اسکلان توکیو پارت 12
بعد از پهن کردن زیر انداز
باجی: چیفویو بیا این پروانه رو ببین
چیفویو: وای چقدر قشنگه 😍
باجی با لبخند به صورت ذوق زده ی چیفویو نگاه میکنه
کازوتورا: باجی چرا اینجوری نگاهش میکنی😏
باجی: کوفت میشه یه جا برم تو نباشیییی 😑💢
کازوتورا: اره، من تو کارهای.......
چیفویو: باجی سان پروانه رو افتاب پرسته خووووردددد😰😱
باجی: عه 🫢
کازوتورا: خدا بیامرزتش🫤
مایکی: گشنمه
دراکن: تو کل این هفته ای که گردش بودیم گشنت بود
مایکی: دیگه گشنمه دیگههههه
هاگو: بچه ها اول بیاید یه چیزی بخوریم بعدش برید بگردید
درحال خوردن خوراکی*
کازوتورا: باجی و چیفویو بگید عاااااا
باجی و چیفویو: عااااااا
کازوتورا انگشتش رو میکنه تو دهن هر دوشون
باجیم دستش رو گاز میگیره
کازوتورا: ای کثافت
باجی: کرم نریز دلیلی نداره که گازت بگیرم
چیفویو هم انگشتش رو لیس میزنه و رنگ کازوتورا به🔴تغیر میکنه
کازوتورا سریع انگشتش رو از دهن چیفویو درمیاره و سرخ به چیفویو نگاه میکنه
چیفویو هم بدون اینکه بفهمه سوتی داده فقط به خوردن یاکی سوباش فکر میکرد و هیچی از اتفاقات افتاده رو نفهمید
مایکی: حوصلم پوکیییییید
دراکن: ای بابا یه دقیقه اروم بگیر 🫤
مایکی: نوموخوام😑
دراکن: نخواه😑
چند ساعته بعد
تاکه میچی: بچه ها بیاین یه بازی بکنیم
مایکی: جرعت حقیقت
تاکه میچی: نه
مایکی: چچچرررااااا
باجی: میتونیم بازی مخ زنی بکنیم
دراکن: جان؟
باجی: کاری نداره از یه نفر کاری که نمیخواد انجام بده رو درخواست میکنی و با یک پاچه خواری و لوس بازی مجبورش میکنی اون کار رو انجام بده
کازوتورا: بیا یه بازی دیگه بکنیم من با میله میزنم تو سرتون بعد هرکی نمرد میشه برنده
همه😑
نویسنده🫤
کارگردان 😒
کازوتورا ☺️
مایکی: ولش اصلا هرچی دراکن بگه
دراکن: بگیریم بخوابیم
باجی: الان کی میتونه بخوابـ.......
که افتادن سر چیفویو روی پاش حرفش قطع شد
مایکی: نمیدونم خودت بگو😏
باجی اندر ذهن: ووووووووووواااااایییییییییی این چـــــــــــرا انقددددرررررر ککککککممییییوووووتتتهههههههههههه(چیفویو)
کازوتورا: باجی؟ خون دماااغغغغ شددیییی؟ 😱
مایکی: دوریاکیام😶
باجی:........
دراکن: هه معلوم نیست به چی فکر میکنه
مایکی: باجی!؟
باجی: م... من میخوامـــــ......
کازوتورا: بااااججججججییی!!!
باجی: یااا خدااا چیه چیشددهههه
کازوتورا: پدر...... خون دماغ شدی داری به چی فکر میکنی
باجی با گیجی: به کیوتیه چیفویو
کازوتورا: جــــــــان؟ چیفویو؟ بخاطر چیف
باجی : چیزه... نه.... میدونی من اخه
کازوتورا: 😏
باجی: (⁄ ⁄⁄ ⁄) زهر مار
مایکی: بیاین بریم باهم توپ بازی کنیم
چیفویو که تازه از خواب بیدار شده بود: ااممم چیزی شده
کازوتورا: نه هیچی نشده(درحال نگه داشتن خنده اش)
مایکی: هیچی نشده فقط باجی خون دماغ شده.....
