35
پرش زمانی<br>
اما انگاری کوک حرف دیشبم رو باور نکرده بود! <br>
ساعت3 بود ک شروع کرد به سرفه کردن<br>
بدنش داغ شده بود<br>
اروم دستمو رو پیشونیش گذاشتم<br>
تب داشت<br>
سرفه میکرد<br>
اما سرشو یه ثانیه هم از تویه گردنم بر نمیداشت<br>
+جونگکوک فکر کنم سرما خوردی<br>
با صدایه ضعیف و بی حال و خابالود گفت؛ اره بیبی<br>
یکمی اما بزار بخوابم به بدنت احتیاج دارم! <br>
+باشه باشه<br>
چشاشو بست<br>
لبشو اروم میزد به گردنمو هی بوسه هایه ریزی به گردنم میزد<br>
لبش داغ بود نفسش داغ بود<br>
+کوک یه لحظه ببینمت<br>
اروم سرشو برداشت<br>
نگاهش کردم<br>
دیدم<br>
چشاش قرمزه<br>
توش اشکه<br>
+گریه میکنی؟ <br>
_نه چشم میسوزه واسه همونه<br>
+میخوای باهم بریم دکتر؟ <br>
_نه خوب میشم<br>
+بیا بریم(نگران)<br>
به نگران بودنم خندید<br>
_خیلی کیوتی<br>
بعد لبمو یه گاز کوچیک کردو یه مک محکم بهش زد<br>
_اوخ ببخشید حواسم نبود مریضم<br>
بهش لبخندی زدم<br>
+اشکالی نداره<br>
بلندم کرد گذاشتم اون طرف<br>
نشست سره جام<br>
منو بلند کرد گذاشت وسط پاهاش<br>
_اوخ کوچولویی <br>
خندیدم<br>
اروم سرشو گذاشت رو سینم<br>
دستشم رو کمرم بود زیر لباسم<br>
سرفه میکرد<br>
موهاشو نوازش میکردم<br>
+هعی جونگکوکه من<br>
_جانم<br>
+هیچی بخواب<br>
*فردا*<br>
به کوک گفتم بلند نشه اصلا رویه تخت بود روش پتو بود<br>
سردش بود خیلی<br>
دوتا پتو روش بود<br>
براش قرص گرفتم<br>
دکتر هم نمیومد میگفت خوب میشم<br>
لجبازز<br>
براش سوپ درست کردم <br>
بهش رسیدم<br>
تا زودتر خوب شه<br>
داشتم میرفتم بالا ک بخوابم<br>
کوک بالا خواب بود<br>
که زنگ در خورد<br>
پدر کوک بود <br>
با استرسو عصبانیت گفت<br>
پدرش: جونگکوک اینجاست؟ <br>
+نه من محل صگم دیگه بهش نمیدم برو پسرت لاشیتو یجا دیگه پیدا کن<br>
اینجوری گفتم ک نفهمه و نیاد اذیتش کنه<br>
پدرش: هوففف<br>
در رو روش بستمو رفت<br>
رفتم بالا<br>
دیدم کوک خوابه<br>
اروم اروم راه میرفتم<br>
_بیبی(با ناله) <br>
+جونم<br>
_بیا بغلم! <br>
+اذیت نشی؟ <br>
_نه نمیشم<br>
بغلشو باز کرد<br>
رفتم تو بغلش رومون پتو انداخت اون سردش بود<br>
من گرمم شده بود<br>
+کوکی گرمه<br>
_نروو<br>
+چشم<br>
پرش زمانی<br>
ادامه دارد...
اما انگاری کوک حرف دیشبم رو باور نکرده بود! <br>
ساعت3 بود ک شروع کرد به سرفه کردن<br>
بدنش داغ شده بود<br>
اروم دستمو رو پیشونیش گذاشتم<br>
تب داشت<br>
سرفه میکرد<br>
اما سرشو یه ثانیه هم از تویه گردنم بر نمیداشت<br>
+جونگکوک فکر کنم سرما خوردی<br>
با صدایه ضعیف و بی حال و خابالود گفت؛ اره بیبی<br>
یکمی اما بزار بخوابم به بدنت احتیاج دارم! <br>
+باشه باشه<br>
چشاشو بست<br>
لبشو اروم میزد به گردنمو هی بوسه هایه ریزی به گردنم میزد<br>
لبش داغ بود نفسش داغ بود<br>
+کوک یه لحظه ببینمت<br>
اروم سرشو برداشت<br>
نگاهش کردم<br>
دیدم<br>
چشاش قرمزه<br>
توش اشکه<br>
+گریه میکنی؟ <br>
_نه چشم میسوزه واسه همونه<br>
+میخوای باهم بریم دکتر؟ <br>
_نه خوب میشم<br>
+بیا بریم(نگران)<br>
به نگران بودنم خندید<br>
_خیلی کیوتی<br>
بعد لبمو یه گاز کوچیک کردو یه مک محکم بهش زد<br>
_اوخ ببخشید حواسم نبود مریضم<br>
بهش لبخندی زدم<br>
+اشکالی نداره<br>
بلندم کرد گذاشتم اون طرف<br>
نشست سره جام<br>
منو بلند کرد گذاشت وسط پاهاش<br>
_اوخ کوچولویی <br>
خندیدم<br>
اروم سرشو گذاشت رو سینم<br>
دستشم رو کمرم بود زیر لباسم<br>
سرفه میکرد<br>
موهاشو نوازش میکردم<br>
+هعی جونگکوکه من<br>
_جانم<br>
+هیچی بخواب<br>
*فردا*<br>
به کوک گفتم بلند نشه اصلا رویه تخت بود روش پتو بود<br>
سردش بود خیلی<br>
دوتا پتو روش بود<br>
براش قرص گرفتم<br>
دکتر هم نمیومد میگفت خوب میشم<br>
لجبازز<br>
براش سوپ درست کردم <br>
بهش رسیدم<br>
تا زودتر خوب شه<br>
داشتم میرفتم بالا ک بخوابم<br>
کوک بالا خواب بود<br>
که زنگ در خورد<br>
پدر کوک بود <br>
با استرسو عصبانیت گفت<br>
پدرش: جونگکوک اینجاست؟ <br>
+نه من محل صگم دیگه بهش نمیدم برو پسرت لاشیتو یجا دیگه پیدا کن<br>
اینجوری گفتم ک نفهمه و نیاد اذیتش کنه<br>
پدرش: هوففف<br>
در رو روش بستمو رفت<br>
رفتم بالا<br>
دیدم کوک خوابه<br>
اروم اروم راه میرفتم<br>
_بیبی(با ناله) <br>
+جونم<br>
_بیا بغلم! <br>
+اذیت نشی؟ <br>
_نه نمیشم<br>
بغلشو باز کرد<br>
رفتم تو بغلش رومون پتو انداخت اون سردش بود<br>
من گرمم شده بود<br>
+کوکی گرمه<br>
_نروو<br>
+چشم<br>
پرش زمانی<br>
ادامه دارد...
۳.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.