ادامه تکپارتی جیهوپ
ببخشید قرار بود تکپارتی باشه ولی الان نیست خوب فدا سرم😎🗿
<<جیهوپ ویو>>
ات رو براید استایل بغل کردم رفتم گذاشتمش توی ماشین خیلی سریع به سمت بیمارستان رفتم
[بعد از ۱۰ دقیقه]
رسیدیم بیمارستان و ات رو ازم گرفتن و بردن
خیلی منتظر موندن تا دکتر اومد
دکتر:شما همراه خانوم ات هستید؟
جیهوپ: بله بله همسرش هستم
دکتر:ممکنه بخاطر چیزی که الان میگم یکم شوک بشید ولی لطفا کنترل خودتون رو حفظ کنین
جیهوپ:بله حتما چشم اتفاقی افتاده برای همسرم؟(هول شده)
دکتر:متاسفم ولی همسرتون سرطان خون از نوع کمیاب دارن
جیهوپ:چییی یعنی چی (با داد و گریه)
دکتر:لطفا آروم باشین آقای جانگ اینجا بیمارستانه
جیهوپ:آخه چطور؟ راه درمانی وجود نداره؟( با گریه)
دکتر: نه متاسفانه
واقعا نمیتونم باور کنم فرشتم چرا باید اینجوری میشد چرا نه من تسلیم نمیشم حتما راه درمانی هست میشه درستش کرد باید بشه از این به بعد باید بیشتر مراقب زندگیم باشم
[۴ ماه بعد]
<<ات ویو>>
با نوازش کسی از خواب بیدار شدم چشمام رو باز کردم دیدم جیهوپ بهم زل زده و داره با دستش نوازشم میکنه
جیهوپ:عشقم بیدار شدی؟
ات: آره عزیزم از کیه بیداری
جیهوپ:انقدر حواسم پرت زیبایی پرنسسم شد یادم رفت از کی بیدارم
لپام گل انداخت و جیهوپ پرید توی بغلم و لبمو سطحی بوسید
ات:خ..خ..خیلی خوب بیا بریم صبحانه بخوریم کارت دیر میشه(بخاطر بوسه ی یهویی جیهوپ خجالت کشیده)
جیهوپ:چشم زندگیم هرچی تو بگی
رفتیم و صبحانه خوردیم بعد از چند دقیقه من جیهوپ رو تا دم در همراهی کردم تت بره سرکار
جیهوپ:مواظب خودت باش بیبیکیوت من
ات:باشه عشقم خداحافظ
جیهوپ رفت و منم رفتم تا یه کاری برای خودم پیدا کنم حوصلم سر نره
[بعد از چند ساعت]
<<جیهوپ ویو>>
کارم تموم شد و خواستم برگردم پیش زندگیم گفتم تا دارم میرم خونه برای پرنسسم یه دسته گل بگیرم رفتم گل فروشی و یه دسته گل زرد گرفتم و رفتم خونه
رسیدن خونه در رو باز کردم انتظار داشتم ات بپره بغلم ولی خونه خیلی ساکت بود ترسیدم از وقتی فهمیدیم ات سرطان داره ات رو مجبور کردم کلی شیمی درمانی انجام بده ولی بازم با این حال حالش هنوز خوب نشده دویدم و کل خونه رو دنبال ات گشتم رسیدم به حال و یه دفعه دیدم ات یه گوشه روی مبل نشسته و یه قاب عکس توی دستشه
رفتم نزدیکش و فهمیدم فرشته ی زندگیم درحالی که قاب عکس ازدواجمون دستشه منو ترک کرده
<<جیهوپ ویو>>
ات رو براید استایل بغل کردم رفتم گذاشتمش توی ماشین خیلی سریع به سمت بیمارستان رفتم
[بعد از ۱۰ دقیقه]
رسیدیم بیمارستان و ات رو ازم گرفتن و بردن
خیلی منتظر موندن تا دکتر اومد
دکتر:شما همراه خانوم ات هستید؟
جیهوپ: بله بله همسرش هستم
دکتر:ممکنه بخاطر چیزی که الان میگم یکم شوک بشید ولی لطفا کنترل خودتون رو حفظ کنین
جیهوپ:بله حتما چشم اتفاقی افتاده برای همسرم؟(هول شده)
دکتر:متاسفم ولی همسرتون سرطان خون از نوع کمیاب دارن
جیهوپ:چییی یعنی چی (با داد و گریه)
دکتر:لطفا آروم باشین آقای جانگ اینجا بیمارستانه
جیهوپ:آخه چطور؟ راه درمانی وجود نداره؟( با گریه)
دکتر: نه متاسفانه
واقعا نمیتونم باور کنم فرشتم چرا باید اینجوری میشد چرا نه من تسلیم نمیشم حتما راه درمانی هست میشه درستش کرد باید بشه از این به بعد باید بیشتر مراقب زندگیم باشم
[۴ ماه بعد]
<<ات ویو>>
با نوازش کسی از خواب بیدار شدم چشمام رو باز کردم دیدم جیهوپ بهم زل زده و داره با دستش نوازشم میکنه
جیهوپ:عشقم بیدار شدی؟
ات: آره عزیزم از کیه بیداری
جیهوپ:انقدر حواسم پرت زیبایی پرنسسم شد یادم رفت از کی بیدارم
لپام گل انداخت و جیهوپ پرید توی بغلم و لبمو سطحی بوسید
ات:خ..خ..خیلی خوب بیا بریم صبحانه بخوریم کارت دیر میشه(بخاطر بوسه ی یهویی جیهوپ خجالت کشیده)
جیهوپ:چشم زندگیم هرچی تو بگی
رفتیم و صبحانه خوردیم بعد از چند دقیقه من جیهوپ رو تا دم در همراهی کردم تت بره سرکار
جیهوپ:مواظب خودت باش بیبیکیوت من
ات:باشه عشقم خداحافظ
جیهوپ رفت و منم رفتم تا یه کاری برای خودم پیدا کنم حوصلم سر نره
[بعد از چند ساعت]
<<جیهوپ ویو>>
کارم تموم شد و خواستم برگردم پیش زندگیم گفتم تا دارم میرم خونه برای پرنسسم یه دسته گل بگیرم رفتم گل فروشی و یه دسته گل زرد گرفتم و رفتم خونه
رسیدن خونه در رو باز کردم انتظار داشتم ات بپره بغلم ولی خونه خیلی ساکت بود ترسیدم از وقتی فهمیدیم ات سرطان داره ات رو مجبور کردم کلی شیمی درمانی انجام بده ولی بازم با این حال حالش هنوز خوب نشده دویدم و کل خونه رو دنبال ات گشتم رسیدم به حال و یه دفعه دیدم ات یه گوشه روی مبل نشسته و یه قاب عکس توی دستشه
رفتم نزدیکش و فهمیدم فرشته ی زندگیم درحالی که قاب عکس ازدواجمون دستشه منو ترک کرده
۷.۳k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.