PΛЯƬ13
رفتم داخل عمارت که دیدم بیشتر ظرفا شکسته یه نگاه به دور و بر انداختم و دیدم که جیمین روی مبله و سرشو توی دستاش گرفته
درو بستم و اون سرشو بالا اورد و لند شد اومد سمتم
تاحالا اینقدر عصبی ندیده بودمش اومد نزدیکم و دیدم که قرمز شده وچشم هاش هم قرمزن
جلوم وایستاد و با فریاد پرسید:معلومه کدوم گوری بودی؟(فریادددد)
چشمامو بستم و اروم گفتم:فقط رفته بودم بیرون
دوباره داد زد و گفت:کجا رفته بودی
خریدایی که دستم بود رو گذاشتم زمین و گفتم:رفته بودم پاساژ خرید خریدامو نمیبینی
گفت:با کی؟با کدوم خری هاااا؟(فریادددد)
داد زدم و گفتم:صداتو برای من بلند نکن هااا با دوستم بودم اصلا به تو چه(فریاد)
گفت:به من چه ها؟به من چه
دستشو برد بالا خواست بزنه توی صورتم که دستشو گرفتم
چشمام پر از اشک شد گفتم:حالا میخوای منو بزنی؟
من مثل تو عوضی نیستم که بهت خیانت کنم درسته که دوستت ندارم اما میفهمم ازدواج یعنی چی اما تو فقط بلدی غیرتی شی یه اشک از چشم سر خورد و اومد روی گونم ادامه دادم:واقعا برات متاسفم
دستش. ول کردم و اشکمو پاک کردم وسایلمو همونجا رها کردم و رفتم به سمت پله ها توی راه وایسادم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم گفتم:گوشیم توی کیف کنار وسایلاس رمزشم 0002 بازش کن و ببین به کی زنگ زدم و هرچی دوست داشتیو بگرد من مثل تو نیستم
از پله ها رفتم بالا و رفتم توی اتاق خواب و درو قفل کردم و نشستم پشت در و دستمو گذاشتم روی دهنم و گریه کردم
اره درسته من بهش وابسته شده بودم ولی در عین حال ازش متنفرم بودم نمیدونم این چه حسیه و واقعا اینطوری بود دوست نداشتم به جز من با کس دیگع ای باشه
(از دید جیمین)
اخخخ لعنتی این چه گوهی بود که خوردم چرا اینقدر زود قضاوتش کردم
چرا میخام ا/ت فقط ما خودم باشه؟
چرا نمیخواستم به جز خودم کسی ببینتش ؟
پوفففف نگو که دوسش دارم
این امکان نداره نهههههههه
خواستم از دلش در بیارم
از خونه رفتم بیرون و به جیهوپ زنگ زدم
گفت:ها؟چی میگی؟
گفتم:جیهوپ چیزی که ا/ت رو خوشحال میکنه چیع؟
گفت:تو که به داری خیانت میکنی برات چه فرقی میکنه ها؟عوضی؟
اگه ا/ت جلومو نگرفته بود الان کشته بودمت لعنتی
گفتم:تو از کجا میدونی؟...اوف اصلا مهم نیست فقط بگو چیع؟
گفت:حالا حقشه که حالشو خوب کنی ...اون فقط نیاز به توجه داره اون فقط دوست داره یکی اونو دوست داشته باشه همین
گفتم:از لحاظ مادی چی؟
گفت:خب اون همچی داره برش خوراکی بخر
گفتم:چی دوست داره؟
گفت:عاشق غذا ها تنده نودل های تند از غذاهای تشریفاتی اصلا خوشش نمیاد
گفتم:نوشیدنی یا شیرینی جات جطور؟
گفت:شیرینی علاقه ای نداره ولی کلا عاشق هرچیزیه که توش دارچین داره اصلا عاشق دارچینه یه نوشیدنی ببین میتونی با دارچین براش درست کنی اونوقت حالش خوب میشه یا مثلا کیک دارچین براش بگیر
