پارتی هشت نفره p⁴¹
همه ی اعضا رفته بودن کمپانی جزززز تهیونگ....من داشتم روی مبل فیلم نگاه میکردم...تعیونگ داشت توی آشپزخونه یه کاری میکرد...
پاهام یخ زده بود حتی از روی جوراب هم میشد سردیش رو حس کردن ...بلند شدم و رفتم یه پتو مسافرتی برداشتم و کشیدم روم و ادامه ی فیلمم رو دیدم....
دستم و گذاشتم روی شکمم ...که دیدم بچه در تندترین و سریع ترین سرعت تکون میخوره....خیییلی ترسیده بودم...سریع تهیونگ رو صدا کردم
ا.ت: تهههههیووووونگگگگ...تهیونگ میشه بیای...بجنب
تهیونگ: الان میام عشقم...جونم....عههه این فیلمه ..من و جیهوپ عاشق این فیل،ه ایم...چرا صدام نکردی که بیام..
ا.ت: تهیونگ...دستت رو بزار روی شکمم...
تهیونگ دستش رو گذاشتم روی شکم ا.ت یه لبخند از سر خوشحالی آوورد روی لبش...
تهیونگ:واییی...خداااا...چقدر وول میخوره این وروجک..
ا.ت: تهیونگ .....بس کن....مشکل همینجاس....تا حالا سابقه نداشته که اینجوری بچه تکون بخوره...
تهیونگ اومد نشست پیشم..
تهیونگ:ا.تت ....چقدر وقت داریم تا زایمان....واییئ....وایییی..قلبم
ا.ت: تهیونگ.....تهیونگ....چی شدی....تهیوووونگ
تهیونگ: ا.ت بلند شو باید بریم بیمارستان...
ا.ت: چرا ....چیزیت شده....قلبت درد میکنه ...میدونستم کوک و شوگا تپش قلب دارن ولی او رو نمیدونستم...
تهیونگ: نه ....تو فردا زایمانته
ا.ت: واییی...ترسیدم...سه ماه دیگه مونده ...اَههه
تهیونگ:عهههه...اوکی...حالا نیم ساعت صبر میکنیم تا ببینیم این شیطون بلا آروم میگیره یا نه...
یک ربعععف بعدددد
دینگ دینگ صدای در
ا.ت: من باز میکنم...اوووو...سلامممم
همه: سلااااامممم(مگه میان)
اعضا رفتن لباساشون و درووردن و اومدن پایین
جیهوپ: آخیش...خوب ا.ت کار نکردی که
ا.ت: نه بابا فقط تهیونگ کار کرد...
تهیونگ: این وظیفه عشقم...حالا ببینم پی دی نیم چی گفت
جیمین: شاید باورت نشه...ولی حال ا.ت رو پرسید
تهیونگ: خوب میتونست زنگ بزنه...حالا بیخیال...ببینید بچه ی شوگا امروز چیکار کرده.....امروز نمیخواسته لگد بزنه فقط میدوییده...
(بچه برای شوگاس...خخخخ..اسکلتون کردم...خخخخخ)
شوگا:آخیییی...پیشی کوچولو به باباش رفته...جیگرم و بخورم
ا.ت: 😐😐
جین: خوب بیاید میوه بخوریم...
ا.ت: آخخخخ
کوک: میدونستم...میدونستم...
جیمین: چی رو
کوک:که امروز ا،ت دردش میگیره
شوگا: ولی خدا وکلی رفتارش به مامانش رفته...جین خیییلی شیطونه..
ا.ت: بابا جان دستم و بریدم...
نامجون: خداروشکر که نیوفتاد روی شکمت...
ا،ت:عهههه...میخوای بچم بمیره...
نامجون: من کی این حرف رو زدم....
جیهوپ: برو دستت رو چسب بزن.
جیمین: چسب زخم داریم...برو دستت رو بشور برات چسب بزنم...
