تهیونگ تو ذهنش:چی این تو نقشه نبود....یه جای کار بو میده
تهیونگ تو ذهنش:چی این تو نقشه نبود....یه جای کار بو میده
جونکوک:خواهش میکنم منو نکش باید انتقام پدرمو بگیرم
که صدای تیر میاد
تهیونگ:فک نکن نکشتمت چون دلم واست سوخت بچه جون نکشتمت به ۲ دلیل اول اینکه نمیخوام تو مثل من شی دوم اینکه این قرار نبود اتفاق بیوفته. بیا دنبالم بیاد خواهرا و برادرت هم نجات بدیم
ویو لیسا:
بعد حرف رزی رفتم تو اتاقم که لباسامو جمع کنم وارد اتاق شدم و در رو بستم دیدم کسی روی صندلیم نشسته خواستم برم بیرون اما تفنگش رو گرفت سمتم
جیهوپ:بیا اینجا
رفتم جلو تر و جاشو با من عوض کرد گفتم:چرا اینکار رو میکنید اول پدرم حالا هم میخوای منو بکشین؟
مرده خیلی شوکه شده بود.
جیهوپ:پدرت؟ پدرت چشه؟
لیسا:مرده یعنی شما کشتینش مگه نمیدونستی
جیهوپ:نه من... صبر کن ببینم. واااای نه نه نه نه نه حتما کار اونه قرار بود این انجام نشه
نمیتونه این کار رو فقط بخاطر انتقام خودش بکنه.
لیسا:یعنی... واقعا نمیدونستی؟
جیهوپ:😑😑😑آخه هویج به نظر تو اگه میدونستم واکنشم اینطوری بود؟
لیسا:نه واقعا
جیهوپ:ببین بابت مرگ پدرت متاسفم ولی الان اول باید خواهر و برادراتو زنده نگه داریم
یکهو صدای بی سیمش اومد
تهیونگ:از وی به تمامیه واحد ها نقشه عوض شد همین حالا همه رو بیارید حیاط پشتی
یونگی:آگوست دی صحبت میکنه من و روبی جین میخوایم دلیل کارتون رو بدونیم
تهیونگ:چون پیامی از wwh دریافت کردم که میگفت اینکار رو بکنیم
مرده لبخند ریزی زد.
جیهوپ:سان شاین هستم الان میام تو حیاط
تهیونگ:عالیه باید طبق دستورالعمل پیش بریم. لبخند روی لبش پر رنگ تر شد
لیسا:به چی میخندی؟
جیهوپ:رئیس هیچ وقت دستورش رو عوض نمیکنه و وقتی هم میکنه وی که رهبره همون اولی رو اجرا میکنه
لیسا:خب؟
جیهوپ: خب که یعنی تهیونگ هم با ماست حالا بدو بریم تا شک نکردن یه جوری رفتار کن که انگار تا قبل تماس وی من میخواستم بکشمت اوکی
لیسا:حل هماهنگه
...
در حیاط
یونگی:بدو رو دیگه ایش
رزی ساکت به جلو حرکت میکرد بدنش بعد از ضربه ی روحی ای که خورده بود جون نداشت
همه تو حیاط جمع شده بودن و مثل گرگ های گرسنه به هم نگاه میکردن جیهوپ و تهیونگ سریع تفنگ هاشونو در آوردن و گرفتن به سمت جنی یونگی
جنی:اینجا چه خبره؟
تهیونگ:چیز خاصی نیست بعدا بهت میگم
یونگی:به اون نمیگی باید به من بگی
تهیونگ:تو یکی خفه. بچه ها سوار ون شید میریم
یونگی:تو هیچ گوری نمیری. شاید به خاطر همین مزخرف بازی هاته که ماموریت های اصلی همیشه به رهبری منه
تهیونگ که عصبی شده بود با پا زد تو صورت یونگی و بالا سرش ایستاد و گفت:این چیزی که بهش میگی مزخرف اسمش محبت و احساسه چیزی که تو نداری
یونگی که ضربه ی بدی خورده بود ترجیح داد بعدا بره سراغ تصفیه حساب.
