عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:41
دکتر: خانم ا/ت؟!
ا/ت: بله خودمم
دکتر: اینم جواب ازمایشتون... شما باردارید...
ا/ت: چ.. چی؟ اشتباهی که نشده؟(تعجب)
دکتر: نه.. ما کارمونو درست انجام میدیم...
ا/ت: عاا.. ممنونم..
از بیمارستان با حالت تعجب خارج شدم...خوشحال شدم...با لبخند رو لبام رفتم خونه...فهمیدم کمی هوس لواشک کردم... رفتم تو یخچالو دیدم الو ترش جای لواشک داشتیم.. ورداشتمشو خوردم.. انقدری بهم چسبید ک انگار خوشمزه ترین چیزی بود که تو دنیا خوردم...از اونجایی که خودم خیلی خوشحال بودم گفتم باید به تهیونگم بگم... رفتم اماده شدمو سمت شرکت حرکت کردم...با اینکه منو مسدود کرده بود... ولی ممکن رود قضاوت کرده باشمو گوشیش خراب شده بود...
ویو تهیونگ
یونا ازم خواست بریم شرکت و یه طرف کلا اون کار کنه.... فقط ب فکر پوله... رفتیم شرکت و تو اتاق کارم بودم که دیدم یونا اومد تو...
تهیونگ: باز چی میخوای؟
اومد نشست رو پاهامو گفت...
یونا: لباتو..
بعد چونمو کشید به طرف بالا و به لبام مک وحشاینه ای میزد که یهو...
ویو ا/ت
دیدم در اتاق تهیونگ بازه.. وارد شدمو با صحنه ای که مواجه شدم مردمو زنده شدم...
ا/ت: ت.. تهیونگ!(تعجب)
داشتن همو میبوسیدن...ی.. یعنی چی؟.. تهیونگ بهم خیانت کرد؟ وقتی منو دیدن از هم جدا شدن تهیونگ یونا و پرت کرد زمینو سمت من اومد....
تهیونگ:ا/ت..توضیح میدم....
ا/ت: سمتم نیا... نیا...
و دوییدم...از شرکت خارج شدم تهیونگ بهم نرسید... سوار ماشین شدم... بلافاصله ماشینو روشن کردمو با سرعت زیاد رفتم.. کجا؟... کجا باید میرفتم؟...قلبم تند میزدو اشکام جاری....به سرم زد که برم سمت خونه لونا....تنها کسی که میتونه حالمو خوب کنه...
رسیدم... تو ماشین یکم سرگیجه گرفتم با گریه به سمت خونه لونا حرکت کردم درو. زدم...
لونا: کیه؟
ا/ت: م.. منم...
لونا: ا/ت چیشده!؟ چرا گریع میکنی؟
ا/ت: ح.. حالم اصن خوب نیست...(گریه)
چشمام سیاهی رفت داشتم میوفتادم که لونا منو گرفت.. با کمکش رو کاناپه نشستم...
لونا: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: نههه(گریه)
لونا: چیشده؟
همچیو تعریف کردم...
لونا: واقعا بهت خیانت کرد؟...
ا/ت: آره..(گریه)
بچه ها همین یه پارت ازتون کامنتم نمیخوام... حالم بده درک کنید.. دیشبم ترکیدم..
دکتر: خانم ا/ت؟!
ا/ت: بله خودمم
دکتر: اینم جواب ازمایشتون... شما باردارید...
ا/ت: چ.. چی؟ اشتباهی که نشده؟(تعجب)
دکتر: نه.. ما کارمونو درست انجام میدیم...
ا/ت: عاا.. ممنونم..
از بیمارستان با حالت تعجب خارج شدم...خوشحال شدم...با لبخند رو لبام رفتم خونه...فهمیدم کمی هوس لواشک کردم... رفتم تو یخچالو دیدم الو ترش جای لواشک داشتیم.. ورداشتمشو خوردم.. انقدری بهم چسبید ک انگار خوشمزه ترین چیزی بود که تو دنیا خوردم...از اونجایی که خودم خیلی خوشحال بودم گفتم باید به تهیونگم بگم... رفتم اماده شدمو سمت شرکت حرکت کردم...با اینکه منو مسدود کرده بود... ولی ممکن رود قضاوت کرده باشمو گوشیش خراب شده بود...
ویو تهیونگ
یونا ازم خواست بریم شرکت و یه طرف کلا اون کار کنه.... فقط ب فکر پوله... رفتیم شرکت و تو اتاق کارم بودم که دیدم یونا اومد تو...
تهیونگ: باز چی میخوای؟
اومد نشست رو پاهامو گفت...
یونا: لباتو..
بعد چونمو کشید به طرف بالا و به لبام مک وحشاینه ای میزد که یهو...
ویو ا/ت
دیدم در اتاق تهیونگ بازه.. وارد شدمو با صحنه ای که مواجه شدم مردمو زنده شدم...
ا/ت: ت.. تهیونگ!(تعجب)
داشتن همو میبوسیدن...ی.. یعنی چی؟.. تهیونگ بهم خیانت کرد؟ وقتی منو دیدن از هم جدا شدن تهیونگ یونا و پرت کرد زمینو سمت من اومد....
تهیونگ:ا/ت..توضیح میدم....
ا/ت: سمتم نیا... نیا...
و دوییدم...از شرکت خارج شدم تهیونگ بهم نرسید... سوار ماشین شدم... بلافاصله ماشینو روشن کردمو با سرعت زیاد رفتم.. کجا؟... کجا باید میرفتم؟...قلبم تند میزدو اشکام جاری....به سرم زد که برم سمت خونه لونا....تنها کسی که میتونه حالمو خوب کنه...
رسیدم... تو ماشین یکم سرگیجه گرفتم با گریه به سمت خونه لونا حرکت کردم درو. زدم...
لونا: کیه؟
ا/ت: م.. منم...
لونا: ا/ت چیشده!؟ چرا گریع میکنی؟
ا/ت: ح.. حالم اصن خوب نیست...(گریه)
چشمام سیاهی رفت داشتم میوفتادم که لونا منو گرفت.. با کمکش رو کاناپه نشستم...
لونا: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: نههه(گریه)
لونا: چیشده؟
همچیو تعریف کردم...
لونا: واقعا بهت خیانت کرد؟...
ا/ت: آره..(گریه)
بچه ها همین یه پارت ازتون کامنتم نمیخوام... حالم بده درک کنید.. دیشبم ترکیدم..
۲۷.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.