یه بار وقتی باهام قهر بود با کیک دارچین باهاش اشتی کردم(خنده)
گفتم:باشه ممنون جیهوپ
گفت:خواهش میکنم باخواهرم خوب رفتار کن باشه؟
گفتم:باشه و گوشی رو قطع کردم
رفتم شیرینی فروشی و گفتم:کیک دارچین دارین؟
گفت:بله داریم
گفتم :خب بی زحمت بهم بدین
یه کیک دارچینی خامه ای گذاشت داخل جغبه و بهم داد
رفتم چند تا خوراکی گرفتم و بردم عمارت
رفتم عمارت رو خودم تمیز کردم و با مجسمه ها یا وسایل تزیینی که توی زیر زمین بود جایگزین کردم
(از دید ا/ت)
همینجور پشت در بودم به عکس عروسی ای که از من و جیمین روی دیوار بود خیره شده بودم همینجور که توجه کردم یه چیزی فهمیدم که تنفر درونم باعث دوست داشتم اون شده من واقعا دوسش داشتم اما عاشقش نبودم نمیدونم این دیگه چه حس مزخرفی بود
داشتم همینجور با خودم زر میزدم که یکی در رو زد
گفت:ا/ت درو باز کن ....معذرت میخام بازش کن
ا/ت ببخشید من معذرت میخوام که مجبور شدی دیشب اونارو ببینی معذرت میخوام لطفا منو ببخش
بغضش کرفته بود تا حالا اینجوری ندیده بودمش
دلم نیومد و درو باز کردم
دیدم که با چشمای قرمز و پر از اشک روبرومه
تا منو دید بغلم کرد ومنم اروم زدم به پشت کمرش
گفتکمعذرت میخوام ا/ت منو ببخش من نمیخواستم دستمو روی تو بلند کنم ببخشید (اشک از چشمانش می اید😂)
گفتم:باشه جیمین فراموشش کن
از بغلم اومد بیرون و گفت:بیا بریم پایین یه چیز خوشمزه واست دارم
گفتم:چی؟
گفت:بیا میفهمی
رفتم پایین و...
درو بستم و اون سرشو بالا اورد و لند شد اومد سمتم
تاحالا اینقدر عصبی ندیده بودمش اومد نزدیکم و دیدم که قرمز شده وچشم هاش هم قرمزن
جلوم وایستاد و با فریاد پرسید:معلومه کدوم گوری بودی؟(فریادددد)
چشمامو بستم و اروم گفتم:فقط رفته بودم بیرون
دوباره داد زد و گفت:کجا رفته بودی
خریدایی که دستم بود رو گذاشتم زمین و گفتم:رفته بودم پاساژ خرید خریدامو نمیبینی
گفت:با کی؟با کدوم خری هاااا؟(فریادددد)
داد زدم و گفتم:صداتو برای من بلند نکن هااا با دوستم بودم اصلا به تو چه(فریاد)
گفت:به من چه ها؟به من چه
دستشو برد بالا خواست بزنه توی صورتم که دستشو گرفتم
چشمام پر از اشک شد گفتم:حالا میخوای منو بزنی؟
من مثل تو عوضی نیستم که بهت خیانت کنم درسته که دوستت ندارم اما میفهمم ازدواج یعنی چی اما تو فقط بلدی غیرتی شی یه اشک از چشم سر خورد و اومد روی گونم ادامه دادم:واقعا برات متاسفم
دستش. ول کردم و اشکمو پاک کردم وسایلمو همونجا رها کردم و رفتم به سمت پله ها توی راه وایسادم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم گفتم:گوشیم توی کیف کنار وسایلاس رمزشم 0002 بازش کن و ببین به کی زنگ زدم و هرچی دوست داشتیو بگرد من مثل تو نیستم
از پله ها رفتم بالا و رفتم توی اتاق خواب و درو قفل کردم و نشستم پشت در و دستمو گذاشتم روی دهنم و گریه کردم
