🥂به سوی بُعدی دیگر🥂 🥞پارت اول🥞
مثل همیشه داشتم از کلاس تیراندازی برمیگشتم امروز حسنا و صبا نمیتونستن بیان کلاس پس تنهایی داشتم میرفتم از سنسه خداحافظی کردم کمانو تحویل دادم تب رو از دستام در آوردما تیرهامو دادم به منشی که بزاره جای همیشگی و واسم نگهشون داره چون خودم گشادم حال ندارم ببرمشون خونت پس همیشه میدمشون منشی تا بزاره جایی که تیرارو نگه میداره تا وقتی میرم باشگاه زحمت تیرارو نکشم وقتی تیرارو تحویل دادم کیفم رو برداشتم و به راه افتادم هنوز پامو از باشگاه نزاشته بودم بیرون که گربه باشگاه رو دیدم خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم مخصوصا کت مامانم گفته بود تو این کرونا به چیزی دست نزنم اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم و رفتم گربرو بغل کردم و کلی نازش کردم خیلی نرم و کاوایی بود به طرزی که لپام گل انداخته بودن و تو یه دنیای دیگه سیر میکردم و از شادی و کاوایی بودنش داشتم غش میکردم مامانم اگه میفهمید گربرو بغل کردم و ناز کردم دیگه نمیزاشت هیچوقت از خونه برم بیرون وقتی به خودم اومدم ۱۵ دقیقه گذشته بود نگران زمان نبودم چون ساعت ۹ صبح رفته بودم باشگاه و الان ۱۱:۳٠ بود و مامانم سر کار بود و ساعت ۱ میومد خونه برای همین دلیلی نبود که نگران باشم اما ممکن بود به خواهرم زنگ بزنه و بپرسه من رسیدم خونه یا نه و خواهرمم میگفت من هنوز نیومدم و اون وقت باید میرفتن واسه خودم قبر میخریدم چون مامانم منو میکشت پس به راه افتادم از در باشگاه خارج شدم و از راه سنگی باشگاه کت به خیابون وصل میشد خارج شدم و از توی جنگل به سمت ساختمونمون حرکت کردم
۷.۲k
۰۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.