ʚعشق کوتاهɞ💚
ʚعشق کوتاهɞ💚
ʚP⑨ɞ
~من ب بابام میگم شما ها با سرمایه ما شریک بشین چطوره؟
&عالیههه
با تهیونگ رفتم سمت قصرم و اونجا با تهیونگ خدافظی کردیمو اونم رفت سمت قصر خودش وقتی خاستم برم تو قصر ی نفس عمیق کشیدمو در زدم نگهبان درو باز کرد و رفتم تو قصر پیش بابام و ماجرا رو بهش گفتم بابام قبول کرد خیلی خوشحال شدمممم دوییدم سمت قصر تهیونگ و در زدم نگهبانش درو باز کرد و دوییدم تو نگهبان سعی کرد جلومو بگیره ولی نتونست و تا قصر دنبالم کرد رفتم تو قصر واییی تا حالا قصرشو ندیدع بودم تهیونگ داشت با یکی حرف میزد انگار ی خدمتکار بود رفتمو تهیونگو از پشت بغل کردم قشنگ معلوم بود خیلییی جا خوردع برگشتو منو بغل کرد و ب اون گفت فعلن تو برو بعدا بقیه کارارو میگم ~تهیونگ ی خبر خیلیییی خوب دارم برات
&چی بگو
~بابام قبول کردددد
& واییییی چ خوب حالا ما با همیم
×فردا×
&ویو ا.ت&
امروز قرار بود خانوادع کیم با خانوادع ما ی قرلر داد ۷ ساله ببندن ک ازم سرمایمون استفادع کنن
✓ویو ا.ت
شب ساعت ۱٠✓
~وقتی خانوادع کیم قرار دادو با ما بستن بابام یهو گفت تا چن روز دیگه بچه هامون با هم ازدواج میکنن و ما با هم فامیل میشیم
ʚP⑨ɞ
~من ب بابام میگم شما ها با سرمایه ما شریک بشین چطوره؟
&عالیههه
با تهیونگ رفتم سمت قصرم و اونجا با تهیونگ خدافظی کردیمو اونم رفت سمت قصر خودش وقتی خاستم برم تو قصر ی نفس عمیق کشیدمو در زدم نگهبان درو باز کرد و رفتم تو قصر پیش بابام و ماجرا رو بهش گفتم بابام قبول کرد خیلی خوشحال شدمممم دوییدم سمت قصر تهیونگ و در زدم نگهبانش درو باز کرد و دوییدم تو نگهبان سعی کرد جلومو بگیره ولی نتونست و تا قصر دنبالم کرد رفتم تو قصر واییی تا حالا قصرشو ندیدع بودم تهیونگ داشت با یکی حرف میزد انگار ی خدمتکار بود رفتمو تهیونگو از پشت بغل کردم قشنگ معلوم بود خیلییی جا خوردع برگشتو منو بغل کرد و ب اون گفت فعلن تو برو بعدا بقیه کارارو میگم ~تهیونگ ی خبر خیلیییی خوب دارم برات
&چی بگو
~بابام قبول کردددد
& واییییی چ خوب حالا ما با همیم
×فردا×
&ویو ا.ت&
امروز قرار بود خانوادع کیم با خانوادع ما ی قرلر داد ۷ ساله ببندن ک ازم سرمایمون استفادع کنن
✓ویو ا.ت
شب ساعت ۱٠✓
~وقتی خانوادع کیم قرار دادو با ما بستن بابام یهو گفت تا چن روز دیگه بچه هامون با هم ازدواج میکنن و ما با هم فامیل میشیم
۵.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.