اره درسته من بهش وابسته شده بودم ولی در عین حال ازش متنفرم بودم نمیدونم این چه حسیه و واقعا اینطوری بود دوست نداشتم به جز من با کس دیگع ای باشه
(از دید جیمین)
اخخخ لعنتی این چه گوهی بود که خوردم چرا اینقدر زود قضاوتش کردم
چرا میخام ا/ت فقط ما خودم باشه؟
چرا نمیخواستم به جز خودم کسی ببینتش ؟
پوفففف نگو که دوسش دارم
این امکان نداره نهههههههه
خواستم از دلش در بیارم
از خونه رفتم بیرون و به جیهوپ زنگ زدم
گفت:ها؟چی میگی؟
گفتم:جیهوپ چیزی که ا/ت رو خوشحال میکنه چیع؟
گفت:تو که به داری خیانت میکنی برات چه فرقی میکنه ها؟عوضی؟
اگه ا/ت جلومو نگرفته بود الان کشته بودمت لعنتی
گفتم:تو از کجا میدونی؟...اوف اصلا مهم نیست فقط بگو چیع؟
گفت:حالا حقشه که حالشو خوب کنی ...اون فقط نیاز به توجه داره اون فقط دوست داره یکی اونو دوست داشته باشه همین
گفتم:از لحاظ مادی چی؟
گفت:خب اون همچی داره برش خوراکی بخر
گفتم:چی دوست داره؟
گفت:عاشق غذا ها تنده نودل های تند از غذاهای تشریفاتی اصلا خوشش نمیاد
گفتم:نوشیدنی یا شیرینی جات جطور؟
گفت:شیرینی علاقه ای نداره ولی کلا عاشق هرچیزیه که توش دارچین داره اصلا عاشق دارچینه یه نوشیدنی ببین میتونی با دارچین براش درست کنی اونوقت حالش خوب میشه یا مثلا کیک دارچین براش بگیر
یه بار وقتی باهام قهر بود با کیک دارچین باهاش اشتی کردم(خنده)
گفتم:باشه ممنون جیهوپ
گفت:خواهش میکنم باخواهرم خوب رفتار کن باشه؟
گفتم:باشه و گوشی رو قطع کردم
رفتم شیرینی فروشی و گفتم:کیک دارچین دارین؟
گفت:بله داریم
گفتم :خب بی زحمت بهم بدین
یه کیک دارچینی خامه ای گذاشت داخل جغبه و بهم داد
رفتم چند تا خوراکی گرفتم و بردم عمارت
رفتم عمارت رو خودم تمیز کردم و با مجسمه ها یا وسایل تزیینی که توی زیر زمین بود جایگزین کردم
(از دید ا/ت)
همینجور پشت در بودم به عکس عروسی ای که از من و جیمین روی دیوار بود خیره شده بودم همینجور که توجه کردم یه چیزی فهمیدم که تنفر درونم باعث دوست داشتم اون شده من واقعا دوسش داشتم اما عاشقش نبودم نمیدونم این دیگه چه حس مزخرفی بود
داشتم همینجور با خودم زر میزدم که یکی در رو زد
گفت:ا/ت درو باز کن ....معذرت میخام بازش کن
ا/ت ببخشید من معذرت میخوام که مجبور شدی دیشب اونارو ببینی معذرت میخوام لطفا منو ببخش
بغضش کرفته بود تا حالا اینجوری ندیده بودمش
دلم نیومد و درو باز کردم
دیدم که با چشمای قرمز و پر از اشک روبرومه
تا منو دید بغلم کرد ومنم اروم زدم به پشت کمرش
گفتکمعذرت میخوام ا/ت منو ببخش من نمیخواستم دستمو روی تو بلند کنم ببخشید (اشک از چشمانش می اید😂)
گفتم:باشه جیمین فراموشش کن
از بغلم اومد بیرون و گفت:بیا بریم پایین یه چیز خوشمزه واست دارم
گفتم:چی؟
گفت:بیا میفهمی
رفتم پایین و...
۵.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.