کازوتورا و مایکی از خنده پاره میشوند*
چیفویو: چ... چی؟
دراکن: باجی خیلی دوست داره چیفویو 🙂
چیفویو: ....... (⁄ ⁄•⁄⁄•⁄ ⁄)
پایان این پارت💫✨
باجی: چیفویو بیا این پروانه رو ببین
چیفویو: وای چقدر قشنگه 😍
باجی با لبخند به صورت ذوق زده ی چیفویو نگاه میکنه
کازوتورا: باجی چرا اینجوری نگاهش میکنی😏
باجی: کوفت میشه یه جا برم تو نباشیییی 😑💢
کازوتورا: اره، من تو کارهای.......
چیفویو: باجی سان پروانه رو افتاب پرسته خووووردددد😰😱
باجی: عه 🫢
کازوتورا: خدا بیامرزتش🫤
مایکی: گشنمه
دراکن: تو کل این هفته ای که گردش بودیم گشنت بود
مایکی: دیگه گشنمه دیگههههه
هاگو: بچه ها اول بیاید یه چیزی بخوریم بعدش برید بگردید
درحال خوردن خوراکی*
کازوتورا: باجی و چیفویو بگید عاااااا
باجی و چیفویو: عااااااا
کازوتورا انگشتش رو میکنه تو دهن هر دوشون
باجیم دستش رو گاز میگیره
کازوتورا: ای کثافت
باجی: کرم نریز دلیلی نداره که گازت بگیرم
چیفویو هم انگشتش رو لیس میزنه و رنگ کازوتورا به🔴تغیر میکنه
کازوتورا سریع انگشتش رو از دهن چیفویو درمیاره و سرخ به چیفویو نگاه میکنه
چیفویو هم بدون اینکه بفهمه سوتی داده فقط به خوردن یاکی سوباش فکر میکرد و هیچی از اتفاقات افتاده رو نفهمید
مایکی: حوصلم پوکیییییید
دراکن: ای بابا یه دقیقه اروم بگیر 🫤
مایکی: نوموخوام😑
دراکن: نخواه😑
چند ساعته بعد
تاکه میچی: بچه ها بیاین یه بازی بکنیم
مایکی: جرعت حقیقت
تاکه میچی: نه
مایکی: چچچرررااااا
باجی: میتونیم بازی مخ زنی بکنیم
دراکن: جان؟
باجی: کاری نداره از یه نفر کاری که نمیخواد انجام بده رو درخواست میکنی و با یک پاچه خواری و لوس بازی مجبورش میکنی اون کار رو انجام بده
کازوتورا: بیا یه بازی دیگه بکنیم من با میله میزنم تو سرتون بعد هرکی نمرد میشه برنده
همه😑
نویسنده🫤
کارگردان 😒
کازوتورا ☺️
مایکی: ولش اصلا هرچی دراکن بگه
دراکن: بگیریم بخوابیم
باجی: الان کی میتونه بخوابـ.......
که افتادن سر چیفویو روی پاش حرفش قطع شد
مایکی: نمیدونم خودت بگو😏
باجی اندر ذهن: ووووووووووواااااایییییییییی این چـــــــــــرا انقددددرررررر ککککککممییییوووووتتتهههههههههههه(چیفویو)
کازوتورا: باجی؟ خون دماااغغغغ شددیییی؟ 😱
مایکی: دوریاکیام😶
باجی:........
دراکن: هه معلوم نیست به چی فکر میکنه
مایکی: باجی!؟
باجی: م... من میخوامـــــ......
کازوتورا: بااااججججججییی!!!
باجی: یااا خدااا چیه چیشددهههه
کازوتورا: پدر...... خون دماغ شدی داری به چی فکر میکنی
باجی با گیجی: به کیوتیه چیفویو
کازوتورا: جــــــــان؟ چیفویو؟ بخاطر چیف
باجی : چیزه... نه.... میدونی من اخه
کازوتورا: 😏
باجی: (⁄ ⁄⁄ ⁄) زهر مار
مایکی: بیاین بریم باهم توپ بازی کنیم
چیفویو که تازه از خواب بیدار شده بود: ااممم چیزی شده
کازوتورا: نه هیچی نشده(درحال نگه داشتن خنده اش)
مایکی: هیچی نشده فقط باجی خون دماغ شده.....
کازوتورا و مایکی از خنده پاره میشوند*
چیفویو: چ... چی؟
دراکن: باجی خیلی دوست داره چیفویو 🙂
چیفویو: ....... (⁄ ⁄•⁄⁄•⁄ ⁄)
پایان این پارت💫✨
۵.۰k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.