھ چیھ؟ تھیونگ با دستش سرشو گرفت و اومد جلو.منو بھ دیوار چسبوند و دستشو کنار سرم گذاشت.
والینا در اتاق و بست و رفت داخل. تھیونگ کھ فقط چند میلی متر باھام فاصلھ داشت گفت +کوک.....ھرچیزی بشھ،ھر بلایی سرم بیاد،ھر طلسمی بزارن....من تا اخرش عاشقتم و یھ راھی واسھ جفت شدنمون پیدا میکنم!
و بعد محکم لباشو بھ لبم چسبوند و یھ دستشو پشت گردنم گذاشت. شاید مسخره باشھ ولی با حرفاش ارامش وجودمو پر کرد. باھاش ھمراھی کردم و وقتی عقب رفت بھ چشمام نگاه کرد. +ما از پسش برمیایم خب؟
۳۱۹
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.