پارت ۴
پارت ۴
(( بچه ها این رو ۳ باز نوشتممممممم ))
(( میخوام از زبان راوی بنویسم )))
دختر بعد از وارد شدن به حیات با موتور براق و خوشگلی مواجه شد که اون رو به وجه آورد
++ راستیییی لوناااا این موتوره توعههه
(( اوککک ممنونننن
دختر دستی به موتور کشید و با یه حرکت سوارش شد تکانی به خودش داد و به آرامی خم شد تا بتاند موتور را براند
با گازی به حرکت در آمد
دختر حس جالبی داشت سباکی و آرامی ای که هیچ وقت به این شدت تجربش نکرده بود برایش عجیب بود او قبلا هم موتور رونده بود ولی این حس براش به شدت عجیب و جدید بود
بعد چند مدت دختر به جایی که میخواست رسید لبخند رضایت بخشی به منظره ی رو به روش نگاهی کرد و وارد شد
نگاهی به جایی که بهش مدرسه میگن انداخت
با دقت همه چیز را زیر نظر گرفته بود
همه ی افرادی که در انجا حاضر بودن متوجه نگاه های خیره ی نفری شدند ولی دختر به حد ای وارد بود که بتواند خودش را مخفی نگه دارد
طولی نکشید که صدای زنگ باعث منحرف شدن تمرکز دختر شد و او را به درون مدرسه راهنمایی کرد
دختر که بسیار گمراه شده بود چشمش به دختری که ظاهراً سال دومی اینجا بود خورد
و با خوشحالی به طرف او رفت
(( چندین دقیقه ی بعد ))
(( مچکرم
خواهش میکنم
دختر که با صحبت با دختر ال دومی کلی اطلاعات بدست آورده بود و خوشحال بود دوباره چیز هایی که فهمیده بود را با خودش تکرار میکرد
دختر پس از صحبت با دختر سال دومی نام کلاسش را فهمید و متوجه شد کلاسش طبقه ی چندم قرار دارد
(( کلاس b1 طبقه ی دوم
به آرامی با خودش مرور میکرد تا وقتی که به در کلاسی برخورد کرد
سریع سرش به طرف نام کلاس برگشت
با دیدن نام b1 خوشحالی تمام وجودش را گرفت ولی این خوشحالی طولی نکشید
دست سردی روی شونه ی دختر فرود آمد .
سلام دخترم
(( سلام ! شما معلم این کلاس هستید ؟
خیر من مدیر این مدرسه هستم دخترم ! شما دانش آموز انتقالی هستی ؟
دختر نمیدانست چه جوابی بدهد پس به آرامی گفت
(( ب..بله
پس دخترم لطف کن با من بیا
دختر بدون هیچ حرفی پشت سر کسی که خودش را مدیر نامیده بود راه افتاد
بعد مدتی مدیر ایست کرد که باعث شد دختر هم به آرامی ایست کند
مدیر به آرامی به طرف دختر برگشت
رسیدیم دخترم
و با لبخنده گرمی به دختر نگاه کرد
دختر هم متقابلاً لبخندی زد
مدیر وارد شد و پشت سرش دختر وارد شد
مدیر کنار کسی که انگار معلم است ایست کرد و کمی باهاش حرف زد
(( بچه ها من میخوام لونا رو با ..... شیپ کنم 😂😂 فک کردیدد میگممم هااا کور خوندیددد))
ولی قراره خیلی جذاب بشه قراره لونا با تاکه آشنا بشه
ولی چی میشه اگه اونا تبدیل به آدمی بشه که حتی تاکه بیشتر از کیساکی تتا ازش نفرت داره ؟
(( بچه ها این رو ۳ باز نوشتممممممم ))
(( میخوام از زبان راوی بنویسم )))
دختر بعد از وارد شدن به حیات با موتور براق و خوشگلی مواجه شد که اون رو به وجه آورد
++ راستیییی لوناااا این موتوره توعههه
(( اوککک ممنونننن
دختر دستی به موتور کشید و با یه حرکت سوارش شد تکانی به خودش داد و به آرامی خم شد تا بتاند موتور را براند
با گازی به حرکت در آمد
دختر حس جالبی داشت سباکی و آرامی ای که هیچ وقت به این شدت تجربش نکرده بود برایش عجیب بود او قبلا هم موتور رونده بود ولی این حس براش به شدت عجیب و جدید بود
بعد چند مدت دختر به جایی که میخواست رسید لبخند رضایت بخشی به منظره ی رو به روش نگاهی کرد و وارد شد
نگاهی به جایی که بهش مدرسه میگن انداخت
با دقت همه چیز را زیر نظر گرفته بود
همه ی افرادی که در انجا حاضر بودن متوجه نگاه های خیره ی نفری شدند ولی دختر به حد ای وارد بود که بتواند خودش را مخفی نگه دارد
طولی نکشید که صدای زنگ باعث منحرف شدن تمرکز دختر شد و او را به درون مدرسه راهنمایی کرد
دختر که بسیار گمراه شده بود چشمش به دختری که ظاهراً سال دومی اینجا بود خورد
و با خوشحالی به طرف او رفت
(( چندین دقیقه ی بعد ))
(( مچکرم
خواهش میکنم
دختر که با صحبت با دختر ال دومی کلی اطلاعات بدست آورده بود و خوشحال بود دوباره چیز هایی که فهمیده بود را با خودش تکرار میکرد
دختر پس از صحبت با دختر سال دومی نام کلاسش را فهمید و متوجه شد کلاسش طبقه ی چندم قرار دارد
(( کلاس b1 طبقه ی دوم
به آرامی با خودش مرور میکرد تا وقتی که به در کلاسی برخورد کرد
سریع سرش به طرف نام کلاس برگشت
با دیدن نام b1 خوشحالی تمام وجودش را گرفت ولی این خوشحالی طولی نکشید
دست سردی روی شونه ی دختر فرود آمد .
سلام دخترم
(( سلام ! شما معلم این کلاس هستید ؟
خیر من مدیر این مدرسه هستم دخترم ! شما دانش آموز انتقالی هستی ؟
دختر نمیدانست چه جوابی بدهد پس به آرامی گفت
(( ب..بله
پس دخترم لطف کن با من بیا
دختر بدون هیچ حرفی پشت سر کسی که خودش را مدیر نامیده بود راه افتاد
بعد مدتی مدیر ایست کرد که باعث شد دختر هم به آرامی ایست کند
مدیر به آرامی به طرف دختر برگشت
رسیدیم دخترم
و با لبخنده گرمی به دختر نگاه کرد
دختر هم متقابلاً لبخندی زد
مدیر وارد شد و پشت سرش دختر وارد شد
مدیر کنار کسی که انگار معلم است ایست کرد و کمی باهاش حرف زد
(( بچه ها من میخوام لونا رو با ..... شیپ کنم 😂😂 فک کردیدد میگممم هااا کور خوندیددد))
ولی قراره خیلی جذاب بشه قراره لونا با تاکه آشنا بشه
ولی چی میشه اگه اونا تبدیل به آدمی بشه که حتی تاکه بیشتر از کیساکی تتا ازش نفرت داره ؟
۲.۶k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.