خوب بچه ها خییییلی صبر کردم که برسم به این پارت...و اینکه ....شوگا پدر اصلی بچس...
پاهام یخ زده بود حتی از روی جوراب هم میشد سردیش رو حس کردن ...بلند شدم و رفتم یه پتو مسافرتی برداشتم و کشیدم روم و ادامه ی فیلمم رو دیدم....
دستم و گذاشتم روی شکمم ...که دیدم بچه در تندترین و سریع ترین سرعت تکون میخوره....خیییلی ترسیده بودم...سریع تهیونگ رو صدا کردم
ا.ت: تهههههیووووونگگگگ...تهیونگ میشه بیای...بجنب
تهیونگ: الان میام عشقم...جونم....عههه این فیلمه ..من و جیهوپ عاشق این فیل،ه ایم...چرا صدام نکردی که بیام..
ا.ت: تهیونگ...دستت رو بزار روی شکمم...
تهیونگ دستش رو گذاشتم روی شکم ا.ت یه لبخند از سر خوشحالی آوورد روی لبش...
تهیونگ:واییی...خداااا...چقدر وول میخوره این وروجک..
ا.ت: تهیونگ .....بس کن....مشکل همینجاس....تا حالا سابقه نداشته که اینجوری بچه تکون بخوره...
تهیونگ اومد نشست پیشم..
تهیونگ:ا.تت ....چقدر وقت داریم تا زایمان....واییئ....وایییی..قلبم
ا.ت: تهیونگ.....تهیونگ....چی شدی....تهیوووونگ
تهیونگ: ا.ت بلند شو باید بریم بیمارستان...
ا.ت: چرا ....چیزیت شده....قلبت درد میکنه ...میدونستم کوک و شوگا تپش قلب دارن ولی او رو نمیدونستم...
تهیونگ: نه ....تو فردا زایمانته
ا.ت: واییی...ترسیدم...سه ماه دیگه مونده ...اَههه
تهیونگ:عهههه...اوکی...حالا نیم ساعت صبر میکنیم تا ببینیم این شیطون بلا آروم میگیره یا نه...
یک ربعععف بعدددد
دینگ دینگ صدای در
ا.ت: من باز میکنم...اوووو...سلامممم
همه: سلااااامممم(مگه میان)
اعضا رفتن لباساشون و درووردن و اومدن پایین
جیهوپ: آخیش...خوب ا.ت کار نکردی که
ا.ت: نه بابا فقط تهیونگ کار کرد...
تهیونگ: این وظیفه عشقم...حالا ببینم پی دی نیم چی گفت
جیمین: شاید باورت نشه...ولی حال ا.ت رو پرسید
تهیونگ: خوب میتونست زنگ بزنه...حالا بیخیال...ببینید بچه ی شوگا امروز چیکار کرده.....امروز نمیخواسته لگد بزنه فقط میدوییده...
(بچه برای شوگاس...خخخخ..اسکلتون کردم...خخخخخ)
شوگا:آخیییی...پیشی کوچولو به باباش رفته...جیگرم و بخورم
ا.ت: 😐😐
جین: خوب بیاید میوه بخوریم...
ا.ت: آخخخخ
کوک: میدونستم...میدونستم...
جیمین: چی رو
کوک:که امروز ا،ت دردش میگیره
شوگا: ولی خدا وکلی رفتارش به مامانش رفته...جین خیییلی شیطونه..
ا.ت: بابا جان دستم و بریدم...
نامجون: خداروشکر که نیوفتاد روی شکمت...
ا،ت:عهههه...میخوای بچم بمیره...
نامجون: من کی این حرف رو زدم....
جیهوپ: برو دستت رو چسب بزن.
جیمین: چسب زخم داریم...برو دستت رو بشور برات چسب بزنم...
خوب بچه ها خییییلی صبر کردم که برسم به این پارت...و اینکه ....شوگا پدر اصلی بچس...
۴.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.