part8
#part8
که بهش توجه نکردم و شروع به خوردن کردم...
‹علامت مامی کوکی₩ مامی ا/ت@›
₩عروس گلم ساعت 3 یعنی 4 ساعت دیگه یه میکاپر میاد تا برای عروسی میکاپت کنه منو مامانت هم نوبت ارایشگاه داریم نیم ساعت دیگه باید بریم
@ بله دخترم ایشون راست میگه و یه خانم جوان هم میاد تا بهت کمک کنه لباست رو بپوشی اگه چیزی نیاز داشتی بگو..
+باشه ممنون
صبونمون رو که خوردیم خالم با مامانم رفتن ارایشگاه اقای جئون هم با پدرم رفتن تا کارای مراسم رو انجام بدم تو خونه فقط منو جونگ کوک و خدمتکارا بودیم.
یکم تلوزیون تماشا کردم بعدم تصمیم گرفتم تا قبل اینکه میکاپر بیاد برم یه دوش بگیرم..
رفتم اتاقم ‹تو اتاقش حموم...هست›
اول یه دست لباس برداشتم و گذاشتم رو تخت بعدم رفتم حموم...
یه دوش 50مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و تا موهامو خشک کنم ساعت شد 2:54
که بعد چند مین یه خانم جوان اومد تو اتاقم
$سلام من میکاپرم شما خانم ا.ت هستین؟
+بله بفرمایین
$خب پس من کارمو شروع میکنم لطفا بشینین رو صندلی تا من کارمو شروع کنم
+باشه
رفتم نشستم رو صندلی و میکاپر شروع کرد به میکاپ کردن.
حدود 3 ساعت گذشت و کاره میکاپر تموم شد..
بعد اون یه خانم دیگه اومد تا کمکم کنه لباسم رو بپوشم با کمک اون خانم لباسم رو پوشیدم...
ساعت شده بود 4 و ساعت 6 مراسم شروع میشد ینی 2 ساعت دیگه...
+هوفف حالا این 2 ساعت رو چه غلطی بکنم که حوصلم سر نره
نمیتونم که بخوابم چون ارایشم به هم میریزه
رفتم سمت گوشیم و چنتا عکس از خودم گرفتم واقعا خوشگل شده بودم...
بعد از گرفتن چندتا عکس گوشیو گذاشتم داخل کشو کنار تخت و تصمیم گرفتم که این 2 ساعت رو برم حیاط و بشینم رو تابی که وسط حیاطه...
از اتاق اومدم بیرون و لباسم تو دستم گرفتم تا پام بهش گیر نکنه...
با احتیاط از پله ها پایین اومدم خواستم درو باز کنم که با صدای جونگ کوک سره جام وایسادم
-کجا میری؟
+دارم میرم حیاط حوصلم سره رفته واسه اینم باید از تو اجازه بگیرم؟
-اوه زبون دراز شدی هه وقتی زبونتو کوتاه کردم میفهمی برو خوش باش از فردا قراره تو جهنم زندگی کنی!
+برو بابا..
اینو گفتم و از خونه اومدم بیرون رفتم رو تابی که وسط حیاط بود نشستم و سعی کردم خودمو تا زمان مراسم سرگرم کنم...
که بهش توجه نکردم و شروع به خوردن کردم...
‹علامت مامی کوکی₩ مامی ا/ت@›
₩عروس گلم ساعت 3 یعنی 4 ساعت دیگه یه میکاپر میاد تا برای عروسی میکاپت کنه منو مامانت هم نوبت ارایشگاه داریم نیم ساعت دیگه باید بریم
@ بله دخترم ایشون راست میگه و یه خانم جوان هم میاد تا بهت کمک کنه لباست رو بپوشی اگه چیزی نیاز داشتی بگو..
+باشه ممنون
صبونمون رو که خوردیم خالم با مامانم رفتن ارایشگاه اقای جئون هم با پدرم رفتن تا کارای مراسم رو انجام بدم تو خونه فقط منو جونگ کوک و خدمتکارا بودیم.
یکم تلوزیون تماشا کردم بعدم تصمیم گرفتم تا قبل اینکه میکاپر بیاد برم یه دوش بگیرم..
رفتم اتاقم ‹تو اتاقش حموم...هست›
اول یه دست لباس برداشتم و گذاشتم رو تخت بعدم رفتم حموم...
یه دوش 50مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و تا موهامو خشک کنم ساعت شد 2:54
که بعد چند مین یه خانم جوان اومد تو اتاقم
$سلام من میکاپرم شما خانم ا.ت هستین؟
+بله بفرمایین
$خب پس من کارمو شروع میکنم لطفا بشینین رو صندلی تا من کارمو شروع کنم
+باشه
رفتم نشستم رو صندلی و میکاپر شروع کرد به میکاپ کردن.
حدود 3 ساعت گذشت و کاره میکاپر تموم شد..
بعد اون یه خانم دیگه اومد تا کمکم کنه لباسم رو بپوشم با کمک اون خانم لباسم رو پوشیدم...
ساعت شده بود 4 و ساعت 6 مراسم شروع میشد ینی 2 ساعت دیگه...
+هوفف حالا این 2 ساعت رو چه غلطی بکنم که حوصلم سر نره
نمیتونم که بخوابم چون ارایشم به هم میریزه
رفتم سمت گوشیم و چنتا عکس از خودم گرفتم واقعا خوشگل شده بودم...
بعد از گرفتن چندتا عکس گوشیو گذاشتم داخل کشو کنار تخت و تصمیم گرفتم که این 2 ساعت رو برم حیاط و بشینم رو تابی که وسط حیاطه...
از اتاق اومدم بیرون و لباسم تو دستم گرفتم تا پام بهش گیر نکنه...
با احتیاط از پله ها پایین اومدم خواستم درو باز کنم که با صدای جونگ کوک سره جام وایسادم
-کجا میری؟
+دارم میرم حیاط حوصلم سره رفته واسه اینم باید از تو اجازه بگیرم؟
-اوه زبون دراز شدی هه وقتی زبونتو کوتاه کردم میفهمی برو خوش باش از فردا قراره تو جهنم زندگی کنی!
+برو بابا..
اینو گفتم و از خونه اومدم بیرون رفتم رو تابی که وسط حیاط بود نشستم و سعی کردم خودمو تا زمان مراسم سرگرم کنم...
۱۷.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.