: خواب چشمان تو دیدم، بسترم آتش گرفت
: خواب چشمان تو دیدم، بسترم آتش گرفت
در هوایت پر گشودم، تا پرم آتش گرفت
من به یاد اسم تو با دردها خو کرده ام
نام تو بر لب نشست و حنجرم آتش گرفت
تا طواف عشق بر شمع نگاهت کرده ام
بال من تنها که نه، خاکسترم آتش گرفت
من غلام همت عشقم، طریقم عاشقی است
آنکه را عاشق تو کردی، لاجرم آتش گرفت
شد عصایم عقل و منطق تا که پیدایت کنم
عقل مجنون تو گشت و باورم آتش گرفت
خواستم حسن ختام این غزل باشی، ولی
یادت افتادم، قلم با دفترم آتش گرفت
در هوایت پر گشودم، تا پرم آتش گرفت
من به یاد اسم تو با دردها خو کرده ام
نام تو بر لب نشست و حنجرم آتش گرفت
تا طواف عشق بر شمع نگاهت کرده ام
بال من تنها که نه، خاکسترم آتش گرفت
من غلام همت عشقم، طریقم عاشقی است
آنکه را عاشق تو کردی، لاجرم آتش گرفت
شد عصایم عقل و منطق تا که پیدایت کنم
عقل مجنون تو گشت و باورم آتش گرفت
خواستم حسن ختام این غزل باشی، ولی
یادت افتادم، قلم با دفترم آتش گرفت
۳۶۴
۱۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.