پارت ۱۴ : خوابم زیاد عمیق نبود و متوجه شدم جونگ کوک بغلم
پارت ۱۴ : خوابم زیاد عمیق نبود و متوجه شدم جونگ کوک بغلم کرده از پشت .
احساس کردم بچه گریه میکنه که بلند شدم ولی خواب بود و توی جاش تکون میخورد .
نیم خیز شدم و بعد چند دقیقع مطمئن شدم خوابید .
کوک محکم منو به خودش چسبوند که گفتم : آهه..کوک..رودهام زد بیرون .
با صدای خوابالودی گفت : تازه داشت گرم میشد بغلت .
مگه من بالشتم آخه؟
بیخیال شدم و خودمم باهاش خوابیدم .
⁵month ago...
من : نه جونگ کوک اینکارو نکن من اجازه نمیدم
جونگ کوک : ولی اینجوری بهتره نریلا یکم فکر کن...تو با یک بچه تنهایی این اصلا امنیت خودت و بچه رو بالا نمیبره..بعدش...
من : کوک...
جونگ کوک : هیشش...بعدش اگه اتفاقی برات بیوفته میخوای چیکار کنی؟...الان جیمین یکماهه ازش خبری نیست و میخوای تا موقعی که نیست تنها باشی؟من فقط میخوام کمکت کنم و مواظبتون باشم این سخته که تو قراره مدتی با افکارت زندگی کنی...من فقط میخوام تو این مدتی که نیست کمکت کنم که جای خالیش رو کمتر حس کنی
من : کوک....جونگ کوک : چیشده؟
من : مسعله من اینا نیست...تو کار میکنی و خسته ای میخوای بیای خونه استراحت کنی ولی یک بچه همش جیغ میکشه و اعصابتو بهم میدوزه...اینطوری خیلی بی اعصاب میشی و حتی سرکار هم نمیتونی درست تمرکز کنی
جونگ کوک : اینا فقط ماله هفته اوله نریلا بهونه نیار...یک هفته بی خواب میشم بعدش همه چی خوب میشه
من : من اصلا مطمئن نیستم کوک یک هفته شاید یک ماه بشه
جونگ کوک : داری منو میترسونی که نیام؟ من : افرین به مغز چیز فهمت جونگ کوک : من گفتم نریلا تنهات نمیزارم
من : خب من فقط نگران خودتم که شاید تحملش سخت باشه
جونگ کوک : نه نترس همه چی خوب پیش میره .
و بعدش بغلم کرد .
هوا سرد بود تو خیابون و بغلش باعث شد شونه هام گرم بشن .
متقابلن بغلش کردم .
بعد چند ثانیه از بغلم بیرون اومد و گفت : من میرم لباس بیارم از امشب پیشتون باشم من : ولی فردا...
جونگ کوک : به جهنم...پیش هم یک ناهار خوب میخوریم هوم؟هوا هم سرده اینجوری لونیرا کمتر سرما میخوره خودتم برو داخل سرما میخوری الان
من : باشه...مواظب باش جونگ کوک : اوکی .
سوار ماشینش شد و رفت .
اون چرا میخواست اینکارو بکنه ؟
رفتم تو خونه . لونیرا خواب بود هنوز .
*now...
با صدای در بلند گفتم : جونگ کوککککککک در میزنننننننن .
جوری داد کشیدم که مطمئن بودم کسی که پشت در بود شنیده .
جونگ کوک با موهای پریشون و یکی از پاچه های شلوارش بالا اومده بود و شبیه زامبی شده بود .
رفت سریع درو باز کرد و تهیونگ اومد داخل .
کلی چیزی خریده بود که گفتم : کارت چی برداشتی؟ وی : همونی که اسم تو روش بود من : چییییییی؟؟؟اون ماله جیمینههههههه کوک : اوی مگه قرار نبود اسمشو نگی مثلا؟؟؟ من : خفه شوو یک دقیقه...برای چی برداشتیش وی : وا ...
احساس کردم بچه گریه میکنه که بلند شدم ولی خواب بود و توی جاش تکون میخورد .
نیم خیز شدم و بعد چند دقیقع مطمئن شدم خوابید .
کوک محکم منو به خودش چسبوند که گفتم : آهه..کوک..رودهام زد بیرون .
با صدای خوابالودی گفت : تازه داشت گرم میشد بغلت .
مگه من بالشتم آخه؟
بیخیال شدم و خودمم باهاش خوابیدم .
⁵month ago...
من : نه جونگ کوک اینکارو نکن من اجازه نمیدم
جونگ کوک : ولی اینجوری بهتره نریلا یکم فکر کن...تو با یک بچه تنهایی این اصلا امنیت خودت و بچه رو بالا نمیبره..بعدش...
من : کوک...
جونگ کوک : هیشش...بعدش اگه اتفاقی برات بیوفته میخوای چیکار کنی؟...الان جیمین یکماهه ازش خبری نیست و میخوای تا موقعی که نیست تنها باشی؟من فقط میخوام کمکت کنم و مواظبتون باشم این سخته که تو قراره مدتی با افکارت زندگی کنی...من فقط میخوام تو این مدتی که نیست کمکت کنم که جای خالیش رو کمتر حس کنی
من : کوک....جونگ کوک : چیشده؟
من : مسعله من اینا نیست...تو کار میکنی و خسته ای میخوای بیای خونه استراحت کنی ولی یک بچه همش جیغ میکشه و اعصابتو بهم میدوزه...اینطوری خیلی بی اعصاب میشی و حتی سرکار هم نمیتونی درست تمرکز کنی
جونگ کوک : اینا فقط ماله هفته اوله نریلا بهونه نیار...یک هفته بی خواب میشم بعدش همه چی خوب میشه
من : من اصلا مطمئن نیستم کوک یک هفته شاید یک ماه بشه
جونگ کوک : داری منو میترسونی که نیام؟ من : افرین به مغز چیز فهمت جونگ کوک : من گفتم نریلا تنهات نمیزارم
من : خب من فقط نگران خودتم که شاید تحملش سخت باشه
جونگ کوک : نه نترس همه چی خوب پیش میره .
و بعدش بغلم کرد .
هوا سرد بود تو خیابون و بغلش باعث شد شونه هام گرم بشن .
متقابلن بغلش کردم .
بعد چند ثانیه از بغلم بیرون اومد و گفت : من میرم لباس بیارم از امشب پیشتون باشم من : ولی فردا...
جونگ کوک : به جهنم...پیش هم یک ناهار خوب میخوریم هوم؟هوا هم سرده اینجوری لونیرا کمتر سرما میخوره خودتم برو داخل سرما میخوری الان
من : باشه...مواظب باش جونگ کوک : اوکی .
سوار ماشینش شد و رفت .
اون چرا میخواست اینکارو بکنه ؟
رفتم تو خونه . لونیرا خواب بود هنوز .
*now...
با صدای در بلند گفتم : جونگ کوککککککک در میزنننننننن .
جوری داد کشیدم که مطمئن بودم کسی که پشت در بود شنیده .
جونگ کوک با موهای پریشون و یکی از پاچه های شلوارش بالا اومده بود و شبیه زامبی شده بود .
رفت سریع درو باز کرد و تهیونگ اومد داخل .
کلی چیزی خریده بود که گفتم : کارت چی برداشتی؟ وی : همونی که اسم تو روش بود من : چییییییی؟؟؟اون ماله جیمینههههههه کوک : اوی مگه قرار نبود اسمشو نگی مثلا؟؟؟ من : خفه شوو یک دقیقه...برای چی برداشتیش وی : وا ...
۴۰.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.