پارت ۱ گُلِ پَژمُردِه مَن 🥀
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم و رفتم حموم برگشتم لباسی که برای عکسبرداری لازم بود رو پوشیدم و رسیدم به محل کارم میکاپ آرتیست اومد و میکاپم کرد اسلاید ( ۲ میکاپ هانیا اسلاید ۱ لباس هانیا )
عین سگ ازم عکسبرداری کردن بعد از ۳ ساعت کارم تموم شد زنگ زدم به وانیا رفیقمو گفتم : سلام دختر جون چه خبر خوبی ؟
وانیا: سلام علیکم بر شما بزرگوار خوبی خانم خوشگله ؟هانیا : آره عزیزم چطوری خوبی کجایی تو؟
وانیا : من تازه میخواستم بهت زنگ بزنم بگم بیا پیش کافه همیشگی تا نیم ساعت دیگه
هانیا : اتفاقا خودمم خواستم همینو بهت بگم اوکی پس میبینمت بای
وانیا : بای هانیا به سمت خونه حرکت کرد و فقط لباسشو عوض کرد ( لباس هانیا اسلاید ۳ )
بالاخره به کافه رسید و وانیا پرید بغلش و گفت : الهی دورت بگردممممم خر خدااااا سیس پکاشو ببین بخورمتتتتتتت چرا نمیای شوهرم نمیشی هااااا ؟؟؟
هانیا مثل همیشه سرد و با یه لبخند خیلی خیلی کوچولو گفتش : خب حالا بسه دیگه بیا بریم بشینیم وانیا :چقدر خوشگل شدی !
هانیا : مثل تو 💖
هانیا یه قهوه تلخ سفارش داد و وانیا هم یه کیک شکلاتی و شیک شکلات سفارش داد بعد از خوردن یکم با موتور هانیا دور زدن و اینور اونور رفتن و بعد هانیا وانیا رو رسوند به خونشون و خودش رفت خونه و گرفت خوابید.
پرش زمانی سه روز بعد ↩️
امروز سالگرد مرگ برادر هانیا بود که سه سال قبل تو همین روز مرد و هانیا رو این اینی که بود سرد تر خشن تر و افسرده تر کرد. هانیا یه لباس پوشید و به سمت بیرون حرکت کرد با موتور سمت دریا دور زد و ساعت ۹ از یه سوپری ۱۰ بطری سوجو گرفت و یه گوشه از خیابون نشست با گریه و در حالی که بارون شدیدی میومد از ۱۰ تا بطری سوجو ۹ تا شو خوردو کاملللللل مست بود سرش پایین بود که یه دفعه یک........
عین سگ ازم عکسبرداری کردن بعد از ۳ ساعت کارم تموم شد زنگ زدم به وانیا رفیقمو گفتم : سلام دختر جون چه خبر خوبی ؟
وانیا: سلام علیکم بر شما بزرگوار خوبی خانم خوشگله ؟هانیا : آره عزیزم چطوری خوبی کجایی تو؟
وانیا : من تازه میخواستم بهت زنگ بزنم بگم بیا پیش کافه همیشگی تا نیم ساعت دیگه
هانیا : اتفاقا خودمم خواستم همینو بهت بگم اوکی پس میبینمت بای
وانیا : بای هانیا به سمت خونه حرکت کرد و فقط لباسشو عوض کرد ( لباس هانیا اسلاید ۳ )
بالاخره به کافه رسید و وانیا پرید بغلش و گفت : الهی دورت بگردممممم خر خدااااا سیس پکاشو ببین بخورمتتتتتتت چرا نمیای شوهرم نمیشی هااااا ؟؟؟
هانیا مثل همیشه سرد و با یه لبخند خیلی خیلی کوچولو گفتش : خب حالا بسه دیگه بیا بریم بشینیم وانیا :چقدر خوشگل شدی !
هانیا : مثل تو 💖
هانیا یه قهوه تلخ سفارش داد و وانیا هم یه کیک شکلاتی و شیک شکلات سفارش داد بعد از خوردن یکم با موتور هانیا دور زدن و اینور اونور رفتن و بعد هانیا وانیا رو رسوند به خونشون و خودش رفت خونه و گرفت خوابید.
پرش زمانی سه روز بعد ↩️
امروز سالگرد مرگ برادر هانیا بود که سه سال قبل تو همین روز مرد و هانیا رو این اینی که بود سرد تر خشن تر و افسرده تر کرد. هانیا یه لباس پوشید و به سمت بیرون حرکت کرد با موتور سمت دریا دور زد و ساعت ۹ از یه سوپری ۱۰ بطری سوجو گرفت و یه گوشه از خیابون نشست با گریه و در حالی که بارون شدیدی میومد از ۱۰ تا بطری سوجو ۹ تا شو خوردو کاملللللل مست بود سرش پایین بود که یه دفعه یک........
۴۰۸
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.