خانواده
پارت 20
راوی
برگشتن خونه و چایی و خوردن( تو کره هم چایی دارن) و همه لحاف تشک انداختن تا بخوابیم به ما هم یک اتاق دادن تا یونگ راحت بخوابه
*
د: متاسفم نمیتونم اینجا بخوابم فردا تو دانشگاه گوانگجو کنفرانس دارم ( استاد دانشگاه ام)
ا: اووووففف
د: کوک مراقب این دوستمون باش و همچنین ( آروم) دختر دایی رو مخ و هرزمون
کوک: چشم😂
د: خداحافظ
ا و کوک: خداحافظ
ا: در اتاق رو بستم* کوک میخواستم یک چیزی رو بهت بگم که حق داری بدونی...من..من حامله ام
کوک: چی؟
ا: سه ماهه...
کوک: چرا بهم چیزی نگفته
ا: میخواستم از جنسیتش باخبر بشم بعد بهت بگم..درواقع دلشوره داشتم بهت بگم یا نگم..گه تصمیم گرفتم بگم
کوک: چرا؟
ا: اگه پسر بود..
کوک: سقطش کنی؟..( عصبی)
ا: نهههه نههههه اشتباه برداشت نکن
کوک: پس چی؟ ( داد)
ا: من فقط هر روز دعا میکنم که بهت یک دختر بدم...فقط دعا میکنم...چون میدونم دختر بچه دوست داری...برات متاسفم که سر زنی که دوست داری و حامله اس داد میزنی ( داد)
کوک: من..من..( یونگ از سرو صدا ها بیدار شد که دوتایی رفتیم سرش تا آرومش کنیم)
راوی
برگشتن خونه و چایی و خوردن( تو کره هم چایی دارن) و همه لحاف تشک انداختن تا بخوابیم به ما هم یک اتاق دادن تا یونگ راحت بخوابه
*
د: متاسفم نمیتونم اینجا بخوابم فردا تو دانشگاه گوانگجو کنفرانس دارم ( استاد دانشگاه ام)
ا: اووووففف
د: کوک مراقب این دوستمون باش و همچنین ( آروم) دختر دایی رو مخ و هرزمون
کوک: چشم😂
د: خداحافظ
ا و کوک: خداحافظ
ا: در اتاق رو بستم* کوک میخواستم یک چیزی رو بهت بگم که حق داری بدونی...من..من حامله ام
کوک: چی؟
ا: سه ماهه...
کوک: چرا بهم چیزی نگفته
ا: میخواستم از جنسیتش باخبر بشم بعد بهت بگم..درواقع دلشوره داشتم بهت بگم یا نگم..گه تصمیم گرفتم بگم
کوک: چرا؟
ا: اگه پسر بود..
کوک: سقطش کنی؟..( عصبی)
ا: نهههه نههههه اشتباه برداشت نکن
کوک: پس چی؟ ( داد)
ا: من فقط هر روز دعا میکنم که بهت یک دختر بدم...فقط دعا میکنم...چون میدونم دختر بچه دوست داری...برات متاسفم که سر زنی که دوست داری و حامله اس داد میزنی ( داد)
کوک: من..من..( یونگ از سرو صدا ها بیدار شد که دوتایی رفتیم سرش تا آرومش کنیم)
۱۲.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.