پارت 17
پدر ایملدا آقای پارک خیلی وقت شده بود که همدیگه رو ندیدم خوب شد الان فامیل میشیم
آقای پارک ما هنوز جوابمون رو ندادیم
مامان ک بهتره ایملدا و کوک برند تا حرف بزنند تا یه تصمیم بگیرن
آقای پارک درسته دخترم برید بالا و حرف بزنید
جیمین وایستین منم بیام
آقای پارک نه جیمین تو برو و همراه با یونگجه به کارهایی که بهت گفتم برس
جیمین اما پدر
یونگجه اما نداریم بیا
ایملدا ویو
با کوک رفتیم طبقه بالا دوست نداشتم هیون می رو ببینه رفتم اتاق کارم اونم دنبالم اومد روی صندلی نشستم اونم داشت داخل رو نگاه میکرد بهم گفت اینجا اتاق خودت نیست
ایملدا درسته اینجا اتاق کارمه در ضمن نمیخوام باهات حرف بزنم پس بهتره از اینجا بری
کوک ولی من میخوام باهات حرف بزنم چون خیلی وقته باهم...
ایملدا حرفش رو قطع کردم ما دیگه با هم نیستیم پس بهتره حرف نزنیم بهم نگاه ترسناکی انداخت یاد این افتادم که از قطع شدن حرفش متنفره بهم نزدیک شد
کوک ایملدا فکر کنم خودت هم میدونی اینکه من از قطع شدن حرفم متنفرم
هر قدمی که بهم نزدیک میشد یه قدم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار خوردم الان توی یک سانتی متری من قرار داشت نفس های گرمش به پوست گردنم میخورد
کوک فک کنم بتونم یه کاری بکنم
بعد از این حرفش شروع کرد بوسیدنم خیلی دلم براش تنگ شده بود واسه لباش و خودش میخواستم عقب برم ولی با دستش کمرم رو گرفت و بیشتر به خودش چسبوند منم کم کم همراهیش کردم واسم مهم نبود درسته یا غلطه الان فقط خودش رو میخواستم.
آقای پارک ما هنوز جوابمون رو ندادیم
مامان ک بهتره ایملدا و کوک برند تا حرف بزنند تا یه تصمیم بگیرن
آقای پارک درسته دخترم برید بالا و حرف بزنید
جیمین وایستین منم بیام
آقای پارک نه جیمین تو برو و همراه با یونگجه به کارهایی که بهت گفتم برس
جیمین اما پدر
یونگجه اما نداریم بیا
ایملدا ویو
با کوک رفتیم طبقه بالا دوست نداشتم هیون می رو ببینه رفتم اتاق کارم اونم دنبالم اومد روی صندلی نشستم اونم داشت داخل رو نگاه میکرد بهم گفت اینجا اتاق خودت نیست
ایملدا درسته اینجا اتاق کارمه در ضمن نمیخوام باهات حرف بزنم پس بهتره از اینجا بری
کوک ولی من میخوام باهات حرف بزنم چون خیلی وقته باهم...
ایملدا حرفش رو قطع کردم ما دیگه با هم نیستیم پس بهتره حرف نزنیم بهم نگاه ترسناکی انداخت یاد این افتادم که از قطع شدن حرفش متنفره بهم نزدیک شد
کوک ایملدا فکر کنم خودت هم میدونی اینکه من از قطع شدن حرفم متنفرم
هر قدمی که بهم نزدیک میشد یه قدم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار خوردم الان توی یک سانتی متری من قرار داشت نفس های گرمش به پوست گردنم میخورد
کوک فک کنم بتونم یه کاری بکنم
بعد از این حرفش شروع کرد بوسیدنم خیلی دلم براش تنگ شده بود واسه لباش و خودش میخواستم عقب برم ولی با دستش کمرم رو گرفت و بیشتر به خودش چسبوند منم کم کم همراهیش کردم واسم مهم نبود درسته یا غلطه الان فقط خودش رو میخواستم.
۵۸.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.