وانشات/سناریو
موضوع: به جای اسم اونا یه اسم دیگه رو صدا کنید
کارکتر ها : دازای ، گوجو، سوکونا،چویا،
دازای~~~
دازای: ا/ت میگم کنترل کجاست؟
ا/ت: رو مبل ویکتور
دازای: ویکتور ؟ اون کیه ؟ خیانت؟
ا/ت : نه بابا!! یه آیدل هست که من روش کراش دارم
دازای: منم باور کردم هار هار
ا/ت: به جون خودم خیانت نکردم
دازای: * پوکر *
ا/ت: الو؟!
دازای: پوکر تر***
* خلاصه بعد از هزار سال با کمک موری سان بلاخره راضی شد که خیانت نکردی*
گوجو~~
*این برادر داخل حمومه داره اهنگ میخونه*
گوجو: عزیزممممم میگم شامپو تموم کردم
ا/ت: ویکتور تو مرض داری؟!
گوجو صدای آواز خوندش یهو قطع شد و گفت: من واقعا عاشقت بودم.. چطور .. مگه چیکار کردم ..
ا/ت : نه نه بخدا از دهنم در رفت اسم اون مجری برنامه مستند بود .
گوجو: پس ادم خوش صدا میخواستی
ا/ت : نهههههههه
گوجو: شیرینیییییییی میخواممممم
* بلاخره راضی شد و عذر خواهی کرد *
سوکونا ~~~
سوکونا: ا/تتتتتتتتتتت !!!!
ا/ت : هان؟ چته عربده میزنی ویکتور؟!:
سوکونا: چی گفتی الان ؟!
استرس میگیری و نمیدونی چیکار کنی گفتی: نه ببین__
سوکونا: ساکت شو .. بگو کیه .. این اسمی که الان بردی کی بود؟
ا/ت: نه ببین .. اسم بازیگر مورد علاقمه
سوکونا اومد جلو تو رو هل داد روی تخت و روت خیمه زد و گفت: جواب من با لکنت نده ! درست جواب بده !!!
* بله شب خوبی رو آرزو میکنم 😈😈*
چویا ~~
داشتی شام درست میکردی و سرت گرم آشپزی بود که چویا از پشت بغلت کرد و گفت: خوبی عزیزم؟
ا/ت: اره ویکتور خوبم
چویا اخماش تو هم رفت و خودش رو از تو جدا کرد و گفت: ویکتور .. اون کدوم حرومزاده ای؟!
ا/ت: نه واقعا اشتباه گفتم ..
چویا: تا الان.. یعنی خیانت میکردی تمههه!!!
ا/ت : نه یه لحظه خفه شو! اسم برادرم ویکتوره
چویا: منو سر به سر نزار ا/ت !!!
ا/ت : میخوای زنگ بزنم بهش؟!
* خلاصه بهش ثابت کردین ولی هنوز باهاتون قهره *
کارکتر ها : دازای ، گوجو، سوکونا،چویا،
دازای~~~
دازای: ا/ت میگم کنترل کجاست؟
ا/ت: رو مبل ویکتور
دازای: ویکتور ؟ اون کیه ؟ خیانت؟
ا/ت : نه بابا!! یه آیدل هست که من روش کراش دارم
دازای: منم باور کردم هار هار
ا/ت: به جون خودم خیانت نکردم
دازای: * پوکر *
ا/ت: الو؟!
دازای: پوکر تر***
* خلاصه بعد از هزار سال با کمک موری سان بلاخره راضی شد که خیانت نکردی*
گوجو~~
*این برادر داخل حمومه داره اهنگ میخونه*
گوجو: عزیزممممم میگم شامپو تموم کردم
ا/ت: ویکتور تو مرض داری؟!
گوجو صدای آواز خوندش یهو قطع شد و گفت: من واقعا عاشقت بودم.. چطور .. مگه چیکار کردم ..
ا/ت : نه نه بخدا از دهنم در رفت اسم اون مجری برنامه مستند بود .
گوجو: پس ادم خوش صدا میخواستی
ا/ت : نهههههههه
گوجو: شیرینیییییییی میخواممممم
* بلاخره راضی شد و عذر خواهی کرد *
سوکونا ~~~
سوکونا: ا/تتتتتتتتتتت !!!!
ا/ت : هان؟ چته عربده میزنی ویکتور؟!:
سوکونا: چی گفتی الان ؟!
استرس میگیری و نمیدونی چیکار کنی گفتی: نه ببین__
سوکونا: ساکت شو .. بگو کیه .. این اسمی که الان بردی کی بود؟
ا/ت: نه ببین .. اسم بازیگر مورد علاقمه
سوکونا اومد جلو تو رو هل داد روی تخت و روت خیمه زد و گفت: جواب من با لکنت نده ! درست جواب بده !!!
* بله شب خوبی رو آرزو میکنم 😈😈*
چویا ~~
داشتی شام درست میکردی و سرت گرم آشپزی بود که چویا از پشت بغلت کرد و گفت: خوبی عزیزم؟
ا/ت: اره ویکتور خوبم
چویا اخماش تو هم رفت و خودش رو از تو جدا کرد و گفت: ویکتور .. اون کدوم حرومزاده ای؟!
ا/ت: نه واقعا اشتباه گفتم ..
چویا: تا الان.. یعنی خیانت میکردی تمههه!!!
ا/ت : نه یه لحظه خفه شو! اسم برادرم ویکتوره
چویا: منو سر به سر نزار ا/ت !!!
ا/ت : میخوای زنگ بزنم بهش؟!
* خلاصه بهش ثابت کردین ولی هنوز باهاتون قهره *
۷.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.