بقیه سوار ماشین شدن.
جونکوک:خواهش میکنم منو نکش باید انتقام پدرمو بگیرم
که صدای تیر میاد
تهیونگ:فک نکن نکشتمت چون دلم واست سوخت بچه جون نکشتمت به ۲ دلیل اول اینکه نمیخوام تو مثل من شی دوم اینکه این قرار نبود اتفاق بیوفته. بیا دنبالم بیاد خواهرا و برادرت هم نجات بدیم
ویو لیسا:
بعد حرف رزی رفتم تو اتاقم که لباسامو جمع کنم وارد اتاق شدم و در رو بستم دیدم کسی روی صندلیم نشسته خواستم برم بیرون اما تفنگش رو گرفت سمتم
جیهوپ:بیا اینجا
رفتم جلو تر و جاشو با من عوض کرد گفتم:چرا اینکار رو میکنید اول پدرم حالا هم میخوای منو بکشین؟
مرده خیلی شوکه شده بود.
جیهوپ:پدرت؟ پدرت چشه؟
لیسا:مرده یعنی شما کشتینش مگه نمیدونستی
جیهوپ:نه من... صبر کن ببینم. واااای نه نه نه نه نه حتما کار اونه قرار بود این انجام نشه
نمیتونه این کار رو فقط بخاطر انتقام خودش بکنه.
لیسا:یعنی... واقعا نمیدونستی؟
جیهوپ:😑😑😑آخه هویج به نظر تو اگه میدونستم واکنشم اینطوری بود؟
لیسا:نه واقعا
جیهوپ:ببین بابت مرگ پدرت متاسفم ولی الان اول باید خواهر و برادراتو زنده نگه داریم
یکهو صدای بی سیمش اومد
تهیونگ:از وی به تمامیه واحد ها نقشه عوض شد همین حالا همه رو بیارید حیاط پشتی
یونگی:آگوست دی صحبت میکنه من و روبی جین میخوایم دلیل کارتون رو بدونیم
تهیونگ:چون پیامی از wwh دریافت کردم که میگفت اینکار رو بکنیم
مرده لبخند ریزی زد.
جیهوپ:سان شاین هستم الان میام تو حیاط
تهیونگ:عالیه باید طبق دستورالعمل پیش بریم. لبخند روی لبش پر رنگ تر شد
لیسا:به چی میخندی؟
جیهوپ:رئیس هیچ وقت دستورش رو عوض نمیکنه و وقتی هم میکنه وی که رهبره همون اولی رو اجرا میکنه
لیسا:خب؟
جیهوپ: خب که یعنی تهیونگ هم با ماست حالا بدو بریم تا شک نکردن یه جوری رفتار کن که انگار تا قبل تماس وی من میخواستم بکشمت اوکی
لیسا:حل هماهنگه
...
در حیاط
یونگی:بدو رو دیگه ایش
رزی ساکت به جلو حرکت میکرد بدنش بعد از ضربه ی روحی ای که خورده بود جون نداشت
همه تو حیاط جمع شده بودن و مثل گرگ های گرسنه به هم نگاه میکردن جیهوپ و تهیونگ سریع تفنگ هاشونو در آوردن و گرفتن به سمت جنی یونگی
جنی:اینجا چه خبره؟
تهیونگ:چیز خاصی نیست بعدا بهت میگم
یونگی:به اون نمیگی باید به من بگی
تهیونگ:تو یکی خفه. بچه ها سوار ون شید میریم
یونگی:تو هیچ گوری نمیری. شاید به خاطر همین مزخرف بازی هاته که ماموریت های اصلی همیشه به رهبری منه
تهیونگ که عصبی شده بود با پا زد تو صورت یونگی و بالا سرش ایستاد و گفت:این چیزی که بهش میگی مزخرف اسمش محبت و احساسه چیزی که تو نداری
یونگی که ضربه ی بدی خورده بود ترجیح داد بعدا بره سراغ تصفیه حساب.
بقیه سوار ماشین شدن.
۲.۶k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.