فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۲۳
از زبان رانپو
* فردا صبح * دیشب با هیناتا خیلی بهم خوش گذشت ، اولین بار بود که با دوست دخترم میرم قرار 😊 حیف که امروز نمیبینمش 😖 رفتم آژانس و اول رفتم دفتر رئیس . من : اوهایو فوکوزاوا سان 😁 رئیس : اوهایو رانپو . چیزی شده ؟ بعد از اینکه چیزی که هیناتا گفت رو به رئیس گفتم ، گفت : این روزا زیاد کار نداریم اگه بخوای میتونی باهاش بری . من : واقعا ؟ 🤩 رئیس : آره من : خیلی ممنون 😊 رفتم پیش هیناتا که یه تیشرت کوتاه سفید با یه دامن آبی پوشیده بود ( نکته : چون لباس کار هیناتا یه لباس دیگه است و این لباس لباس دانشگاهشه رانپو تاحالا هیناتا رو با این لباس ندیده و این که لباسش همونیه که تو عکسی که توضیحات رو داده بودم تنش بود 😁 ) هیناتا : رانپو ؟ تو الان نباید آژانس باشی ؟ من : رئیس اجازه داد منم باهات بیام 😊 هیناتا : آخه من می خواستم امروز با دوستام باشم ... ولش کن تو هم بیا بیشتر خوش میگذره 😊
از زبان هیناتا
رانپو دستم رو گرفت و رفتیم به طرف مدرسه ام . رسیدیم رفتیم داخل که یه دفعه یه پسر قد بلند اومد پشتم و گفت : هه هیناتا ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ چرا چند روز نیومدی دلم برات تنگ شده بود وقتی روم رو برگردوندم پا کسی که پشت سرم دیدم سرخ شدم . وای خدا ! اون اینجا چیکار میکنه ! الان به فاخ میرم 😱 ! اون ....
هم اینکه طرف کی بوده و جریان اینکه چرا هیناتا قراره به فاخ بره رو پارت بعد میگم 😇
* فردا صبح * دیشب با هیناتا خیلی بهم خوش گذشت ، اولین بار بود که با دوست دخترم میرم قرار 😊 حیف که امروز نمیبینمش 😖 رفتم آژانس و اول رفتم دفتر رئیس . من : اوهایو فوکوزاوا سان 😁 رئیس : اوهایو رانپو . چیزی شده ؟ بعد از اینکه چیزی که هیناتا گفت رو به رئیس گفتم ، گفت : این روزا زیاد کار نداریم اگه بخوای میتونی باهاش بری . من : واقعا ؟ 🤩 رئیس : آره من : خیلی ممنون 😊 رفتم پیش هیناتا که یه تیشرت کوتاه سفید با یه دامن آبی پوشیده بود ( نکته : چون لباس کار هیناتا یه لباس دیگه است و این لباس لباس دانشگاهشه رانپو تاحالا هیناتا رو با این لباس ندیده و این که لباسش همونیه که تو عکسی که توضیحات رو داده بودم تنش بود 😁 ) هیناتا : رانپو ؟ تو الان نباید آژانس باشی ؟ من : رئیس اجازه داد منم باهات بیام 😊 هیناتا : آخه من می خواستم امروز با دوستام باشم ... ولش کن تو هم بیا بیشتر خوش میگذره 😊
از زبان هیناتا
رانپو دستم رو گرفت و رفتیم به طرف مدرسه ام . رسیدیم رفتیم داخل که یه دفعه یه پسر قد بلند اومد پشتم و گفت : هه هیناتا ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ چرا چند روز نیومدی دلم برات تنگ شده بود وقتی روم رو برگردوندم پا کسی که پشت سرم دیدم سرخ شدم . وای خدا ! اون اینجا چیکار میکنه ! الان به فاخ میرم 😱 ! اون ....
هم اینکه طرف کی بوده و جریان اینکه چرا هیناتا قراره به فاخ بره رو پارت بعد میگم 😇
۱.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.