فراموشم کن>>>
فراموشم کن>>>
نمیدونست کجا بره فقط میخواست از این دنیا و آدماش دور بشه خیلی دور
داشت زیر بارون بی هدف قدم میزد
حرفاش تو سرش اکو میشد
حرف هایی که قرار بود بهش بزنه رو به یکی دیگه میگفت
**فلش بک**
امروز صبح خیلی ذوق داشتم میخواستم بعد سال ها بهش بگم که چقدر دوستش دارم
براش مانجو درست کردم و تو یه جعبه فانتزی گذاشتم و بهش زنگ زدم
×الو جیمین شی
_سلام بورا خوبی
×مرسی راستش میخواستم ببینم وقت داری که همدیگرو ببینیم
_اره یه نیم ساعتی وقتم ازاده
کافه ی کنار شرکت خوبه؟
×آره عالیه پس نیم ساعت دیگه همونجا میبینمت
_پس میبینمت
×میبینمت
**پرش نیم ساعت بعد**
داخل کافه نشسته بود توی فامیل به وقت شناسی معروف بود
نمیشد جایی دیرتر از وقت معلوم برسه
با لبخند معمولی وارد کافه شدم
و صندلی رو به روییش نشستم
×دیر کردم
_نه من زود اومدم سرموقع رسیدی
×خوبه
_اون چیه تو دستت
×مانجو با کرم شکلات
تو دوست داشتی منم برات درست کردم
_از کجا میدونستی من شکلاتیشو دوست دارم
×من از بچگی باهات بزرگ شدم پسر عمو
_اینم حرفیه چیزی میخواستی بگی
×خب راستش چجوری بگم من خیلی وقته با خودم کلنجار میرم بگم بهت یانه راستش من .... من خیلی
_متاسفم بورا باید اینو جواب بدم
برای ثانیه ای قلبش فروریخت و دیگه نمیتپید
یعنی چی؟
دوست دختر داره؟
امکان نداره
_الو سلام چاگیا چطوری ، آره
من بعدا بهت زنگ میزنم سرم شلوغه
مراقب خودت باش خدافظ
خب میگفتی
🧠:ولش کن ، اون دوست دختر داره
🫀:دوستش دارم
نمیتونم احساساتمو سرکوب کنم
🧠:تا الان هرچیزی میخواستی و دوست داشتی به دست اوردی؟
🫀:نه
🧠:میگن آدم اگه کسی رو واقعا دوست داشته باشه میزاره بره پس
بزار بره
_بورا.....بورا تو خوبی
×م..م..من باید برم
بعدا حرف میزنیم
_بورا صبر کن
بدون توجه به حرفاش سرعت پاهامو تند کردم و از کافه خارج شدم گریم گرفته بود همزمان با من ابر هاهم اشک میریختن
**پایان فلش بک**
چند ساعتی بود تو خیابون قدم میزدم همینجوری
تا به خط عابر پیاده رسیدم
پشت اون خط وایساده بود
درسته خودش بود
_بورا ، بوراا
باید حرف بزنیم امروز تو کافه چرا
وایسا تو چرا خیس خالی سرما میخوری
یکمش مونده
که توی یه پارت دیگه مینویسم🤍🇰🇷
نمیدونست کجا بره فقط میخواست از این دنیا و آدماش دور بشه خیلی دور
داشت زیر بارون بی هدف قدم میزد
حرفاش تو سرش اکو میشد
حرف هایی که قرار بود بهش بزنه رو به یکی دیگه میگفت
**فلش بک**
امروز صبح خیلی ذوق داشتم میخواستم بعد سال ها بهش بگم که چقدر دوستش دارم
براش مانجو درست کردم و تو یه جعبه فانتزی گذاشتم و بهش زنگ زدم
×الو جیمین شی
_سلام بورا خوبی
×مرسی راستش میخواستم ببینم وقت داری که همدیگرو ببینیم
_اره یه نیم ساعتی وقتم ازاده
کافه ی کنار شرکت خوبه؟
×آره عالیه پس نیم ساعت دیگه همونجا میبینمت
_پس میبینمت
×میبینمت
**پرش نیم ساعت بعد**
داخل کافه نشسته بود توی فامیل به وقت شناسی معروف بود
نمیشد جایی دیرتر از وقت معلوم برسه
با لبخند معمولی وارد کافه شدم
و صندلی رو به روییش نشستم
×دیر کردم
_نه من زود اومدم سرموقع رسیدی
×خوبه
_اون چیه تو دستت
×مانجو با کرم شکلات
تو دوست داشتی منم برات درست کردم
_از کجا میدونستی من شکلاتیشو دوست دارم
×من از بچگی باهات بزرگ شدم پسر عمو
_اینم حرفیه چیزی میخواستی بگی
×خب راستش چجوری بگم من خیلی وقته با خودم کلنجار میرم بگم بهت یانه راستش من .... من خیلی
_متاسفم بورا باید اینو جواب بدم
برای ثانیه ای قلبش فروریخت و دیگه نمیتپید
یعنی چی؟
دوست دختر داره؟
امکان نداره
_الو سلام چاگیا چطوری ، آره
من بعدا بهت زنگ میزنم سرم شلوغه
مراقب خودت باش خدافظ
خب میگفتی
🧠:ولش کن ، اون دوست دختر داره
🫀:دوستش دارم
نمیتونم احساساتمو سرکوب کنم
🧠:تا الان هرچیزی میخواستی و دوست داشتی به دست اوردی؟
🫀:نه
🧠:میگن آدم اگه کسی رو واقعا دوست داشته باشه میزاره بره پس
بزار بره
_بورا.....بورا تو خوبی
×م..م..من باید برم
بعدا حرف میزنیم
_بورا صبر کن
بدون توجه به حرفاش سرعت پاهامو تند کردم و از کافه خارج شدم گریم گرفته بود همزمان با من ابر هاهم اشک میریختن
**پایان فلش بک**
چند ساعتی بود تو خیابون قدم میزدم همینجوری
تا به خط عابر پیاده رسیدم
پشت اون خط وایساده بود
درسته خودش بود
_بورا ، بوراا
باید حرف بزنیم امروز تو کافه چرا
وایسا تو چرا خیس خالی سرما میخوری
یکمش مونده
که توی یه پارت دیگه مینویسم🤍🇰🇷
۶۰۹
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.